eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🍃 #داستان حضرت نوح 🌸🍃 قسمت هفتــم 👇👇 سالها حضرت نوح قوم گنهكار خود را از عذاب الهى هشدار داد، و
حضرت نوح قسمت هشتــم👇👇 📢هلاك شدن كنعان پسر نوح يكى از پسران حضرت نوح كنعان نام داشت كه به زبان عربى به او يام مى‏ گفتند. حضرت نوح با روش و گفتار گوناگون او را به سوى توحيد دعوت كرد، ولى او با كمال گستاخى و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مثل ساير مردم به بت ‏پرستى ادامه داد. هنگامى كه بلاى جهان گير طوفان فرا رسيد، نوح ديد پسرش كنعان در خطر غرق شدن است، دلش به حال او سوخت، از ميان كشتى او را صدا زد و گفت: ✨يا بُنَىّ اِركَب مَعَنا وَ لا تَكُن مَع الكافِرِينَ؛ ✨ پسرم! با ما به كشتى سوار شو و از گروه كافران مباش! ولى كنعان به جاى اين كه به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ دهد و خود را كه در پرتگاه هلاكت بود نجات بخشد، با كمال غرور و گستاخى تقاضاى پدر را رد كرد و در پاسخ او گفت: ✨سَآوى الى جبَلٍ يَعصِمُنى مِن الماءِ؛✨ به زودى به كوهى پناه مى ‏برم تا مرا از آب حفظ كند. نوح گفت: اى پسر! امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست، مگر آن كس كه خدا به او رحم كند. هنگامى كه طوفان از هر سو وارد زمين شد، كنعان در خطر شديد قرار گرفت و ديگر چيزى نمانده بود كه هلاك گردد. نوح فرياد زد: ✨رَبّ اءِنَّبنی مِن اَهلى وَ اءنَّ وَعدَكَ الحَقُّ؛✨ پروردگارا! پسرم از خاندان من است، و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است. خداوند در پاسخ نوح فرمود: ✨اءِنَّهُ لَيسَ مِن اهلِكَ اءِنَّه عَمل غيرُ صالِحٍ... ؛ ✨ اى نوح! او از هل تو نيست، او عملش ناصالح است و فرد ناشايسته ‏اى مى ‏باشد، بنابراين آن چه را از آن آگاه نيستى از من مخواه، به تو اندرز مى‏ دهم تا از جاهلان نباشى. نوح عرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مى‏ برم كه از درگاهت چيزى بخواهم كه آگاهى به آن ندارم، و اگر مرا نبخشى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود. به اين ترتيب عذاب الهى، حتى فرزند ناخلف نوح را نيز شامل شد و حتی شفاعت نوح به درگاه خداوند فایده نداشت، چرا كه او با نوح و مكتب نوح مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه، رشته خانوادگيش با نوح قطع شده بود، چنان كه سعدى مى ‏گويد: ادامه دارد ۰۰۰ پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب كهف روزى چند پى نيكان گرفت و مردم شد ___________ 💠در سوره هود آیات 40 تا 47 داستان پسر نوح ذکر شده است. https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🔖 آموزش برای سرازیر شدن در زندگی انسان از ؛ صراط علی المستقیم صراط مالک یوم الدین اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین✨✨✨ 🎙 وروزی https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🔖 از ذکر هایی که بسیار سفارش شده بعد از صلوات وتسبیحات اربعه این ذکر هست برای رفع هم وغم و... وبرطرف کننده ۷۲ درد ومرض «» https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت دویست و‌یکم به بحث جنگ احد می رسیم‌، ✌️
