7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جشن_تولد_دختر_بدحجاب در
غسالخانه.
حتماً 🎥 کلیپ را نگاه کنید ،شاید فرصتی نباشد اگر بیراهه رفتیم برگردیم
━━━━⪻✿⪼━━━
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
🔅 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 معتَدِلَ الأَمرِ غَيرَ مُختَلِفٍ، لا يَغفُلُ مَخافَةَ أن يَغفُلوا أو يَمَلُّوا، ولا يُقَصِّرُ عَنِ الحَقِّ، ولا يَجوزُهُ الَّذينَ يَلونَهُ مِنَ النَّاسِ،
#خصوصیات_پیامبرصلی الله علیه وآله
🔹«ميانه رو بود(پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم). كارهاى متناقض انجام نمىداد. هيچ گاه غفلت نمىكرد تا مبادا مردم، غفلت كنند يا خسته شوند. در حق، كوتاهى نمىكرد و از آن، تجاوز هم نمىكرد.» .
📚 عيون أخبار الرضا : ج ١ ص ٣١٦ ح ١
18.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #دختران_زینبی
#دهه_هشتادی
ماهماننسلجوانیمکهثابتکردیم
دررهعشقجگردارترازصدمردیم✌🏻😎
🔸 شنبه 28 آبان ماه / دندی
ننگ بر کسی که گفته زنده نیست زن 😑✊🏽
ما که قرن هاست گفته ایم زندگیست زن ✨♥️
#زن_عفت_افتخار
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_من
17.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌امر به معروف کردم....گفت:روسری ندارم...منم به راننده گفتم
📢📣همیشه و برای همه صرفا لحن خوب جواب نمیده و باید الزام و وقانون باشه
خودتون ببینید
📢یادتون نره این روزها که کشف حجاب ها زیاد شده بی تفاوت از کنارشون عبور نکنید و با شیوه های #دختران_انقلاب امر به معروف کنید.....
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#زن_عفت_افتخار
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🌸 #داستان حضرت نوح 🍃🌸 قسمت ششـم 👇👇 💠سرنشينان كشتى نوح از آن جا كه طوفان نوح جهانى بود و سراسر
🌸🍃 #داستان حضرت نوح 🌸🍃
قسمت هفتــم 👇👇
سالها حضرت نوح قوم گنهكار خود را از عذاب الهى هشدار داد، ولى آنها همه چيز را به مسخره گرفتند و به هشدارهاى حضرت نوح اعتنا نكردند.
نوح به كلى از هدايت شدن قوم مايوس شد، زيرا مى ديد روز به روز بر لجاجت و آزار آنها افزوده مى شود و آنها آن چنان از نظر فكرى و روحى مسخ شده اند كه هيچ روزنه اميدى براى جذب آنها باقى نمانده است و حتى از فرزندان آينده آنها نيز اميدى نيست.
از طرفى خداوند به نوح وحى كرد كه:
✨لَن يُؤمِنَ مِن قَومِكَ الا مَن قَد آمَنَ✨؛
جز آنان كه تاكنون ايمان آورده اند، ديگر هيچكس از قوم تو ايمان نخواهند آورد.
اينجا بود كه نوح آنها را سزاوار نفرين ديد و در مورد آنها چنين نفرين كرد:
✨رَبّ لا تَذَر على الْأَرْضِ مِن الكافرينَ دَيّاراً اءِنَّكَ اءنْ تَذَرهُم يُضلُّوا عبادَكَ و لا يَلِدُوا فاجِراً كَفَّاراً؛✨
احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار چرا كه اگر آنها را زنده بگذارى بندگانت را گمراه مىكنند و جز نسلى گنهكار و كافر به وجود نمى آورند.
در اين هنگام بود كه طوفان عالمگير و عظيم فرا رسيد. از آسمان و زمين، و از هر سو آب و سيل موج مى زد.
