🔴 دعا برای ظهور در تعقیبات مشترکه هر نماز
🔵 در کتاب «جمال الصالحین» از مولایمان امام صادق علیه السلام نقل شده است که حضرت فرمودند:
🌕 همانا از حقوق ما بر شیعیان ما این است که بعد از هر نماز واجب دست هایشان را بر چانه گذاشته و سه مرتبه بگویند:
یا رَبَّ مُحَمَّدٍ عَجِّل فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ،
یا رَبَّ مُحَمَّدٍ إِحفَظ غَیبَةَ مُحَمَّدٍ،
یا رَبَّ مُحَمَّدٍ إِنتَقِم لِابنَةِ مُحَمَّدٍ
ای پروردگار محمّد، فرج و گشایش امور آل محمّد را تعجیل فرما، ای پروردگار محمّد، محافظت کن (دین را در) غیبت محمّد، ای پروردگار محمّد، انتقام دختر محمّد را بگیر.
📚 صحیفه مهدیه، ص۲۷۱/مکیال ج۲بخش ۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️روایت همسر شهید مدافع امنیت سجاد فراهانی از توهین یک نفر به چادرش و واکنش شهید به این اتفاق:
چند روز قبل از شهادتش بیرون رفته بودم که یک ماشین به چادر من توهین کرد ، زنگ زدم به شهید و گفتم چرا نیستی از من دفاع کنی؟
از شدت عصبانیت موشتشو محکم کوبید تو دیوار ... گفت خانم نگین انگشتری برای تولدم خریده بودی شکست ... من چیکار کنم نیستم مواظب تو باشم ....
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴#آخرالزمان_و_بلاهایی_که_مردم_خواهند_خرید: 📌قسمت اول: مسخ یا تبدیلشدن آدمی به موجودات دیگر گرچه شا
🔴#آخرالزمان_و_بلاهایی_که_مردم_خواهند_خرید:
📌قسمت دوم:
⚡️مرگ سرخ و مرگ سفید
امیرالمؤمنین(ع) در حدیثی که جزو روایتهای معروف آخرالزمانی است، از وقوع گستردۀ دو نوع مرگ در آستانۀ ظهور حضرت منجی(عج) خبر دادهاند. مولای متقیان، علی(ع) فرمودهاند که «اندکی پیش از ظهور قائم (عجــل الله) مرگ سرخ و مرگ سفید اتفاق میافتد...؛ و اما مرگِ قرمز، همان کشتهشدن با شمشیر؛ و مرگ سفید، همان طاعون است». [۳]
جالب اینکه امام جعفر صادق(ع) نیز در روایتی از «مرگ سرخ» و «مرگ سفید» و میزان کشتههای فراوانِ این دو مرگ در روزگار پیش از ظهور آگاهی دادهاند.
حضرت(ع) فرمودهاند که «پیش از قیام قائم، علیهالسلام، دو مرگ و میرِ عمومی رخ دهد؛ یکی مرگ سرخ و دیگر، مرگِ سپید، تا به غایتی که از هر هفت تَن، پنج تَن برود. مرگ سرخ، با شمشیر و مرگ سپید، با طاعون است». [۴]
دربارۀ شمارِ بیرون از حدّ تصورِ مردهها و کشتهها در آخرالزمان، روایت دیگری نیز در دست است. ابوبصیر و محمد بن مسلم نقل کردهاند که از امام جعفر صادق(ع) شنیدیم که فرمودند که ظهور حضرت منجی (عجــل الله) رخ نخواهد داد «تا آنکه دو ثلثِ [= دو سوم] مردم از بین بروند. گفته شد چون دو ثلث مردم از بین بروند، پس چه کسی باقی میماند؟ فرمود: آیا دوست نمیدارید که شما آن ثلث باقی باشید؟» [۵]
این را نیز باید یادآور شد که همچنانکه در متنِ روایتها نیز تصریح شده، «مرگ سرخ» مرگی است که در پی جنگها و آشوبها و خونریزیهای گسترده و عالمگیر رخ خواهد داد. اما «مرگ سفید» را هم میتوان بهطور خاص همان بیماری طاعون دانست؛ و هم اینطور برداشت کرد که لفظ «طاعون»، مَجاز است از بیماریهای همهگیرِ فراگیر.
البته این نوع مجاز در میان عرب رایج است و امروزه نیز بسیاری از مردمان عربزبان وقتی میخواهند از ویروس کرونا یاد کنند، از آن با عنوان «وبا» نام میبرند.