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت دویست و‌دوم ☝️.. اینجا این نکته را ما باید توجه بکنیم مشورت های پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)✨ با هدف رشد دادن پیروانشان بود. آنها را رشد بدهد، آنها را بالا بیاورد. اگر آنها معرفت کاملی به شخصیت پیامبر می داشتند نه تنها نظر ایشان را رد نمی کردند بلکه در مواردی هم که آن حضرت نظری نمی داد سوال می‌کردند⁉️ آقا نظر شما چی هست؟ سکوت کردید نظرتان چی هست؟ این یعنی معرفت شناسی، این یعنی عمق معرفت. ❌که نمی فهمیدند یک عده از اصحاب! 👈ما جایی نداریم در این مواقع کسانی مثل عمار یا کسانی مثل حضرت علی (ع)✨ بیایند و اظهار نظر بکنند یا نظری مخالف پیامبر (ص) بدهند، چون می‌فهمند نظر پیامبر چه نظری هست، می‌فهمند نظر پیامبر نظر حق است، نظر درست است. «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»🌱 پیامبر از روی هوا و هوس حرف نمی زند ولی یک عده نفهمیدند. 👥اصحاب در برابر رأی مستحکم پیامبر باید یک دلیل واضح و منطقی می آوردند، که پیامبر ما به این دلیل منطقی نظر جنگی شما در شهر را نمی پذیریم. اما در تاریخ📚 شما نگاه می کنید دلیل مخالفان این بود ننگ است همین! فقط یک نوع ننگ برای خودشان می دانستند. یا جوانها می گفتند ما در جنگ بدر نتوانستیم شرکت بکنیم🏇 حالا امروز می‌خواهیم جبران بکنیم و در بیرون از شهر با دشمنان بجنگیم. 👆می بینید هر دو ‌دلیل، دلیل متعصبانه ای بود، بی اساس بود. ❌اصلا غیر منطقی بودن این حرف ها و سستی ادله اینکه ما حتما باید از مدینه خارج بشویم، نشان می‌دهد جریان سازی رخ داده بود تا یک واقعیتی را بپوشاند، یک جریانی شروع شد تا سرپوش بگذارد بر سر یک واقعیت!⚠️ آن واقعیت چی بود؟ تحمیل خروج از شهر بر پیامبر (ص). یعنی بر پیامبر تحمیل کنند به زور که باید بروی خارج از شهر بجنگی. 👈اگر جنگ در شهر اتفاق می افتاد قطعا بدون شک به سود پیامبر تمام می شد و ضربه سخت تری💥 به مشرکین وارد می‌شد و در حقیقت شرک و سران شرک از بین می رفتند. اما اینجا جریانی دست بکار شد تا پیامبر را از جنگ در داخل شهر منصرف بکند. وقتی اکثریت یک نظری می‌دهند، پیامبر دیگر چکار⁉️ می توانست بکند، اگر بخواهد روی نظر خودش پافشاری بکند آن اکثریت کنار می کشند و جنگ نمی کنند. پس پیامبر اینجا مجبور بود جنگ کند و حرف آنها را گوش بدهد، یعنی بیـرون از شهر بروند. 🌀وقتی ابوسفیان داشت به سمت مدینه می آمد، متوجه شد پیامبر یکسری افراد 👀دیدبان را قرار داده و از ماندن مسلمین در شهر یک مقدار نگران شد. ابوسفیان هم می دانست جنگ شهری به ضرر مشرکین است، به نفع پیامبر (ص)✨ است. اما به مسیر خودش ادامه داد. 👈یک مقدار بخواهیم با نگاه تحلیلی نگاه بکنیم نشان می دهد ابوسفیان قبل از جنگ از خروج سپاه پیامبر اطمینان داشت. ابوسفیان آدم زرنگی بود، امکان ندارد که بیاید سه هزار نفر نیروی نظامی، سه هزار نفر نیروی ذخیره، 👥👥 شش هزار نفر نیرو را به همراه تعدادی زن بیاورد سمت مدینه و اطمینان نداشته باشد از اینکه مسلمین می خواهند در داخل شهر بجنگند یا خارج شهر ⚔. این یک مقدار با واقعیات نمی خواند! ☝️قطعا می توانیم بگوییم، حالا قطعی صددرصد💯 هم نگوییم اما با درصد بالا می‌توانیم بگوییم ابوسفیان می دانست که قرار است پیامبر خارج از شهر جنگ بکند‌. (حتی با آنکه نظر خود پیامبر داخل شهر بود) یعنی یهود مثل اینکه این اطمینان را به ابوسفیان داده بودند که ما با نفوذی های خودمان💥 داخل سپاه پیامبر، پیامبر را مجاب می‌کنیم به خروج از شهر. انگار این قضیه در تاریخ غافل مانده، والا امکان نداشت ابوسفیان شش هزار نیرو برای جنگ با پیامبر✨ بیاورد، پس یک اطمینانی داشت. پس قطعا می توانیم بگوییم ابوسفیان با عده ای از مسلمانها در ارتباط🤝 بود. مسلمانهای نفوذی، نفوذ به تحریک کی؟ به تحریک یهود، سازمان یهود. 📎ادامه دارد ... 🎤استاد احسان عبادی 202 ↓↓↓ ✒️📖✒️📖✒️📖✒️ ︽︽︽︽︽︽︽︽︽ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
