eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 چه کنم وقت کم نیارم؟! 🎙 راهکار _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 عقلتونو به سلبریتی که کل دغدغش پینگیلشه ندید! 👤 🎤 حتما ببینید _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔺 چه رابطه ای بین 💐امــام زمــان(عـجـل الله) 💐و شیعیان هست؟ 👤 🎤 _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 شرط حضور در جبهه ☝️🏻 خدا ناصر اون کسی است که او رو یاری بده 👤 از دست ندهید👌🏻 _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
حجت خدا.mp3
2.39M
🔊 📌 «حجت خدا» 👤 استاد 🔸 زندگی تا ابد شوخی نیست باید یک نفر در این مسیر دستگیرت باشه... ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
باهم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم📘 را 👇🏻 📝 #3 🔻 #دوّم 🔹افراد انسان به خاطر وضع طبيعي كه دارند و با
باهم بخوانیم کتاب 📘 را 👇🏻 📝 #4 🔻 ☝🏻اگر فرض كنيم تمام علما و دانشمندان به تمام احكام عمل كنند باز هم وجود ايشان ما را از بي نياز نمی‌سازد❌ ☝🏻 كه آنان از 👈🏻 معصوم نيستند✖️ ❇️پس در هر زمان ناگزير از وجود شخص معصومي كه از خطا و اشتباه محفوظ باشد هستيم ، تا مرجع و پناه مردم بوده ، حقايق احكام را برايشان بيان فرمايد ، ✔️ و آن شخص معصوم هيچ كس☝️🏻 جز 👈🏻 نيست 🔹در اينجا اگر كسي بگويد : نبودن امام با بودنش در حالي كه از ديدگان مردم پنهان و غايب باشد چه فرق مي كند⁉️ مي گوييم ✍🏻 1️⃣ : 🔹نظر به اينكه و بودن آن حضرت ، 💢 👈🏻 است ، 🔸اين مطلب منافاتي با لطف خداوند ندارد✋🏻 و دليل نمي شود بر اينكه احتياجي به وجود آن حضرت نيست 🙅‍♂ ☝🏻 بر مردم است كه↪️ را برطرف سازند✅ تا از نور مقدّسش بهرمند شوند 👌🏻😍 و از انواع علوم و معارفش استفاده كنند✔️😊 📝ص: 41 2️⃣ : 🔹 آن حضرت در همه زمانها و از همه انسانهاي مؤمن نيست ❌ ☝️ براي بسياري از بزرگان مؤمنين اتفاق افتاده است كه به خدمت حضرتش شده و به .✔️ 🔻جريانات آنان در ما ضبط است ، و بيان آنها فعلا از بحث ما خارج است ، و حكايات به خاطر اينكه به طور متواتر نقل شده براي ما موجب يقين است✔️ 3️⃣ : 🔹 وجود مبارك آن حضرت منحصر در بيان علوم نيست ❌ ☝🏻 همه آنچه از مبدأ و سرچشمه فيض الهي به مخلوقات مي رسد از👈🏻 ✅ 🔸كه در بخش سوم كتاب اين موضوع را بيان خواهيم كرد؛ اِنْ شاء اللَّه تَعالي _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
‍ ‍ 🍃🍂دعـــــــای جـــوشن کبیــ2⃣4⃣ـــر🍂🍃   🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
‍ ‍ 🍃🍂دعــــــای جـــوشن کبیــ3⃣4⃣ـــر🍂🍃   🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸✨یَا مَـنْ إِلَیْهِ یَهْـرُبُ الْخَائِفُـونَ یَا مَـنْ إِلَیْهِ یَفْـزَعُ الْمُذْنِبُـونَ یَا مَـنْ إِلَیْهِ یَقْصِـدُ الْمُنِیبُـونَ یَا مَـنْ إِلَیْهِ یَرْغَـبُ الزَّاهِـدُونَ یَا مَـنْ إِلَیْهِ یَلْجَـأُ الْمُتَحَیِّـرُونَ یَا مَـنْ بِهِ یَسْتَأْنِـسُ الْمُرِیـدُونَ یَا مَـنْ بِهِ یَفْتَخِـرُ الْمُحِبُّـونَ یَا مَـنْ فِی عَفْـوِهِ یَطْمَعُ الْخَاطِئُـونَ یَا مَـنْ إِلَیْهِ یَسْکُنُ الْمُوقِنُـونَ یَا مَـنْ عَلَیْهِ یَتَـوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُـونَ 《سُبْحانَکَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب》 🍃بنام خداوند بخشنده بخشایشگر🍃 🌸✨اى آنكه هراسندگان به درگاه او گريزند اى آنكه گنهكاران به سوى او پناه برند اى آنكه پشيمانان آهنگ او كنند اى آنكه پارسايان به او ميل نمايند اى آنكه سرگشتگان به او پناه برند اى آنكه ارادتمندان به او انس گيرند اى آنكه شيفتگان به او افتخار كنند اى آنكه خطاكاران در عفوش طمع ورزند اى آنكه يقين يافتگان به سوى او آرام گيرند اى آنكه توكّل كنندگان بر او توكل كنند 《پاک و منـزهی تـو ای که جز تـو