⚡️زلزلههای آخرالزمانی
براساس آنچه در روایتهای اسلامی پیشبینی شده، یکی از بلاهای آخرالزمانی که در جهانِ پیش از ظهورِ منجی(عجــل الله) بر سر دنیا و اهلش نازل میشود و خَلقِ بسیاری را به کام مرگ میسپارد، وقوع زمینلرزههای فراوان و شدید است. امام محمد باقر(ع) در حدیثی به نقل از امیرالمؤمنین(ع)، خبر از وقوع زلزلهای با کشتههای فراوان در زمانِ پیش از ظهور دادهاند.
طبق این روایت، امیر مؤمنان (ع) فرمودهاند که «هنگامی که دو نیزه در شام ردّ و بدل شد [که این میتواند نشانۀ وقوع جنگی پایدار بین دو گروهِ مخالف باشد]، از همدیگر بازنگردد [یعنی آن جنگ متوقف نمیشود،] مگر آنکه نشانهیی از نشانههای خداوند هویدا شود. عرض شد: یا امیرالمؤمنین، آن نشانه چیست؟ فرمود: زلزلهیی در شام روی دهد که بیش از صدهزار نفر براثر آن جان میسپارد؛ و خداوند آن زلزله را برای مؤمنان موجب رحمت و برای کافران عذاب قرار میدهد...».
امیرمؤمنان(ع) فرمودهاند که «هنگامی که دو نیزه در شام ردّ و بدل شد [که این میتواند نشانۀ وقوع جنگی پایدار بین دو گروهِ مخالف باشد]، از همدیگر بازنگردد [یعنی آن جنگ متوقف نمیشود،] مگر آنکه نشانهای از نشانههای خداوند هویدا شود. عرض شد: یا امیرالمؤمنین، آن نشانه چیست؟ فرمود: زلزلهای در شام روی دهد که بیش از صدهزار نفر براثر آن جان میسپارد؛ و خداوند آن زلزله را برای مؤمنان موجب رحمت و برای کافران عذاب قرار میدهد...». [۶]
📚پی نوشت:
۳. همان. «غیبت»؛ ص ۷۴۹ و ۷۵۰.
۴. «کمال الدّین و تمام النّعمة»؛ شیخ صدوق محمد بن علی (ابن بابویه)؛ ترجمۀ منصور پهلوان؛ قم: دارالحدیث؛ ۱۳۸۲؛ ج ۲، ص ۵۶۳ و ۵۶۴.
۵. همان. ص ۵۶۴.
۶. «غیبت» محمد بن ابراهیم نعمانی؛ ترجمۀ سید احمد فهری زنجانی؛ تهران: دارالکتب اسلامیّه؛ ۱۳۶۲؛ ص ۳۵۹.
ادامه دارد...
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
➥
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۴) 🔵آتش حسرت از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۵)
🔵به سوی آتش!
در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود میلرزیدم، پرسیدم به کجا؟
گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت: پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی.
میدانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم.
گناه با عجله و شادی کنان جلو میرفت.
هراز گاهی بر میگشت و مرا تشویق به ادامه راه میکرد.
با اینکه از گناه خیری ندیده بودم، اما مژدههای مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه میدادم.
از نیمه کوه گذشته بودیم که نالههایی از دور به گوشم خورد.از ترس و دلهره بر جای ایستادم و به گناه گفتم: این چه صدایی است که به گوش میرسد؟
گناه گفت: من صدایی نمیشنوم، شاید هلهله و شادی اهالی آنجاست که غرق نعمتند.
گفتم: ولی صدایی که من میشنوم به ناله و فغان بیشتر شباهت دارد تا هلهله و شادمانی کردن.
گناه گفت: من چیزی نمیشنوم، بی جهت وقت را تلف نکن و زودتر به راهت ادامه بده.
دریافتم که گناه مطلبی را از من پنهان میکند و بی جهت خود را به ناشنوایی میزند...اما چاره ای نبود.
در کشاکش کوه و با شک و تردید به دنبال گناه در حرکت بودم که ناگهان صدای نیک را شنیدم، فریاد کشید: خودت را کنار بکش.
با عجله خودم را به کناری کشیدم، ناگهان سنگ سیاه بزرگی با شدت تمام به فرق گناه🔥 فرود آمد و او را به پایین کوه پرتاب کرد.