آبى كه از آسمان مى آمد باران نبود، بلكه چون سيلى بود كه بر زمين مى ريخت و همه جاى زمين تبديل به آبشارهاى عظيم و بى نظير شده بود، و باد تند از همه جا مى وزيد و رعد و برق و ابرهاى متراكم همه جا تيره و تار ساخته بود. طولى نکشید كه كشتى بر روى آب قرار گرفت و همه انسانها و موجوداتى كه در بيرون كشتى بودند، غرق شده و به هلاكت رسيدند. همه كوهها و دشتها زير آب قرار گرفت، گويى همه جا اقيانوس بود و ديگر زمينى يا قله كوهى ديده نمى شد.
به تعبير قرآن:
✨وَ هِىَ تَجرِى بِهم فِى مَوجٍ كالجِبالِ؛✨
كشتى نوح با سرنشينانش، سينه امواج كوه گونه را مى شكافت و همچنان به پيش مى رفت.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت دویست 👤..ابن ابی الحدید بعد از نقل این
✒️📖✒️📖✒️📖✒️
💠👈 سلسله سخنرانی های
″دولــت کــریمه″
🎬 قسمت دویست ویکم
به بحث جنگ احد می رسیم،
✌️دومین جنگی که پیامبر خدا با مشرکین انجام دادن جنگ احد بود، در سال سوم هجری🗓.
یهودی ها دیگر خطر پیامبر و مسلمانها را حس کرده بودند، در جنگ بدر دیدن 313 تا مسلمان آن هم با ساده ترین ادوات نظامی، که خیلی هایشان شمشیر نداشتن، خیلی هایشان اسب🐎 نداشتند، چطور بر لشکر مشرکین پیروز شدند، با رشادت های امیرالمؤمنین (ع).✨
🔔احساس خطر کردند، گفتند باید کاری بکنیم که این مسلمین شرشان را بخوابانیم. یهودی ها از مدینه به مکه آمدند گفتگویی را با ابوسفیان🗣 داشتند، او را به جنگ تحریک کردند و قول دادن در صورت عملیات دوباره توسط مشرکین، قطعا یهودی ها با هماهنگی🤝 مشرکین وارد جنگ و وارد عمل می شوند.
یعنی اگر شما مشرکین بیایید ما هم به شما کمک خواهیم کرد.
👈👈خیلی از سرمایه داران و صاحب کاروان های تجاری مکه در جنگ بدر کشته شده بودند، این اموالشان بی صاحب شده بود، خیلی ها مجروح شدن🤕، تعدادی هم سر افکنده و مغبون و بسیار بی روحیه برگشتند، یک مقدار سخت بود مشرکین دوباره بخواهند اینها را تجدید قوا بکنند.
🔹اما سال بعد (یعنی همان سال سوم هجری) ابوسفیان حدود سه هزار نیرو فراهم کرد👳🏻♂ به همراه سه هزار نفر نیروی ذخیره و از آن طرف هم تعدادی زن. (یعنی سه هزار نفر نیروی خط مقدمی، سه هزار نفر نیروی ذخیره، به همراه تعدادی زن آوازه خوان👩🏻 و رقاصه و زنهای .. برای اینکه مثلا یک روحیه ای به افراد نیروی خودش بدهد) دوباره سپاه شرک را ابوسفیان راه اندازی کرد.
📃خبر این لشکرکشی به پیامبر رسید. ایشان به مشورت با یاران خودشان پرداختند. ابتدا حضرت پیشنهاد دادند در داخل مدینه جنگ می کنیم، جنگ را به جنگ شهری🏘 تبدیل می کنیم.
چرا؟ چون مشرکین زیاد هستند تجهیزات نظامی یشان بیشتر است و در میدانهای باز، فضا اگر باز باشد مثل کوه ها⛰، مثل دشت ها، می توانند ما را محاصره کنند. اما اگر در شهر بجنگیم چون ما محل عملیات را بهتر می شناسیم، ما اهل مدینه هستیم داخل شهر مدینه را بهتر می شناسیم، وقتی دشمن وارد کوچه های مدینه بشود می توانیم آن سازمان بندی و آن نظم صفوف دشمن👥 را بهم بزنیم و دشمن هم تضعیف بشود.
☝️از طرفی هم همه مردم شهر در جنگ درگیر می شوند و ما می توانیم با تمام قوا استفاده بهینه را بکنیم.
