کربلای معلی_۲۰۲۳_۰۸_۰۱_۰۹_۵۷_۴۳_۰۱۸.mp3
28M
زیارت عاشورا
🎙#علی_فانی
«لبیک یاحسین»
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📌حدیث روز
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
إنَّ الأَرضَ لا تَصلُحُ إلاّ بِإِمامٍ
«زمین جز به دست امام اصلاح نمیشود.»
لبیک یاحسین»
┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
کربلای معلی_۲۰۲۳_۰۶_۰۶_۰۷_۱۱_۱۳_۷۴۲.mp3
5.34M
به طاها به یاسین
🎙#علی_فانی
«لبیک یاحسین»
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
⚫️⚫️🕊⚫️⚫️🕊 ﷽ #معرفی_یاران_امام_حسین(علیه السلام)📜 #یار_پنجا
⚫️⚫️🕊⚫️⚫️🕊
﷽
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜
#یار_پنجاه_و_هفتم🌹
💚 #حضرت_علی_اکبر(ع)💚
🌺علیاکبر فرزند امام حسین(ع) و لیلی بنت ابی مرة است.او در زمان خلافت عثمان(خلافت: ۲۳ یا ۲۴-۳۵ق) به دنیا آمد.تاریخ دقیق تولد علی اکبر مشخص نیست اما در تقویم جمهوری اسلامی ایران ۱۱ شعبان به عنوان روز ولادتش، روز جوان نامگذاری شده است.برخی محققان سن او را به هنگام شهادت در سال ۶۱ق، ۲۸ سال دانستهاند. بر اساس گفته مذکور، سال تولد او ۳۳ قمری خواهد بود.
💫کنیهاش ابوالحسن است همچنین او را اکبر نام نهادهاند چرا که از بردارش امام سجاد(ع)، امام چهارم شیعیان متمایز شود. هر چند که شیخ مفید لقبش را اصغر گفته و اکبر را لقب امام سجاد(ع) دانسته است.برخی از نسبشناسان و تاریخدانان، علیاکبر را بزرگترین فرزند امام حسین(ع) دانستهاند.
🍃کلینی حدیثی از امام رضا(علیه السلام) نقل کرده که حکایت از ازدواج علی اکبر و داشتن فرزندی به نام حسن دارد؛ [نیازمند منبع] در مقابل چنانکه گروهی از نسبشناسان گفتهاند از وی فرزندی نمانده و نسل امام حسین(علیه) تنها از طریق امام سجاد(ع) ادامه پیدا کرده است.
⚫️علیاکبر (ع)روز عاشورا اولین نفر از بنیهاشم بود که به شهادت رسید. گفته شده اصحاب امام اجازه نمیدادند قبل از آنها بنی هاشم به میدان بروند.[نیازمند منبع] علی اکبر پس از اندکی جنگ با سپاهیان ابن سعد نزد پدرش بازگشت و گفت سنگینی اسلحه مرا آزار میدهد و تشنگی مرا از پای درآورد، امام حسین(ع) فرمود به زودی جدت را ملاقات میکنی و آن حضرت شما را سیراب خواهد کرد که بعد از آن هرگز تشنگی نباشد.»
🔆 علیاکبر به میدان بازگشت، و مُرّةُ بن مُنقذ شمشیری بر فرق او زد سپس دیگران بر او حملهور شدند. علی اکبر در لحظات آخر گفت:«ای پدر! سلام بر تو باد، این جدم رسول خداست، او به جامی لبریز مرا سیراب کرد و میگوید: به سوی ما شتاب کن».
#واکنشامامحسین(علیه السلام)💔
🥀امام حسین(علیه السلام) پس از شهادت علی اکبر بر بالای جنازه او آمد، و گروهی که او را کشته بودند را نفرین کرد: « قَتَلَ اللّهُ قَوْماً قَتَلوک و فرمود: « عَلَی الدُّنیا بَعْدَک الْعَفا؛ پس از توای پسرم! افّ بر این دنیا باد.»؛
♻️ به گفته برخی منابع امام حسین(ع) مشتی از خون علی را برگرفت و به طرف آسمان پاشید. قطرهای از آن روی زمین نریخت. سپس از به جوانان اهل بیت خواست که جنازه علی اکبر را به کنار خیمهها منتقل کنند.
🔥در زیارت ناحیه مقدسه مرة بن منقذ عبدی به عنوان قاتل حضرت علی اکبر و دیگر کسانی که در قتل او نقش داشتند، لعن شدهاند.
📗ابن اعثم کوفی، احمد بن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق: علی شیری، دارالأضواء، بیروت، ۱۴۱۱ق/۱۹۹۱م.
📕ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، تحقیق: عبدالقادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۹۲م/۱۴۱۲ق.
و.....
🥀الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الفرج
┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
سفر پر ماجرا 52.mp3
9.13M
#سفر_پرماجرا ۵۲
☑️این همه نعمتُ خدا آفریده؛ برای تو
کی گفته مؤمنا از زندگی، لذت نمی برن؟
خدا آفریده که تو لذت ببری❗️
فقط مراقب باش بهشون دل نبندی!