پس از آن نیک را دیدم که با عجله از قله کوه به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت.
من نیز صورت بر شانه مهربانش گذاردم و زار زار گریستم..
نیک در حالی که اشکهایم را پاک میکرد گفت: دوست من اینجا چه میکنی؟ هیچ میدانی اینجا کجاست؟ گفتم: نه.
نیک سری تکان داد و گفت: تو در چند قدمی وادی عذاب هستی. اینجا جایگاه افرادی است که توان عبور از برهوت را ندارند و روز قیامت نیز قدرت عبور از پل صراط را نخواهند داشت و سرانجام به قعر جهنم سقوط میکنند.
نیک پس از آن مرا دلداری داد و خواست تا برای رفع خستگی اندکی استراحت کنم.
🔵عذاب یکی از بزرگان برزخ!
در همین میان و در لا به لای فریادهای اهل عذاب صدای ناله ای را شنیدم که به ما نزدیک میشد.
پس از لحظه ای صدا واضح تر شد. و شنیدم که صاحب صدا با ناله ای جگر خراش از تشنگی شکایت میکرد.
با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟
نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت: به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن.
وقتی به اوج قله نگریستم شخصی را دیدم که در گردنش غل و زنجیر آویخته اند و دو مرد زشت رو و قوی هیکل سر زنجیر را به دست گرفته اند.
آن شخص در حالیکه مرتب از تشنگی مینالید به این سو و آن سو نگاه میکرد.
پس از دیدن ما با عجله به طرفمان حرکت کرد؛ من از ترس خودم را به نیک رساندم و آهسته پرسیدم:
این شخص کیست؟
نیک گفت: صاحب ناله یکی از سرشناسان برهوت است که در دشت عذاب معذب است.
آن شخص همانطور که به ما نزدیک میشد دستهایش را مانند گدایی به سمت ما دراز کرده بود و طلب آب میکرد.
وقتی به چند قدمی نیک رسید، مامورانش با کشیدن زنجیر از نزدیک شدن او به ما جلوگیری کردند، او در حالی که اشک میریخت با التماس از نیک درخواست یک قطره💧 آب کرد، اما نیک امتناع ورزید. او همچنان التماس میکرد..
نیک از او پرسید: مگر تو از داشتن دوستت نیک محرومی؟
سر به زیر افکند و گفت: چه دوستی، چه نیکی، دوست من گناه من است که در همان لحظات اول مرا به دست این ماموران عذاب سپرد و رفت.
حال باید تا روز قیامت از این تشنگی عذاب آور رنج ببرم و در قل و زنجیر محبوس باشم.
نیک با کنایه گفت: پس دعا کن هر چه زودتر روز قیامت بر پا شود تا از این عذاب رهایی یابی.
او به ناگاه سر بلند کرد و با تمام قوی فریاد برآورد: نه، نه، نه، ما اهالی دشت عذاب هرگزنمی خواهیم قیامت برپا شود، عذاب اندک برزخ ما را به ستوه آورده تا چه رسد به عذاب جهنم که...🔥
اما ماموران با گرزهای آتشینی که همراه داشتند به جان او افتادند. آن شخص ناگهان از جا پرید و در حالیکه صدای شتری میداد که داغ شده باشد، شروع به جست و خیز کرد.
آتش🔥 از پیکرش زبانه میکشید و صدایش زمین را میلرزاند...
✍ادامه دارد..
➥
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
⛔️ یک چیزی بین زن و شوهر هست که به هیچوجه نباید ترک بشه...!!! ⭕️ قسمت دهم 🔹 کارگاه مهارت های ار
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ آقایون! شما وقتی میرید خونه میبينيد خانمتون ناراحته چه حسی بهتون دست میده؟!!
⭕️ قسمت یازدهم
🔹 کارگاه مهارت های ارتباطی زوجین (مشهد مقدس)
🔺محسن پوراحمد خمینی، روانشناس
🌼 #ادامه_دارد (ویژه زوجین)
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت4⃣4⃣ آيا مى دانى اين سه نفر، مسيح
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت5⃣4⃣
او ديده است كه پيامبر چقدر به حسين عشق ع میورزيد و چقدر در مورد او به مردم توصيه مى كرد.