⛔️ آقای پوراحمد نمیدونم چرا اینقدر رابطه عاطفی بچه ام با من و همسرم خراب شده؟؟!! چرا اینقدر از ما
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ چه سوال بدی پرسید این خواهرِ شوهر از عروس! ⛔️ و چقدر بد جواب داد این عروس! ⭕️ قسمت بیست و دوم 🔹 کارگاه مهارت های ارتباطی زوجین (مشهد مقدس) 🔺محسن پوراحمد خمینی، روان‌شناس 🌼 (ویژه زوجین) 🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 #مکیال_المکارم 🔴شناخت امام زمان ارواحنافداه... 🌸🍃قسمت دهم 🍃🌸 ✅ویژگیهای امام زمان ارو
🔴شناخت و معرفت نسبت به امام زمان ارواحنافداه 📍قسمت یازدهم: ✅ ادامه ویژگیهای امام زمان ارواحنا فداه که موجب وجوب دعا برای ایشان است. 💠اباحه(و اجازه تصرف در)حقوقی که از آن حضرت در دست ماست ▫️روایتی از امام صادق در کافی هست که فرمودند: به تحقیق که تمام زمین برای ما است و هر چه خداوند از آن برآرد همه از برای ماست. هر آنچه از زمین در دست شیعیان ما هست، بر آنها حلال است تا هنگامیکه قائم ما بپا خیزد و مالیات آنرا از آنان بگیرد و زمین را در دست ایشان واگذارد و آنچه در دست غیر شیعیان است، هر سودی که از آن ببرند بر آنها حرام است و هنگامیکه قائم ما بپا خیزد، زمین را از دستشان بگیرد و آنها را به خواری از آن بیرون راند. 💠استنصار ویاری خواستن آن حضرت ▫️در توقیعی که آن حضرت به شیخ مفید نوشته اند، آمده: ما نظر خود را از شما برنمی گیریم ( که به حال خود وا بمانید) و فراموشتان نمی کنیم، اگر چنین نبود، گرفتاریها شما را پای می انداخت و دشمنان شما را از بین می بردند. 💠امنیت راهها وشهرها با ظهور آن حضرت ▫️در بحار الانوار از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمودند: هرگاه حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف قیام کند، به عدالت حکم می کند. و در زمان او ستمگری برچیده می شود و بوسیله آن حضرت، امنیت در راهها برقرار می شود و زمین برکاتش را برمی آورد و هر حقی به حقدار می رسد.... 💠احیاء و زنده کردن دین خدا 💠و اعلای کلمه الله در دعای ندبه می خوانیم: ▫️ این محیی معالم الدین واهله ▫️کجاست آنکه نشانه ها و آثار دین و اهل دین را زنده کند؟ و در بحار الانوار آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: نهمین آنها قائم خاندان و مهدی من است.البته بعد از غیبتی طولانی ظاهر خواهد شد و دین خدا را آشکار خواهد کرد و با کمک الهی حمایت و بوسیله فرشتگان خداوند، یاری خواهد شد. پس زمین را از عدل وداد پر کند، چنانکه از ستم و بیداد پر شده باشد.... ◀️ ادامه دارد.... 📚منبع: مکیال المکارم ▫️ما جان به کفان منتظر دلداریم از یاس و رکود و کاهلی بیزاریم ▫️مشتاق حضوریم و مهیای قیام همواره مطیع و هر زمان بیداریم https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت5⃣6⃣