معبـودی نیست فریـاد رس فریـاد رس ما را از آتش برهان ای پروردگارم》 〰⚜️خـــــــواص این بنــــد⚜️〰 ◀️ اگر از گناه خسته شده‌اید ▶️ می‌خواهید خلاص شوید °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمـان طعـــــم سیب💗 قسمت پانزدهم نفس عمیقی کشیدم و یه نگاهی به آسمون کردم... با خودم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان طعم سیب💗 قسمت16 چشمامو ریز کردم و زیر چشمی بچه هارو نگاه کردم. بعد نیلوفر رو به من گفت: -باباااا چیزی نیست که برو بریم الان شب میشه باید برگردیم خونه. ابروهامو دادم بالاو گفتم: -بریم😒 حس کردم بچه ها دارن به هم علامت میدن ولی واقعا نمیفهمیدم که چرا اینجوری  میکنن خیلی مشکوک بودن... را افتادیم و رفتیم سر خیابون تاکسی سوار شدیم. هانیه جلو نشت و منو نگار و نیلوفر عقب نشستیم.من وسط نشسته بودم.رو کردم به نیلوفر گفتم: -خب حالا خانوم برنامه چین کجا داریم میریم؟؟ نیلوفر لبشو کج کرد گفت: -حالا یه جا میریم دیگه چقد میپرسی!!! یه دونه آروم زدم رو دستش گفتم: -خیلیییی مشکوک میزنیناااا. نگار با شونش هولم داد گفت: -ای بابا چقد گیر میدی یه مدت باهامون بیرون نیومدی حالا هی حساس شدی میگی مشکوک میزنی! برگشتم نگاش کردم گفتم: -خب هیییس بیا منو بزن. بعد با بچه ها یواش خندیدیم. بعد از مدتی جلو یه پاساژ پیاده شدیم. چونمو دادم بالاو گفتم: -خب از اول درست بگین میخواییم بیاییم خرید دیگه... هانیه دستمو گرفت بااخم گفت: -بیا بریم.نیومدیم خرید. بچه ها همشون یه دفعه جدی شدن!!! هانیه اخم کرد.نگارو نیلوفر هم به دنبال هانیه اخم کردن! این اخم ها یکم منو نگران کرد... راه افتادیم رفتیم داخل پاساژ...تقریبا بزرگ بود...پله هارو رفتیم بالا طبقه ی اول و دوم فروشگاه و لباس و... از این جور چیزا بود طبقه ی سوم سینما بود.رفتیم طبقه ی چهارم. رستوران و کافی شاپ بود. قلبم داشت میومد توی دهنم ینی چی چرا بچه ها اینجوری با اخم منو آوردن اینجا چرا بهم نمیگفتن کجا میریم... نیلوفر خیلی با گوشیش ور می رفت. معلوم بود داره به کسی پیام میده همشم زیر چشمی به من نگاه میکرد. من هیچی نمی گفتم و فقط دنبالشون راه میرفتم. دور رستوران به چرخی زدیم و یه دفعه جلوی یه میز ایستادیم.وقتی چشمم خورد به میز. شوکه شدم.برگشتم یه نگاهی به بچه ها کردم دیدم همشون بهم لبخند زدن از روی شادی و خوشحالی نتونستم خودمو نگه دارم و جیغ کشیدم رستوران هم خلوت بود و دورو برمون کسی نبود که بخواد صدامو بشنوه... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان طعـــــم سیب💗 قسمت 17 از خوشحالی زیاد گریم گرفته بود...روکردم به بچه ها و گفتم: -این چه کاریه آخه... یکه دفعه محدثه و سپیده از پشت صندلی  اومدن بیرون...روکردم به بچه ها و گفتم: -شماها دیوونه اید!!! همشون باهم گفتن: -تولدت مبارک... همگی میخندیدیم...قلبم از خوشحالی کم مونده بود دیگه از کار بیفته...خنده هام کم کم تبدیل شدن به اشک البته اشک آمیخته هم با غم...هم با شوق... روکردم بهشون گفتم: -واقعا دیوونه اید اخه این چه کاریه باورتون میشه من خودم یادم نبود... هانیه قیافشو کج و کوله کرد و گفت: -بله دیگه!!!انقدر فکر یار سفر کرده ای که دیگه ماها رو که هیچ!!!خودتم فراموش کردی... نیلوفر یه دونه زد تو پهلوی هانیه... گریم شدید تر شد ولی می خندیدم... نیلوفر اومد طرفم یه دونه زد توکمرم و گفت: -بسه دیگه حالا انقدر گریه کن ما کیک رو بخوریم... خندیدم و اشک هامو پاک کردم نشستم روی صندلی... یه کیک شکلاتی خیلی زیبا که دورش با اسمارتیز تزئین شده بود روبه روی من بود... رو کردم به بچه ها و گفتم: -این بزرگترین و بهترین جشن تولد زندگیم بود...حالا این دیوونه بازیا زیر سر کی بود؟؟؟ همه به نیلوفر نگاه کردن و نیلوفر هم خودشو زد به اون راه... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