اكنون پس از سال ها، آن هم در دل شب هشتم، اَنس بار ديگر مولايش حسين(ع) را مى بيند. تمام خاطره ها زنده مى شود. بوى مدينه در فضا مى پيچد. انس نزد امام مى رود و با او بيعت مى كند كه تا آخرين قطره خون خود در راه امام جهاد كند.234
آرى! چنين است كه مدينه به عاشورا متصل مى شود. اَنس كه در ركاب پيامبر شمشير زده، آمده است تا در كربلا هم شمشير بزند. اگر در ركاب پيامبر شهادت نصيبش نشد، اكنون در ركاب فرزندش مى تواند شهد شهادت بنوشد.235
* * *
آنجا را نگاه كن!
دو اسب سوار با شتاب به سوى ما مى آيند. خدايا! آنها كيستند؟ نكند دشمن باشند و قصد حمله داشته باشند؟
ــ ما آمده ايم امام حسين(ع) را يارى كنيم.
ــ شما كيستيد؟
ــ منم نُعمان اَزْدى، آن هم برادرم است.
ــ خوش آمديد.
آنها به سوى خيمه امام مى روند تا با او بيعت كنند. آيا آنها را مى شناسى؟ آنها كسانى هستند كه در جنگ صفيّن در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده اند.
فرداى آن شب نزد نعمان و برادرش مى روم و مى گويم:
ــ ديشب از كدام راه به اردوگاه امام آمديد؟ مگر همه راه ها بسته نيست؟
ــ راست مى گويى، همه راه ها بسته شده است، امّا ما با يك نقشه توانستيم خود را به اين جا برسانيم.
ــ چه نقشه اى؟
ــ ما ابتدا خود را به اردوگاه ابن زياد رسانديم و همراه سپاهيان او به كربلا آمديم و سپس در دل شب خود را به اردوگاه حق رسانديم.236
لحظه به لحظه بر نيروهاى عمرسعد افزوده مى شود. صداى شادى و قهقهه سپاه كوفه به آسمان مى رسد.
همه راه ها بسته شده است. ديگر كسى نمى تواند براى يارى امام حسين(ع) به سوى كربلا بيايد. مگر افراد انگشت شمارى كه بتوانند از حلقه محاصره عبور كنند.
امام حسين(ع) بايد حجّت را بر همه تمام كند. به همين جهت، پيكى را براى عمرسعد مى فرستد و از او مى خواهد كه با هم گفت وگويى داشته باشند.
عمرسعد به اميد آنكه شايد امام حسين(ع) با يزيد بيعت كند با اين پيشنهاد موافقت مى كند. قرار مى شود هنگامى كه هوا تاريك شد، اين ملاقات صورت گيرد.237
حتماً مى دانى كه عمرسعد از روز اوّل هم كه به كربلا آمد، جنگ را به بهانه هاى مختلفى عقب مى انداخت. او مى خواست نيروهاى زيادى جمع شود و با افزايش نيروها و سخت شدن شرايط، امام حسين(ع) را تحت فشار قرار دهد تا شايد او بيعت با يزيد را قبول كند.
در اين صورت، علاوه بر اينكه خون امام حسين(ع) به گردن او نيست، به حكومت رى هم رسيده است. او مى داند كه كشتن امام حسين(ع) مساوى با آتش جهنّم است، و روايت هاى زيادى را در مقام و عظمت امام حسين(ع) خوانده است، امّا عشق حكومت رى او را به اين بيابان كشانده است.
فرماندهان سپاه بارها از عمرسعد خواسته اند تا دستور حمله را صادر كند، امّا او به آنها گفته است: "ما بايد صبر كنيم تا نيروهاى كمكى و تازه نفس از راه برسند".
به راستى آيا ممكن است كه عمرسعد پس از ملاقات امام، از تصميم خود برگردد و عشق حكومت رى را از سر خود بيرون كند؟
* * *
امشب، شب نهم محرّم (شب تاسوعا) است و شب از نيمه گذشته است.
امام حسين(ع) با عبّاس و على اكبر و هجده تن ديگر از يارانش، به محلّ ملاقات مى روند. عمرسعد نيز، با پسرش حَفْص و عدّه اى از فرماندهان خود مى آيند. محلّ ملاقات، نقطه اى در ميان اردوگاه دو سپاه است. دو طرف مذاكره كننده، به هم نزديك مى شوند.