اینجوری راحت هم ازشون دل میکَنی
┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وبیستیکم 🔻 #گوساله_سامری 🔸بعد از آن خداوند به موسی وعده داد که #
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_صد_وبیستودوم
🔻 #مکالمه_خدا_با_مردم
☝️🏻هنگامی که موسی قوانین📜 را در جریان #مکالمه_خداوند_با_خود قرار داد،
👥 آنها گفتند ما #باور_نمیکنیم،😒 مگر آنکه ما بار دیگر آن صدا🗣 را بشنویم.
🔹 پس موسی #هفتاد_نفر از بزرگان قوم را به دامنه #کوه_سینا🏔 برد و خداوند با ایجاد صوت در میان #درختی 🌳از هر #شش_زاویه آن با آنها تکلم نمود✅
☝️🏻اما آنها گفتند؛
تا خدا را نبینیم👀 به او ایمان نمی آوریم 😒
⬅️در همین لحظه خداوند #صاعقهای⚡️ بر آنها فرود آورد و همگی را به #هلاکت⚰ رساند.
✨موسی #زنده_کردن بزرگان را از خداوند خواست 🙏🏻تا بتواند به قوم خود وارد شود و خدا نیز چنین کرد☑️
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
🔻 #دشمنی_قارون_با_موسیعلیهالسلام
🔹 قارون #پسرعمویموسی بود و نام اصلی او یصهربنناهث بود.
☝️🏻 او #ازنظر_ثروت 💰بر همه #برتری_داشت و📖 #تورات را بهتر از همه می دانست و به #کیمیاگری نیز آشنا بود، او بر جای #گنجهای_یوسف آگاهی داشت☑️
🔸موسی به هنگام حضور در مصر، #قارون_را_حاکم_بنیاسرائیل_کرد.
ولی قارون بر آنها #ظلم میکرد.
🗝 #کلیدهای_گنجهای_قارون بقدری زیاد بود که با #شصت_استر آنها را حمل می کرد.
🔹 #سنگینی_کلیدهای_آهنی 🗝️بقدری زیاد بود که #مجبور_میشد آنها را از چوب بسازد😲
🔸هنگامی که قارون از میان مردم عبور میکرد #چهارهزار_اسبسوار🐎 به همراه #سههزار_کنیزسیمینتن او را همراهی می کردند
↩️از طرفی موسی #هارون را رئیس #کشتارگاه🔪 و #بیت_القربان کرده بود تا قوم هدایای🎁 خود را برای قربانی نزد او بسپارند.
🔹 #قارون از این امتیازی که #هارون داشت به #موسی شکایت کرد و خواست خود رئیس آنجا باشد.
✨موسی گفت
🍃 #این_مسئولیت به امر خدا #به_هارون_بخشیده_شده است
👈🏻 و برای اینکه این گفته را ثابت 📜کند چوبدستی های مختلفی را از دیگران👥 به هم بست و داخل #عبادتگاه گذاشت صبح ☀️که شد همه دیدند👀 که فقط بر #عصای_هارون برگهای سبز🌱 روییده است.
⬅️با این وجود قارون موسی را #به_جادوگری_متهم_کرد
☝️🏻 #ولی موسی باز با او مدارا کرد و در دادن زکات به او #تخفیفات_زیاد_داد.
👈🏻 #اما_قارون همین مقدار اندک که در مقابل هر هزار دینار یک دینار بود. را هم #نپرداخت.❌
🔹روزی موسی بر بالای منبر در مورد #قصاص_زنا سخن می گفت که #قارون از میان جمعیت 👥بلند شد و گفت؛
👤: ای موسی، همه می گویند که تو با #زنی_هرزه ارتباط داری🤨.
🔸موسی که خود را در معرض تهمت بزرگی می دید آن زن را به تورات قسم ✋🏻داد و به لطف خدا #زن_توبه_کرد و حقیقت را فاشکرد✅
🔹تا اینکه #موسی، قارون و همراهانش را #نفرین_کرد.
🔸روزی که قارون در میان قصر خود نشسته بود موسی را در مقابلش دید👀 که می آید،
⏳ چیزی نگذشت که #قصر_عظیم_قارون منهدم شد و قارون تا زانو در زمین فرو رفت.😲
🔹 او موسی را به #قرابتی که میانشان بود #قسم✋🏻 داد تا نجاتش دهد اما #موسی_از_تصمیمخود_بازنگشت❌ و زمین🌏 او را بلعید.😱
🔸 #بعد_ازمرگ_قارون شایع گشت که موسی #بخاطر_ثروت 💰قارون او را کشته است.☝️🏻
↩️بعد از این شایعات تمام #ثروتها و 🗝️ #کلیدهای_قارون در سینه زمین🌍 #مدفون_شد.✅
ادامه دارد.....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
🎙شیخ حسین انصاریان
💢خدا آبروتو نمیبره!!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت435 با ساره وارد سالن بیمارستان شدیم. خاله ی هلما پشت در اتاق نشسته بود
🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت436
حال هلما آن قدر زار بود که خود من زودتر از او اشکم سرازیر شد.