↩️مشرکین هم از آن طرف ادوات جنگی شهری، بعضی ادوات و تجهیزات مخصوص جنگ شهری است مثل منجنیق، مثل ابزار آتش🔥 زدن و خراب کردن قلعه ها، اینها را به همراه نداشتن. فقط ادوات جنگ رودر رو مثل شمشیر، نیزه و 🏹تیرو کمان به همراه داشتند.
👌به همین خاطر دلیل پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یک دلیل کامل بود، با رعایت همه جانبه اصول و تاکتیک های نبرد. یک تصمیم کاملا درست.
❌اما جالب است بعضی از اصحاب نظر پیامبر را نپذیرفتند و گفتند جنگ شهری ننگ برای ماست، ما قبول نمی کنیم در جنگ شهری کار بکنیم، جنگ شهری برای ترسوهاست. در حالی که چنین چیزی نبود، اما اینها این توجیه را انجام دادند.
📎ادامه دارد ...
🎤استاد احسان عبادی
#متن_دولت_کریمه 201
#لطـفـاً_مــعــرفـــ_ڪـانـال_بـاشـیــد↓↓↓
✒️📖✒️📖✒️📖✒️
︽︽︽︽︽︽︽︽︽
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
⛔️ بعضی از خانمها میگن: آقای ما با نامحرم گرم میگیره... میگیم شما از کجا فهمیدی؟؟!! میگن... ⭕️
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ آقای پوراحمد نمیدونم چرا اینقدر رابطه عاطفی بچه ام با من و همسرم خراب شده؟؟!!
چرا اینقدر از ما دور شده؟؟!!...
⭕️ قسمت بیست و یکم
🔹 کارگاه مهارت های ارتباطی زوجین (مشهد مقدس)
🔺محسن پوراحمد خمینی، روانشناس
🌼 #ادامه_دارد (ویژه زوجین)
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
#مکیال_المکارم 💎شناخت امام زمان ارواحنافداه.... 🌸🍃قسمت نهم🍃🌸 ✅ قسمتی از حقوق آن حضرت نسبت به بندگ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#مکیال_المکارم
🔴شناخت امام زمان ارواحنافداه...
🌸🍃قسمت دهم 🍃🌸
✅ویژگیهای امام زمان ارواحنا فداه
که موجب وجوب دعا برای ایشان است.
مطالبی که در این بخش بیان می شود، مواردی است که اگر یکی از آنها در شخصی یافت شود، به حکم عقل و فطرت انسانی ، بر ما واجب و لازم میشود که برای او دعا کنیم.
حال همه این امور در وجود مقدس امام زمان ارواحنا فداه جمع است.
قسمتی از این امور به ترتیب حروف الفبا آورده می شود.
✅ حرف "الف"
💠 ایمان به خداوند
شایسته است که یک فرد مومن برای مومنینی دعا کند که هم عقیده او هستند ، و این مطلب به حکم عقل و شرع ثابت است.
( پس دعا برای آن بزرگوار که سالار مومنین است بر ما لازم می باشد.)
چنانکه در کافی آورده شده که رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند:
هیچ مومنی برای مرد یا زن مومنی دعا نکند مگر اینکه خداوند متعال آنچه که او برای آنها خواسته است، مانند آن را به سوی او برگرداند، از طرف مرد یا زن مومنی که از اول روزگار تا روز قیامت آمده یا خواهد آمد. و بسا باشد که روز قیامت بنده مومنی را دستور به آتش افکندن ، بدهند، ولی مومنین عرضه می دارند ، پروردگارا این همان شخصی است که برای ما دعا می کرد، شفاعت ما را درباره او بپذیر و خداوند هم شفاعت آنها را می پذیرد و او نجات می یابد.
💠 امر به معروف
در بخشهای بعدی مطالبی در این خصوص گفته خواهد شد.
💠اجابت دعای ما به برکت آن حضرت
از آنجاییکه تمام نعمتهای الهی به برکت وجود امام زمان ارواحنا فداه، به ما می رسد و پر واضح است که اجابت دعا از بهترین نعمتهاست، و چون وجود آن حضرت وسیله تحقق یافتن این نعمت و موهبت بزرگ از جانب خداست، پس بر ما واجب است که با دعا و یا کارهای دیگر جبران این لطف را بنماییم.