امام حسين(ع) دستور مى دهد تا يارانش بمانند و همراه با عبّاس و على اكبرجلو مى رود.238
عمرسعد هم دستور مى دهد كه فرماندهان و نگهبانان بمانند و همراه با پسر و غلامش پيش مى آيد.
مذاكره در ظاهر كاملاً مخفيانه است. تو همين جا بمان، من جلو مى روم ببينم چه مى گويند و چه مى شنوند.
امام مى فرمايد: "اى عمرسعد، مى خواهى با من بجنگى؟ تو كه مى دانى من فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستم. از اين مردم جدا شو و به سوى من بيا تا رستگار شوى".239
جانم به فدايت اى حسين (ع)!
با اينكه عمرسعد آب را بر روى كودكان تو بسته و صداى گريه و عطش آنها دشت كربلا را فرا گرفته است، باز هم او را به سوى خود دعوت مى كنى تا رستگار شود.
دل تو آن قدر دريايى است كه براى دشمن خود نيز، جز خوبى نمى خواهى.
دل تو به حال دشمن هم مى سوزد. كجاى دنيا مى توان مهربان تر از تو پيدا كرد.
عمرسعد حيران مى شود و نمى داند چه جوابى بدهد. او هرگز انتظار شنيدن اين كلام را از امام حسين(ع) نداشت.
#ادامه_دارد.....
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت6⃣4⃣
عمرسعد حيران مى شود و نمى داند چه جوابى بدهد. او هرگز انتظار شنيدن اين كلام را از امام حسين(ع) نداشت.
امام نمى گويد كه آب را آزاد كن. امام از او مى خواهد كه خودش را آزاد كند. عمرسعد، بيا و تو هم از بندِ هواى نفس، آزاد شو. بيا و دنيا را رها كن.
آشوبى در وجود عمرسعد بر پا مى شود. بين دو راهى عجيبى گرفتار مى شود. بين حسينى شدن و حكومت رى، امّا سرانجام عشق حكومت رى به او امان نمى دهد. امان از رياست دنيا! تاريخ پر از صحنه هايى است كه مردم ايمان خود را براى دو روز رياست دنيا فروخته اند.
پس عمرسعد بايد براى خود بهانه بياورد. او ديگر راه خود را انتخاب كرده است.
رو به امام مى كند و مى گويد:
ــ مى ترسم اگر به سوى تو بيايم خانه ام را ويران كنند.
ــ من خودم خانه اى زيباتر و بهتر برايت مى سازم.
ــ مى ترسم مزرعه و باغ مرا بگيرند.
ــ من بهترين باغ مدينه را به تو مى دهم. آيا اسم مزرعه بُغَيْبِغه را شنيده اى؟ همان مزرعه اى كه معاويه مى خواست آن را به يك ميليون دينار طلا از من بخرد، امّا من آن را نفروختم، من آن باغ را به تو مى دهم. ديگر چه مى خواهى؟
ــ مى ترسم ابن زياد زن و بچه ام را به قتل برساند.
ــ نترس، من سلامتى آنها را براى تو ضمانت مى كنم. تو براى خدا به سوى من بيا، خداوند آنها را حفاظت مى كند.240
عمرسعد سكوت مى كند و سخنى نمى گويد. او بهانه ديگرى ندارد. هر بهانه اى كه مى آورد امام به آن پاسخى زيبا و به دور از انتظار مى دهد.
سكوت است و سكوت.
او امام حسين(ع) را خوب مى شناسد. حسين(ع) هيچ گاه دروغ نمى گويد. خدا در قرآن سخن از پاكى و عصمت او به ميان آورده است، امّا عشق رياست و حكومت رى را چه كند؟
امام حسين(ع) مى خواست مزرعه بزرگ و باصفايى را كه درختان خرماى زيادى داشت به عمرسعد بدهد، امّا عمرسعد عاشق حكومت رى شده است و هيچ چيز ديگر را نمى بيند.
سكوت عمرسعد طولانى مى شود، به اين معنا كه او دعوت امام حسين(ع) را قبول نكرده است. اكنون امام به اومى فرمايد: "اى عمرسعد، اجازه بده تا من راه مدينه را در پيش گيرم و به سوى حرم جدّم باز گردم".241
باز هم عمرسعد جواب نمى دهد. امام براى آخرين بار به عمرسعد مى فرمايد: "اى عمرسعد، بدان كه با ريختنِ خون من، هرگز به آرزوى خود كه حكومت رى است نخواهى رسيد".242
و باز هم سكوت...ديدار به پايان مى رسد و هر گروه به اردوگاه خود باز مى گردد.243
خداوند انسان را آزاد و مختار آفريده است. خداوند راه خوب و بد را به انسان نشان مى دهد و اين خود انسان است كه بايد انتخاب كند. امشب عمرسعد مى توانست حسينى شود و سعادت دنيا و آخرت را از آن خود كند.