فقط صورتش و دست چپش سالم مانده بود.
بقیه ی بدنش یا بانداژ بود یا پماد زده و رویش گاز استریل گذاشته شده بود. ملحفهای تا نزدیک سینه اش کشیده شده بود و بقیه ی تنش که برهنه بود به طرز چندش آوری پماد زده شده بود. بعضی از قسمت ها تاول داشت و بعضی دیگر هنوز سیاه رنگ بود. البته قسمتی از گوش و موهای سرش هم سوخته بود.
با دیدنم با این که اشک می ریخت لبخند زد.
ماسک اکسیژنی روی صورتش بود. سرفه های پی در پی اش مرا ترساند.
با صدای دو رگه ای گفت:
—کرونا ندارم، از بس دود رفته تو سینه م این جوری شدم. احساس می کنم ریه هام پر از دوده.
کنارش ایستادم.
—آره می دونم. چیزی نیست خوب می شی.
پلک هایش را چند لحظه روی هم گذاشت.
—دعا کن که خوب نشم و از این بیمارستان بیرون نیام.
—چرا این طوری می گی؟! ان شاءالله حالت خوب...
با دست چپش صورتش را پاک کرد.
—وقتی مادرم مُرد، فکر کردم دیگه زنده نمی مونم و از غصه دق می کنم ولی نمردم. من برای مادرم دختر خوبی نبودم. بیچاره خیلی زحمت می کشید. وقتی می رفتم خونه، فوری برام غذا میاورد. یه بار یه مو تو غذا دیدم. کلی غر زدم و دیگه بقیه ی غذا رو نخوردم. مادرم از اون به بعد موقع غذا پختن روسری سرش می کرد. نمی دونم چرا از وقتی موهای خودم سوخته مدام اون روز میاد جلوی چشمم. کاش بود و بازم...دوباره بغضش ترکید و هق هق گریه اش بلند شد و باعث شد دوباره سرفه کند.
آهی کشیدم و دستش را گرفتم. سعی کردم دلداری اش بدهم.
—اون روزایی که من کرونا داشتم گاهی وقتا فکر می کردم شاید دیگه هیچ وقت نتونم به خونه برگردم. یه روز علی حرفی بهم زد که خیلی امیدوار شدم.
چشم هایش خندید و خیره نگاهم کرد و مشتاقانه پرسید:
—چی گفت؟
—گفت زندگی یه مبارزه س، تموم عمرت باید مبارزه کنی.
هم برای داشته هات باید مبارزه کنی که بتونی نگه شون داری، هم برای نداشته هات تا بتونی به دستشون بیاری. مهم ترین مبارزه تلاش برای جدا شدن از ظلمت و رفتن به سمت نورِ.
آه کشید.
—درسته، وقتی به گذشته ی خودم نگاه می کنم می بینم منم مبارزه کردم، ولی برای چی؟ برای هیچی. حتی از هیچی هم بدتر، برای بدست آوردن تاریکی و ظلمت تلاش کردم. حتی درسش رو خوندم چند سال با همه ی آدمها حرف زدم که اونا هم به این راه بیان و خیلی ها امدن، راحت قبول می کردن، ولی حالا هر چی باهاشون حرف میزنم که اون راه اشتباهه قبول نمیکنن،
انگشت های دستش را نوازش کردم.
—به نظر من آدمها راه اشتباه رو زودتر قبول میکنن چون سختی کمتری داره.
به سقف نگاه کرد.
–مگه آدم چقدر عمر داره که نصفش رو اشتباه بره. بالاخره که باید برگرده...
از اتاق که بیرون آمدم ساره را دیدم که غرق فکر از ته سالن می آمد.
به طرفش رفتم.
—رفتی پیش دکتر روانشناس؟
سرش را تکان داد.
—خب چی گفت؟
چشم های نم دارش را بالا داد.
—گفت حال روحیش اون قدر خرابه که ...
—آره راست می گه الان به من می گفت دعا کن بمیرم. خب ازش می پرسیدی باید چی کار کنیم؟ چطوری بهش امید بدیم؟ در مانش چیه؟
زمزمه کرد.
—عشق!
تاملی کردم و بعد گفتم:
—یعنی چی؟! اون افتاده رو تخت بیمارستان، با اون فلاکت و بدبختی، دکتر دنبال عشقه؟!
شانه ای بالا انداخت.
—چه می دونم، گفت اگه امید نداشته باشه درمانش طولانی و کند پیش می ره. همین جونش رو به خطر میندازه. امید هم با عشق به وجود میاد.
نگاه سر در گمم را در چشم های ساره چرخاندم. با تردید ادامه داد:
—هلما تموم زندگیش رو برای دکتر تعریف کرده. دکتر از همه ی زندگیش ریز به ریز خبر داشت. می گفت مرگ مادرش، شوک بزرگی براش بوده و همین برای از پا انداختنش کافیه. اون به مادرش خیلی وابسته بوده.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