💠 احسان نمودن به ما
از جمله احسان امام زمان ارواحنا فداه به ما دعا کردن آن حضرت در حق ما ودفع شر دشمنان و برطرف ساختن سختیها و....می باشد.
خداوند می فرماید:
▫️هل جزاء الاحسان الا الاحسان
▫️آیا پاداش احسان جز احسان است؟
البته احسان به حکم عقل و فطرت انسانی ، انگیزه دعا کردن است....
◀️ ادامه دارد....
📚منبع: مکیال المکارم
▫️بود در انتظارت محفل ما
▫️ببین بی تابی جان و دل ما
▫️بیا بگذار ای آرام دل ها
▫️قدم بر دیده ی ناقابل ما
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت2⃣6⃣
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت3⃣6⃣
تاكنون نام نافِع بن هلال را شنيده اى؟ آن كه تيرانداز ماهر كربلاست.
او تيرهاى زيادى همراه خود به كربلا آورده و نام خود را بر روى همه تيرها نوشته است. اينك زمان فداكارى او رسيده است.
او براى دفاع از امام حسين(ع)، تير در كمان مى نهد و قلب دشمنان را نشانه مى گيرد و تعدادى را به خاك سياه مى نشاند. تيرهاى او تمام مى شود. پس خدمت امام حسين(ع) مى آيد و اجازه ميدان مى خواهد.
امام نيز به او اجازه جنگ مى دهد. گوش كن اين صداى نافع است:
"روى نيازم كجاست، سوى حسين است و بس".
او مى رزمد و به جلو مى رود. همه مى ترسند و از مقابلش فرار مى كنند.352
عمرسعد، دستور مى دهد هيچ كس به تنهايى به جنگ ياران حسين نرود. آنها به جاى جنگ تن به تن، هر بار كه يكى از ياران امام حمله مى كند، دسته جمعى حمله كرده و او را محاصره مى كنند.
دشمنان دور نافع حلقه مى زنند و او را آماج تيرها قرار مى دهند و سنگ به سوى او پرتاب مى كنند، امّا او مانند شير مى جنگد و حمله مى برد. دشمن حريف او نمى شود. تيرى به بازوى راست او اصابت مى كند و استخوان بازويش مى شكند.
او شمشير را به دست چپ مى گيرد و شمشير مى زند و حمله مى كند. تير ديگرى به بازوى چپ او اصابت مى كند، او ديگر نمى تواند شمشير بزند.
اكنون دشمنان نزديك تر مى شوند. او نمى تواند از خود دفاع كند. دشمنان، نافع را اسير مى كنند و در حالى كه خون از بازوهايش مى چكد، او را نزد عمرسعد مى برند.
عمرسعد تا نافع را مى بيند او را مى شناسد و مى گويد: "واى بر تو نافع، چرا بر خودت رحم نكردى؟ ببين با خودت چه كرده اى؟".353
نافع مردانه جواب مى دهد: "خدا مى داند كه من بر اراده و باور خود هستم و پشيمان نيستم و در نبرد با شما نيز، كوتاهى نكردم. شما هم خوب مى دانيد كه اگر بازوان من سالم بود، هرگز نمى توانستيد اسيرم كنيد. دريغا كه دستى براى شمشير زدن نمانده است".354
همه مى فهمند اگر چه نافع بازوان خود را از دست داده، امّا هرگز دست از آرمان خويش بر نداشته است. او هنوز در اوج مردانگى و دفاع از امام خويش ايستاده است.
شمر فرياد مى زند: "او را به قتل برسان". عمرسعد مى گويد: "تو خود او را آورده اى، خودت هم او را بكش". شمر خنجر مى كشد.
(إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُونَ).
روح نافع پر مى كشد و به سوى آسمان پرواز مى كند.355
* * *
دشمن قصد جان امام را كرده است. اين بار دشمن مى خواهد از سمت چپ حمله كند.
ياران امام راه را بر آنها مى بندند. مسلم بن عوسجه سوار بر اسب، شمشير مى زند و قلب دشمن را مى شكافد. شجاعت او، ترس و وحشت در دل دشمن انداخته است. اين پيرمرد هشتاد ساله، چنين رَجَز مى خواند: "من شير قبيله بنى اَسَد هستم".356
آرى! همه اهل كوفه مسلم بن عَوْسجه را مى شناسند. او در ركاب پيامبر شمشير زده است و همه مردم او را به عنوان يار پيامبر مى شناسند.