شايد با خود بگويى چگونه شد كه امام حسين(ع) به عمرسعد وعده داد كه اگر به اردوگاه حق بيايد براى او بهترين منزل را مى سازد و زن و بچّه هاى او نيز، سالم خواهند ماند.
اين نكته بسيار مهمّى است. شايد فكر كنى كه عمرسعد يك نفر است و پيوستن او به لشكر امام، هيچ تأثيرى بر سرنوشت جنگ ندارد، امّا اگر به ياد داشته باشى برايت گفتم كه عمرسعد به عنوان يك شخصيّت مهم، در كوفه مطرح بود و مردم او را به عنوان يك دانشمند وارسته مى شناختند.
من باور دارم اگر عمرسعد امشب حسينى مى شد، بيش از ده هزار نفر حسينى مى شدند و همه كسانى كه به خاطر سخنان عمرسعد به جنگ امام حسين(ع) آمده بودند به امام ملحق مى گشتند و سرنوشت جنگ عوض مى شد.
و شايد در اين صورت ديگر جنگى رخ نمى داد. زيرا وقتى ابن زياد مى فهميد عمرسعد و سپاهش به امام حسين(ع) ملحق شده اند، خودش از كوفه فرار مى كرد، در نتيجه امام به راحتى مى توانست كوفه را تصرّف كند و پس از آن به شام حمله كرده و به حكومت يزيد خاتمه بدهد.
همسفرم! به نظر من يكى از مهم ترين برنامه هاى امام حسين(ع) در كربلا، مذاكره ايشان با عمرسعد بوده است.
امام حسين(ع) در هر لحظه از قيام خود همواره تلاش مى كرد كه از هر موقعيّتى براى هدايت مردم و دور كردن آنها از گمراهى استفاده كند، امّا افسوس كه عمرسعد وقتى در مهم ترين نقطه تاريخ ايستاده بود، بزرگ ترين ضربه را به حق و حقيقت زد، آن هم براى عشق به حكومت!
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت7⃣4⃣
عمرسعد به خيمه خود باز گشته است. در حالى كه خواب به چشم او نمى آيد.
وجدانش با او سخن مى گويد: "تو مى خواهى با پسر پيامبر بجنگى؟ تو آب را بر روى فرزندان زهرا(س) بسته اى؟".
به راستى، عمرسعد چه كند؟ عشق حكومت رى، لحظه اى او را رها نمى كند. سرانجام فكرى به ذهن او مى رسد: "خوب است نامه اى براى ابن زياد بنويسم".
او قلم و كاغذ به دست مى گيرد و چنين مى نويسد: "شكر خدا كه آتش فتنه خاموش شد. حسين به من پيشنهاد داده است تا به او اجازه دهم به سوى مدينه برگردد. خير و صلاح امّت اسلامى هم در قبول پيشنهاد اوست".244
عمرسعد، نامه را به پيكى مى دهد تا هر چه سريع تر آن را به كوفه برساند.
امروز پنج شنبه، نهم محرّم و روز تاسوعا است.
خورشيد بالا آمده است. ابن زياد در اردوگاه كوفه در خيمه فرماندهى نشسته است. امروز نيز، هزاران نفر به سوى كربلا اعزام خواهند شد. دستور او اين است كه همه مردم بايد براى جنگ بيايند و اگر مردى در كوفه بماند، گردنش زده خواهد شد.
فرستاده عمرسعد نزد ابن زياد مى آيد.
ــ هان، از كربلا چه خبر آورده اى؟
ــ قربانت شوم، هر خبرى كه مى خواهيد داخل اين نامه است.
ابن زياد نامه را مى گيرد و آن را باز كرده و مى خواند. نامه بوى صلح و آرامش مى دهد. او به فرماندهان خود مى گويد: "اين نامه مرد دل سوزى است. پيشنهاد او را قبول مى كنم".245
او تصميم مى گيرد نامه اى به يزيد بنويسد و اطّلاع دهد كه امام حسين(ع) حاضر است به مدينه برگردد. ريختن خون امام حسين(ع)براى حكومت بنى اُميّه، بسيار گران تمام خواهد شد و موج نارضايتى مردم را در پى خواهد داشت.