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣6⃣ اكنون ديگر وقت آن است كه حكايت سقّاى كربلا را برايت روايت كنم. او علمدار و جوانمرد سى و پنج ساله كربلا بود. آيا مى دانى كه چرا او را سقّاى كربلا ناميده اند؟ از روز هفتم كه آب را بر امام حسين(ع) و يارانش بستند، او بارها و بارها همراه ديگر ياران، به سوى فرات حمله ور مى شد تا براى خيمه ها، آب بياورد. البته تو خود مى دانى كه دشمن، هزاران نفر را در اطراف فرات مأمور كرده است تا نگذارند كسى آب ببرد، امّا عبّاس و همراهانش هر بار كه به سوى فرات مى رفتند، با دست پر، باز مى گشتند. آرى! تا فرزندان اُم ّالبَنين زنده اند، در خيمه ها، مقدارى آب پيدا مى شود. در روايت ها آمده است كه پس از شهادت حضرت زهرا((س))، حضرت على(ع) به برادرش عقيل فرمود: "همسرى براى من پيدا كن كه از شجاع ترين طايفه عرب باشد". عقيل نيز، اُمّ البنين را معرّفى كرد. او از طايفه اى بود كه شجاعت و مردانگى آنها زبانزد روزگار بود. اكنون چهار پسر اُم ّالبَنين عبّاس، جعفر، عثمان و عبدالله در كربلا هستند. فرزندان اُمّ البنين تصميم گرفته اند كه بار ديگر براى آوردن آب به سوى فرات بروند. دشمن از هر طرف در كمين آنها بود. آنها بايد از ميان چهار هزار سرباز مى گذشتند. خبر به آنها مى رسد كه آب در خيمه ها تمام شده است و تشنگى بيداد مى كند. اين بار، عبّاس تنها با سه تن از برادران خود به سوى فرات حركت مى كند، زيرا يارانى كه پيش از اين او را همراهى مى كردند، اكنون به بهشت سفر كرده اند. آنها تصميم خود را گرفته اند. اين كار، دل شير مى خواهد. چهار نفر مى خواهند به جنگ چهار هزار نفر بروند. حماسه اى شكل مى گيرد. پسران حيدر كرّار مى آيند! آنها لشكر چهار هزار نفرى را مى شكافند و خود را به آب مى رسانند. عبّاس مشك را پر از آب مى كند و بر دوش مى گيرد و همراه برادران خود به سوى خيمه ها حركت مى كند، امّا آنها هنوز لب تشنه هستند. مسلماً راه برگشت بسيار سخت تر از راه آمدن است. اين جا بايد مواظب باشى تا تيرى به مشك اصابت نكند. مشك بر دوش عبّاس است و سه برادر همچو پروانه، دور آن مى چرخند. آنها جان خود را سپر اين مشك مى كنند تا مشك سالم به مقصد برسد. همه بچّه ها در خيمه ها، منتظر اين آب هستند. آيا اين مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ صداى "آب، آب" بچّه ها هنوز در گوش پسران اُمّ البنين است. آنها تيرها را به جان مى خرند و به سوى خيمه ها مى آيند. نمى توانم اوج حماسه را برايت به تصوير بكشم. عبّاس مشك بر دوش دارد و اشك در چشم! او وقتى از فرات بالا آمد، سه برادرش همراه او بودند. تا اينكه دشمن شروع به تيرباران كرد و جعفر روى زمين افتاد. در واقع، او همه تيرها را به جان خريد. عبّاس مى خواهد بايستد و برادر را در آغوش كشد، امّا فرصتى نمانده است. جعفر با گوشه چشم، به او اشاره مى كند كه اى عباس برو، بايد مشك را به خيمه ها برسانى. آيا مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ اشك در چشمان عبّاس حلقه زده است. آنها به راه خود ادامه مى دهند. كمى جلوتر، برادر ديگر بر زمين مى افتد. عبّاس و ديگر برادرش به سوى خيمه ها مى روند. ديگر راهى تا خيمه ها نمانده است، امّا سرانجام برادر ديگر هم روى زمين مى غلتد.370 همه كودكان چشم انتظارند. آنها فرياد مى زنند: "عمو آمد، سقّاى كربلا آمد"، امّا چرا او تنهاى تنها مى آيد؟ عزيزانم! بياشاميد، كه من سه برادر را براى اين آب از دست داده ام. آيا عبّاس باز هم براى آوردن آب به سوى فرات خواهد رفت؟! اكنون نزديك ظهر است و گرماى آفتاب بيداد مى كند. اين همه زن و بچّه و يك مشك آب و آفتاب گرم كربلا! ساعتى ديگر، باز صداى "آب، آب" كودكان در صحرا مى پيچد. عبّاس بايد چه كند؟ او كه ديگر سه برادر ندارد. آنها پر كشيدند و رفتند. تو اَسْلَم غلامِ امام حسين(ع) هستى. تو از نژاد تُركى و افتخارت اين است كه خدمتگذار امام حسين(ع) هستى! همراه امام از مدينه تا كربلا آمده اى و اكنون مى خواهى جان خود را فداى ايشان كنى. دست خود را به سينه مى گذارى و به رسم ادب مى ايستى و اجازه ميدان مى خواهى. در نگاهت يك دنيا التماس است. با خود مى گويى: "آيا مولايم به من اجازه مى دهد؟". امام نگاهى به تو مى كند. مى داند شوق رفتن دارى... و سرانجام به سوى ميدان مى روى و فرياد مى زنى: "أميرى حسيـنٌ ونِعـمَ الأميـرِ"; "امير من، حسين است و او بهترين اميرهاست". هيچ كس به زيبايى تو رَجَز نخوانده است. صدايت همه كوفيان را به فكر مى اندازد. به راستى، آيا رهبرى بهتر از حسین هم پیدا می شود؟ ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣6⃣ ای کوفیان،شما رهبری یزید را قبول کرده اید، اݥا بدانید که در واقع در دنیا و آخرت ضرر کردید،چرا که نه دنیا رو دارید و نه آخرت را . ولى آقاى من حسين است. او در دنيا و آخرت به من آرامش و سعادت مى دهد. تو مى غرّى و شمشير مى زنى و همه از مقابل تو فرار مى كنند. دشمن تاب شنيدن صداى تو را ندارد. محاصره ات مى كنند و بر سر و رويت تير و سنگ مى ريزند. تو را مى بينم كه پس از لحظاتى روى خاك گرم كربلا افتاده اى. هنوز نيمه جانى دارى. به سوى خيمه ها نگاه مى كنى و چشم فرو مى بندى. گويى آرزويى در دل دارى كه از گفتنش شرم مى كنى. آيا مى شود مولايم حسين، كنار من هم بيايد؟ صداى شيهه اسبى به گوش مى رسد. خدايا! اين كيست كه به سوى من مى آيد؟ لحظه اى بى هوش مى شوى و سپس چشم باز مى كنى و مولاى خود را مى بينى! خدايا، خواب مى بينم يا بيدارم؟ اين مولايم حسين(ع) است كه سرم را به سينه گرفته است. اى تاريخ! بزرگوارى حسين(ع) را ببين. امام، صورت خود را به صورت تو مى گذارد! و تو باور نمى كنى! خدايا! اين صورت مولايم است كه بر روى صورتم احساس مى كنم. خيلى زود به آرزويت رسيدى و بهشت را لمس كردى! لبخند شادى و رضايت بر چهره ات مى نشيند. آخرين جمله زندگى ات را نيز، مى گويى: "چه كسى همانند من است كه پسر پيامبر صورت به صورتش نهاده باشد". به راستى، چه سعادتى بالاتر از اينكه آفتاب، تو را در آغوش گرفته است و روح تو از آشيانه جان پر مى كشد و به سوى آسمان ها پرواز مى كند. امام بين غلام و پسرش فرق نمى گذارد و فقط در دو جا چنين مى كند. يكبار زمانى كه به بالين على اكبر مى آيد و صورت به صورت ميوه دلش مى گذارد و اين جا هم كه صورت به صورت غلامِ تُرك خود مى نهد و در واقع امام به ما مى آموزد كه بهترين مردم با تقواترين آنهاست.371 * * * جوانان زيادى رفتند و جان خود را فداى حسين(ع) كردند، امّا اكنون نوبت او است. بيش از هفتاد سال سن دارد. ولى دلش هنوز جوان است. آيا او را شناختى؟ او اَنس بن حارث است. همان كه سال ها پيش در ركاب پيامبر شمشير مى زد. او به چشم خود ديده است كه پيامبر چقدر حسينش را مى بوسيد و مى بوييد. نگاه كن! با دستمالى پيشانى خود را مى بندد تا ابروهاى سفيد و بلندش را زير آن مخفى كند. كمر خود را نيز محكم بسته است. او شمشير به دست به سوى امام مى آيد. سلام مى كند و جواب مى شنود و اجازه ميدان مى خواهد. امام به او مى فرمايد: "اى شيخ! خدا از تو قبول كند". او لبخندى مى زند و به سوى ميدان حركت مى كند. كوفيان همه او را مى شناسند و براى او به عنوان يكى از ياران پيامبر احترام خاصى قايل اند، امّا اكنون بايد به جنگ او بروند. انس هيچ پروايى ندارد. گر چه در ظاهر پير و شكسته شده است، ولى جرأت شير را دارد و به قلب سپاه دشمن مى تازد. در مقابل سپاه مى ايستد و به مردم كوفه مى گويد: "آگاه باشيد كه خاندان علىّ بن ابى طالب پيرو خدا هستند و بنى اُميّه پيرو شيطان". آرى! او در اين ميدان از عشق به مولايش حضرت على(ع)، پرده برمى دارد. تنها كسى كه نام حضرت على(ع) را در ميدان كربلا، شعار خود نموده است، اين پيرمرد است. او روزهايى را به ياد مى آورد كه در ركاب حضرت على(ع) در صفيّن و نهروان، شمشير مى زد. اكنون على گويان و با عشقى كه از حسين در سينه دارد، شمشير مى زند و كافران را به قتل مى رساند. اما پس از لحظاتى، پير مردِ عاشورا روى خاك گرم كربلا مى افتد، در حالى كه محاسن سفيدش با خون سرخ، رنگين است.372 * * * خدايا! اكنون نوبت كيست كه براى حسين(ع) جان فشانى كند؟ نگاه كن! وَهَب از دور مى آيد. آيا او را مى شناسى؟ يادت هست وقتى كه به كربلامى آمديم امام حسين(ع) كنار خيمه او ايستاد و به بركت دعاى ايشان چاه آنها، پر از آب شد. آنها مسيحى بودند، امّا چه وقت خوبى، حسينى شدند. روزى كه هزاران مسلمان به جنگ حسين آمده اند، وهب به يارى اسلام واقعى آمده است. او اكنون آمده است تا اجازه ميدان بگيرد. مادر و همسر او كنار خيمه ايستاده اند و براى آخرين بار او را نگاه مى كنند. اكنون اين وهب است كه صدايش در صحراى كربلا طنين انداخته است: "به زودى ضربه هاى شمشير مرا مى بينيد كه چگونه در راه خدا شمشير مى زنم".373 او مى رزمد و مى جنگد و عدّه زيادى را به قتل مى رساند. مادر كنار خيمه ايستاده است. او رزم فرزند خود را مى بيند و اشك شوق مى ريزد. او چگونه خدا را شكر كند كه پسرش اكنون در راه حسينِ فاطمه شمشر می زند. ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣6⃣ نگاه وهب به مادر مى افتد و به سرعت به سوى خيمه ها برمى گردد. نگاهى به مادر مى كند. مادر تو چقدر خوشحالى! چقدر شاد به نظر مى آيى! وهب شمشير به دست دارد و خون از سر و روى او مى ريزد. در اين جنگ، زخم هاى زيادى بر بدنش نشسته است. احساس مى كند كه بايد از مادر خود حلاليت بطلبد: ــ مادر، آيا از من راضى هستى؟ ــ نه. همه تعجّب مى كنند. چرا اين مادر از پسر خود راضى نيست! مادر به صورت وهب خيره مى شود و مى گويد: "پسرم، وقتى از تو راضى مى شوم كه تو در راه حسين كشته شوى".374 آفرين بر تو اى بزرگ مادرِ تاريخ! وهب اكنون پيام مادررا درك كرده است. آن طرف، همسر جوانش ايستاده است. او سخنِ مادر وهب را مى شنود كه فرزندش را به سوى شهادت مى فرستد. همسر وهب جلو مى آيد: "وهب، مرا به داغ خود مبتلا نكن!". وهب در ميان دو عشق گرفتار مى شود. عشق به همسر مهربان و عشق به حسين(ع). وهب بايد چه كند؟ آيا نزد همسرش برگردد و رضايت او را حاصل كند و يا به سوى ميدان جنگ بتازد. البته همسر وهب حق دارد. چرا كه آنها چند روزى است كه مسلمان شده اند. او هنوز از درگيرى ميان جبهه حق و باطل چيز زيادى نمى داند. صداى مادر، او را به خود مى آورد: "عزيزم، به سوى ميدان باز گرد و جان خود را فداى حسين كن تا در روز قيامت، جدش پيامبر از تو شفاعت كند".375 وهب، در يك چشم به هم زدن، انتخاب خود را مى كند و به سوى ميدان باز مى گردد. او مى جنگد و پيش مى رود. دست راست او قطع مى شود، شمشير به دست چپ مى گيرد و به جنگ ادامه مى دهد. دست چپ او هم قطع مى شود. اكنون ديگر نمى تواند شمشير بزند. دشمنان او را اسير مى كنند و نزد عمرسعد مى برند. عمرسعد به او مى گويد: "وهب،آن شجاعت تو كجا رفت؟" و آن گاه دستور مى دهد تا گردن وهب را بزنند.376 سپاه كوفه اكنون خشنود است كه شير مردى را از پاى در آورده است. شمردستور مى دهد تا سر وهب را به سوى مادرش بيندازند. شمر، كينه وهب را به دل گرفته است، چرا كه اين مسيحىِ تازه مسلمان شده، حسّ حقارت را در همه سپاه كوفه زنده كرده است. مادر وهب نگاه مى كند و سرِ فرزندش را مى بيند. او سرِ پسر خود را برمى دارد و مى بوسد و مى بويد. همه منتظر هستند تا صداى گريه و شيون او بلند شود، امّا از صداى گريه مادر خبرى نيست. نگاه كن! او عمود خيمه اى را برمى دارد و به سوى دشمن مى دود. با همين چوب به جنگ دشمن مى رود و دو نفر را از پاى در مى آورد. همه مات و مبهوت اند. آيا اين همان مادرى است كه داغ فرزند ديده است؟ اين جاست كه امام حسين(ع) مى فرمايد: "اى مادر وهب، به خيمه ها برگرد. خدا جهاد را از زنان برداشته است". او به خيمه برمى گردد. امام به او روى مى كند و مى فرمايد: "تو و پسرت روز قيامت با پيامبر خواهيد بود".377 و چه وعده اى از اين بالاتر و بهتر! اَبو ثُمامه نگاهى به آسمان مى كند. خورشيد به ميانه آسمان رسيده است. بدين ترتيب آخرين دقايق راز و نياز با خداوند نزديك مى گردد. او نزد امام مى رود. لب هاى خشك و ترك خورده امام، غمى بزرگ بر دلش مى نشاند. هوا بسيار گرم است و دشمن بسيار زياد و ياران بسيار اندك اند. به امام مى گويد: "جانم به فدايت! دوست دارم آخرين نماز را با شما بخوانم. موقع اذان ظهر نزديك است".378 امام در چشمان او نگاه مى كند: "نماز را به يادمان انداختى. خدا تو را در گروه نماز گزاران محشور كند".379 امام رو به سپاه كوفه مى كند و از آنها مى خواهد تا براى خواندن نماز لحظاتى جنگ را متوقّف كنند. يكى از فرماندهان سپاه كوفه به نام ابن تميم فرياد مى زند: "نماز شما كه پذيرفته نيست".380 حَبيب بن مظاهر از سخن او خشمناك مى شود و در جواب بى شرمى او چنين مى گويد: "آيا گمان مى كنى كه نماز پسر پيامبر قبول نمى شود و نماز نادانى چون تو قبول مى شود؟".381 ابن تميم شمشير مى كشد و به سوى حبيب مى آيد. حبيب از امام اجازه مى گيرد و به جنگ با او مى رود. خون غيرت در رگ هاى حبيب به جوش مى آيد، او مى خواهد بى شرمى ابن تميم را پاسخ گويد. شمشير حبيب به سوى ابن تميم نشانه مى رود. ابن تميم از اسب بر زمين مى افتد و ياران او به كمكش مى آيند. حبيب، رَجَز مى خواند: "من حبيب هستم، من يكّه تاز ميدان جنگم! مرگ در كام من همچون عسل است".382 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
‼️ 🔷س 3516: آیا گوش دادن به اشکال دارد؟ ✅ج: بطور کلی گوش دادن به اگر به صورت باشد یا موجب يا مستلزم ديگرى‌ شود، جايز نيست.‏
جان زهــــرا هيچ وقت از خانه بيرونـم مکن من که‌ جايـی را ندارم ای کس‌ وکارم حسـن •|هـرکـس‌نشـودعـاشـق،اوعقـل‌نـدارد •|مجنونِ‌حسن‌بودنم‌ازعقل‌سلیم‌است 💚¦⇠ 🍃¦⇠