لشكر كوفه تصميم به كشتن مسلم بن عوسجه گرفته و به سوى او هجوم مى آورند. او دوازده نفر را به خاك سياه مى نشاند. لشكر او را محاصره مى كنند. گرد و غبار به آسمان مى رود و من چيز ديگرى نمى بينم. بايد صبر كنم تا گرد و غبار فروكش كند.
امام حسين(ع) و ياران به كمك مسلم بن عوسجه مى شتابند. همه وارد اين گرد و غبار مى شوند، هيچ چيز پيدا نيست. پس از لحظاتى، وسط ميدان را مى بينم كه بزرگ مردى بر روى خاك آرميده، در حالى كه صورت نورانيش از خون رنگين شده است و امام همراه حبيب بن مظاهر كنار او نشسته اند.
مسلم بن عوسجه چشمان خود را باز مى كند. سر او اكنون در سينه امام است.357
قطره هاى اشك، گونه امام را مى نوازد. سر به سوى آسمان مى گيرد و با خداى خويش سخن مى گويد.
حبيب بن مظاهر جلو مى آيد. او مى داند كه اين رفيق قديمى به زودى او را ترك خواهد كرد. براى همين به او مى گويد:
"آيا وصيتّى دارى تا آن را انجام دهم؟"
مسلم بن عوسجه مى خندد. او ديگر توان حركت ندارد، امّا گويى وصيّتى دارد. پس آخرين نيرو و توان خود را بر سر انگشتش جمع مى كند و به سوى امام حسين(ع)اشاره مى كند:
"اى حبيب! وصيّت من اين است كه نگذارى اين آقا، غريب و بى ياور بماند".
اشك در چشمان حبيب حلقه مى زند و مى گوید:"به خدای کعبه قسم می خورم که جانم را فدایش کنم". ،358
چشمان مسلم بن عوسجه آرام آرام بسته می شود و در آغوش امام جان می دهد.
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت4⃣6⃣
همسفرم! آيا عابِس را مى شناسى؟
عابس نامه رسان مسلم بن عقيل بود. مسلم او را به مكّه فرستاد تا نامه مهمى را به امام حسين(ع) برساند.
كسانى كه به امام حسين(ع) نامه نوشتند شمشير در دست دارند و به خونش تشنه شده اند. عابِس نيز همچون ديگر دلاوران طاقت اين همه نامردى و نيرنگ را ندارد. خدمت امام مى رسد: "مولاى من! در روى اين زمين هيچ كس را به اندازه شما دوست ندارم. اگر چيزى عزيزتر از جان مى داشتم آن را فدايت مى كردم".359
امام نگاهى به او مى اندازد. آرى! خدا چه ياران با وفايى به حسين ع داده است! عابِس، اجازه ميدان مى گيرد و مى خواهد حركت كند. پس با نگاهى ديگر به محبوب خود از اوخداحافظى مى كند.
عابِس، شمشير به دست وارد ميدان مى شود و خشمگين و بى پروا به سوى دشمن مى تازد. رَبيع كسى است كه در يكى از جنگ ها هم رزم او بوده است، امّا اكنون به خاطر مال دنيا در سپاه كوفه است.
او فرياد مى زند: "اى مردم! اين عابس است كه به ميدان آمده، من او را مى شناسم. اين شير شيران است. به نبرد او نرويد كه به خدا قسم هر كس مقابل او بايستد كشته خواهد شد". 360
عابس در وسط ميدان ايستاده است و مبارز مى طلبد: "آيا يك مرد در ميان شما نيست كه به جنگ من بيايد؟". هيچ كس جواب نمى دهد. ترس وجود همه را فرا گرفته است. عمرسعد عصبانى است. چرا يك نفر جواب نمى دهد؟ همه مى ترسند، شير شيران به ميدان آمده است. باز اين صدا در دشت كربلا مى پيچد: "آيا يك نفر هست كه با من مبارزه كند؟".