او در همين فكرهاست كه ناگهان صدايى به گوش او مى رسد: "اى ابن زياد، مبادا اين پيشنهاد را قبول كنى!".
خدايا، اين كيست كه چنين گستاخانه نظر مى دهد؟
او شمر است كه فرياد بر آورده: "تو نبايد به حسين اجازه دهى به سوى مدينه برود. اگر او از محاصره نيروهاى تو خارج شود هرگز به او دست پيدا نخواهى كرد. بترس از روزى كه شيعيان او دورش را بگيرند و آشوبى بزرگ تر بر پا كنند".246
ابن زياد به فكر فرو مى رود. شايد حق با شمر باشد. او با خود مى گويد: "اگر امروز، امير كوفه هستم به خاطر جنگ با حسين است. وقتى كه حسين، مسلم را به كوفه فرستاد، يزيد هم مرا امير كوفه كرد تا قيام حسين را خاموش كنم".
آرى، ابن زياد مى داند كه اگر بخواهد همچنان در مقام رياست بماند، بايد مأموريّت مهمّ خود را به خوبى انجام دهد. نقشه كشتن امام حسين(ع) در مدينه، با شكست روبرو شده و طرح ترور امام در مكّه نيز، موفق نبوده است. پس حال بايد فرصت را غنيمت شمرد.
اين جاست كه ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد:
ــ آفرين! من هم با تو موافقم. اكنون كه حسين در دام ما گرفتار شده است نبايد رهايش كنيم.247
ــ اى امير! آيا اجازه مى دهى تا مطلبى را به شما بگويم كه هيچ كس از آن خبرى ندارد؟
ــ چه مطلبى؟
ــ خبرى از صحراى كربلا.
ــ اى شمر! خبرت را زود بگو.
ــ من تعدادى جاسوس را به كربلا فرستاده ام. آنها به من خبر داده اند كه عمرسعد شب ها با حسين ارتباط دارد و آنها با يكديگر سخن مى گويند.248
ابن زياد از شنيدن اين خبر آشفته مى شود و مى فهمد كه چرا عمرسعد اين قدر معطّل كرده و دستور آغاز جنگ را نداده است.
ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: "اى شمر! ما بايد هر چه سريع تر جنگ با حسين را آغاز كنيم. تو به كربلا برو و نامه مرا به عمرسعد برسان. اگر ديدى كه او از جنگ با حسين شانه خالى مى كند بى درنگ گردن او را بزن و خودت فرماندهى نيروها را به عهده بگير و جنگ را آغاز كن".249
ابن زياد دستور مى دهد نامه مأموريّت شمر نوشته شود. شمر به عنوان جانشين عمرسعد به سوى كربلا مى رود.
مايلى نامه ابن زياد به عمرسعد را برايت بخوانم:
"اى عمرسعد، من تو را به كربلا نفرستادم تا از حسين دفاع كنى و اين قدر وقت را تلف كنى. بدون درنگ از حسين بخواه تا با يزيد بيعت كند و اگر قبول نكرد جنگ را شروع كن و حسين را به قتل برسان. فراموش نكن كه تو بايد بدن حسين را بعد از كشته شدنش، زير سمّ اسب ها قرار بدهى زيرا او ستم كارى بيش نیست ". 250
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت صد و هشتاد ونهم 2⃣. راه دومی که یهودی ه
✒️📖✒️📖✒️📖✒️
💠👈 سلسله سخنرانی های
″دولــت کــریمه″
🎬 قسمت صد و نود
3⃣. کار سوم در جنگ روانی یهود تحریف است.
یهود می آید با استفاده از ابزار تحریف تغییر و تفسیر می کند، تفسیر غلط، علائم پیامبر آخرالزمان✨ را در کتاب های خودش، تا جلوی رشد اسلام را بگیرد، تا جلوی حرکت پیروان خودش به سمت اسلام را بگیرد.
👀اینها دیدن آن ویژگیهایی که در پیامبر ما هست همان ویژگیهایی هست که در تورات بوده، در انجیل بوده📚. گفتند خُب اگر ویژگی ها همان باشد ما نمی توانیم آنچنان موفق عمل کنیم، مردم ما به سمت اسلام می روند.. پس بیاییم کتاب های آسمانی خودمان و نشانه های پیامبر اسلام را تحریف✖️ کنیم، حداقل مردم ما سمت اسلام نروند.