عمرسعد اين صحنه را مى بيند كه چگونه ترس بر آن سپاه بزرگ سايه افكنده است. او به هر كسى كه دستور مى دهد به ميدان برود، كسى قبول نمى كند. پس با عصبانيت فرياد برمى آورد: "او را سنگ باران كنيد".361
سنگ از هر طرف مى بارد، امّا هيچ مبارزى به ميدان نمى آيد.
نامردها! چرا سنگ مى زنيد. مگر شما براى جنگ نيامده ايد، پس چرا به ميدان نمى آييد؟ آرى! شما حقير هستيد و بايد حقيرتر بشويد.
نگاه كن! حماسه اى در حال شكل گيرى است.
عابس لباس رزم از بدن بيرون مى آورد و به گوشه اى پرتاب مى كند و فرياد مى زند: "اكنون به جنگم بياييد!".
همه از كار عابس متعجّب مى شوند و عابس به سوى سپاه كوفه حمله مى برد.362
به هر سو كه هجوم مى برد، همه فرار مى كنند. عدّه زيادى را به خاك سياه مى نشاند.
دشمن فرياد مى زند: "محاصره اش كنيد، تير بارانش كنيد". و به يكباره باران تير و سنگ شروع به باريدن مى كند و حلقه محاصره تنگ تر مى شود.
او همه تيرها را به جان و دل مى خرد. از سر تا پاى او خون مى چكد. اكنون او با پيكرى خونين در آغوش فرشتگان است!
آرى! او به آرزويش كه شهادت است، مى رسد.
او جَوْن است، غلامِ ابوذر غِفارى كه بعد از مرگ ابوذر، همواره در خدمت امام حسين(ع) بوده است.
او در اصل اهل سودان است و رنگ پوستش سياه مى باشد. امام كه دايماً اطراف اردوگاه را بررسى مى كند، اين بار كنار ميدان ايستاده است. جَوْن جلو مى آيد و مى گويد:
ــ مولاى من، آيا اجازه مى دهيد به ميدان بروم. مى خواهم جانم را فداى شما كنم.
ــ اى جَوْن! خدا پاداش خيرت دهد. تو با ما آمدى، رنج اين سفر را پذيرفتى، همراه و همدل ما بودى و سختى هاى زيادى نيز، كشيدى، امّا اكنون به تو رخصت بازگشت مى دهم. تو مى توانى بروى.
اشك در چشم جَون حلقه مى زند. شانه هايش مى لرزد و با صدايى لرزان مى گويد: "آقا، عزيز پيامبر، در شادى ها با شما بودم و اكنون در اوج سختى شما را تنها بگذارم!".364
امام شانه هاى او را مى نوازد و با لبخندى پر از محبّت اجازه ميدان به او مى دهد.
جَوْن رو به امام مى كند و مى گويد: "آقا، دعا كن پس از شهادت، سپيدرو و خوشبو شوم".
نمى دانم چه شده است كه جَون اين خواسته را از امام طلب مى كند، امّا هر چه هست اين تنها خواسته اوست.
جَون به ميدان مى رود. شمشير مى زند و چنين مى خواند: "به زودى مى بينيد كه غلامِ سياهِ حسين، چگونه مى جنگد و از فرزند پيامبر دفاع مى كند".365
دستور مى رسد تا او را محاصره كنند. سپاه كوفه به پيش مى تازد و او شمشير مى زند.366
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت5⃣6⃣
دستور مى رسد تا او را محاصره كنند. سپاه كوفه به پيش مى تازد و او شمشير مى زند.366
گرد و غبار به آسمان بلند شده، جَوْن بر روى خاك افتاده است. آخرين لحظه هاى عمر اوست. چشم هاى خود را بر هم مى نهد. او به ياد دارد كه امام حسين(ع) بالاى سر شهدا مى رفت. با خود مى گويد آيا آقايم به بالين من نيز، خواهد آمد؟ نه، من لايق نيستم. من تنها غلامى سياه هستم. حسين به بالين كسانى مى رود كه از بزرگان و عزيزان هستند. منِ سياه كجا و آنها كجا!
ناگهان صدايى آشنا مى شنود. دستى مهربان سر او را از زمين بلند مى كند. خداى من، اين دست مهربان كيست كه سر مرا به سينه گرفته است؟ بوى مولايم به مشامم مى رسد. يعنى مولايم آمده است؟!
جَون با زحمت چشمانش را باز مى كند و مولايش حسين را مى بيند. خداى من! چه مى بينم؟ مولايم حسين آمده است.
او مات و مبهوت است. مى خواهد بلند شود و دو زانو در مقابل آقاى خود بنشيند، امّا نمى تواند. مى خواهد سخن بگويد، امّا نمى تواند. با چشم با مولايش سخن مى گويد. بعد از لحظاتى چشم فرو مى بندد و روحش پر مى كشد.
امام در اين جا به ياد خواسته او مى افتد. براى همين، دست به دعا برمى دارد: "بار خدايا! رويش را سفيد، بويش را خوش و با خوبان محشورش نما".367
آرى! خداوند دعاى امام حسين(ع) را مستجاب مى كند و پس از چند روز وقتى بنى اسد براى دفن كردن شهدا به كربلا مى آيند، بدن او را مى يابند در حالى كه خوشبوتر از همه گل هاست.368
او در بهشت، همنشين امام خواهد بود.
* * *
اكنون نوبت بُرَيْر است تا جان خود را فداى امامش كند.
برير معلّم قرآن كوفه است. او با آنكه حدود شصت سال سن دارد، امّا دلش هنوز جوان است. او نيز، با اجازه امام به سوى ميدان مى شتابد: "من بُرَير هستم و همانند شيرى شجاع به سوى شما مى آيم و از هيچ كس نمى ترسم".
او مبارز مى طلبد، چه كسى مى خواهد به جنگ او برود؟
در سپاه كوفه خبر مى پيچد كه معلّم بزرگ قرآن به جنگ آمده و مبارز مى طلبد.
شرم در چهره آنها نشسته است. آيا به جنگ استاد خود برويم؟
صداى بُرَير در ميدان طنين انداخته است. عمرسعد فرياد مى زند: "چرا كسى به جنگ او نمى رود؟ چرا همه ايستاده اند؟". به ناچار يكى از سربازان خود به نام يزيد بن مَعْقِل را به جنگ بُرَيرمى فرستد.
ــ اى بُرَير! تو همواره از علىّ بن ابى طالب دفاع مى كردى؟
ــ آرى! اكنون هم بر همان عقيده ام.
ــ راه تو، راه باطل و راه شيطان است.
ــ آيا حاضرى داورى را به خدا بسپاريم و با هم مبارزه كنيم و از خدا بخواهيم هر كس كه گمراه است كشته و هر كس كه راستگو است پيروز شود؟
ــ آرى! من آماده ام.
سكوتى عجيب بر كربلا حكم فرماست. چشم ها گاه به بُرَير نگاه مى كند و گاه به يزيد بن معقل.
بُرَير دست به سوى آسمان برمى دارد و دعا مى كند كه فرد گمراه كشته شود.
سپاه كوفه آرزو مى كنند كه يزيد بن معقل پيروز شود. عمرسعد دستور مى دهد تا همه لشكر براى يزيد بن معقل دعا كنند. آنها به اين فكر مى كنند كه اگر بُرَير شكست بخورد، بر حقّ بودن سپاه كوفه بر همه آشكار خواهد شد. به راستى، نتيجه چه خواهد شد؟ آيا بُرَير مى تواند حريف خود را شكست دهد؟ آرى! در واقع، اين بُرَير است كه يزيد بن معقل را به جهنم مى فرستد. صداى "الله اكبر" در لشكر حقّ، بلند است.
بدين ترتيب، بر همه معلوم شد كه راه بُرَير حق است. عمرسعد بسيار عصبانى است. گروهى را براى جنگ مى فرستد. جنگ بالا مى گيرد. بدن بُرَير زخم هاى بسيارى برمى دارد. در اين گيرودار، مردى به نام ابن مُنْقِذ از پشت سر حمله
مى كند و نيزه خود را بر كمر بُرَير فرو مى آورد. برير روى زمين مى افتد. (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُونَ).
روح بلند بُرَير نيز، به سوى آسمان پر مى كشد.369
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