📖قرآن هم اشاره می کند در آیه
[75، 76] سوره بقره:👇
👈👈«أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ * وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»
آيا طمع داريد كه [اينان] به شما ايمان بياورند؟ با آنكه گروهى از آنان سخنان خدا را مىشنيدند، سپس آن را بعد از فهميدنش تحريف مىكردند، و خودشان هم مىدانستند. * و [همين يهوديان] چون با كسانى كه ايمان آوردهاند برخورد كنند، مىگويند: «ما ايمان آوردهايم.» و وقتى با همديگر خلوت مىكنند، مىگويند: «چرا از آنچه خداوند بر شما گشوده است، براى آنان حكايت مىكنيد تا آنان به [استناد] آن، پيش پروردگارتان بر ضد شما استدلال كنند؟ آيا فكر نمىكنيد؟»👉👉
🌀استاد مباحث تحریف هستند، همانطور که امروز هم تاریخ را به نفع خودشان تحریف می کنند.
4⃣. یکی دیگر از جنگ روانی های یهود ایجاد تردید بود، ایجاد شک در عقیده مسلمانها.
👥برای اینکار چکار می کردند؟ از راههای مختلفی وارد می شدند. مثلا تعدادی از آنها قرار گذاشتند اول صبح به اسلام ایمان بیاورند و اظهار اسلام🌟 بکنند، از آن طرف آخر روز به اسلام کافر بشوند. بگویند ما مسلمان شدیم اما رفتیم کتاب های خودمان را بررسی🔍 کردیم، با دانشمندان خودمان مشورت کردیم دیدیم حضرت محمد آن کسی نیست که ما فکر می کردیم پیامبر آخرالزمان است و دروغ می گوید و نادرستی حرفهایش آشکار شد.
👆اینطوری بین مسلمین هم ممکن بود تفرقه بیفتد. یهودی ها اول صبح به اسلام ایمان می آوردند اما آخرش کافر می شدند و می گفتند این اسلام همان اسلامی نیست که کتاب📗 ما گفته بود. پیش بینی می کردند که این کارشان باعث تشکیک مسلمین بشود.
🔹چرا...؟ چون بعضی از مسلمانها یهودی ها را اهل کتاب می دانستند و عالم تر از خودشان می دانستند. پیش خودشان میگفتند این یهودی ها که از ما عالم تر هستند 📚 وقتی از دین اسلام بیرون میآیند و می گویند اسلام به درد نمیخورد پس حتما اسلام به درد نمی خورد.
❌دقیقا همان شیوه را الان دارند. اینها ابتدا می آیند یک فردی را، یک فرد لامذهبی را، یک فرد بی اخلاقی را بزرگش می کنند، او را بالا می آورند به عنوان الگو و عالم مطرحش می کنند، بعد که برای جوانها او را الگو کردن، شروع می کنند از زبان این فرد انحراف⁉️ پخش کردند.
👤نمونه اش صادق هدایت،
در سال 1381 شمسی به مناسب صدمین سال تولد صادق هدایت شبکه بی بی سی می آید او را بزرگ می کند او را نویسنده بزرگی می داند.. ما در سخنرانی هایمان توضیح دادیم صادق هدایت حتی در زمان خودش نویسنده 📇 مشهوری نبود و کتابهایش به زور فروش می رفت و حتی خود دوستانش هم می گفتند.
📡بی بی سی چنین فردی را بزرگ می کند برای جوان ما الگو می کند..
بعد می آید از زبان صادق هدایت مزخرفاتی می گوید و حتی جالب است بعضی از جملاتی که به او نسبت می دهند اصلا نگفته، ولی دشمن کار خودش را کرده و از زبان او دروغ پخش می کند. صادق هدایتی که آخرش خودکشی کرد. جلال آل احمد می گوید به خاطر مصرف بیش از حد مواد مخدر و 🍷شراب مُرد یا طبق بعضی ها خودکشی کرد.
🖇ادامه دارد ...
🎤استاد احسان عبادی
#متن_دولت_کریمه 190
#لطـفــا_معــرفـــ_ڪـانــال_بــاشیــد↓↓↓
✒️📖✒️📖✒️📖✒️
︽︽︽︽︽︽︽︽︽
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea