eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
:سرزمین غریب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ... زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ... نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ... من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ... فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ... هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
:اتاق عمل دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ... اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ... جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ... از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ... حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ... هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ... - چرا بابا؟ ... چرا؟ ... توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ... همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
:شعله های جنگ آستین لباس کوتاه بود ... یقه هفت ... ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی ... چند لحظه توی ورودی ایستادم ... و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم ... حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد ... مرد بود ... برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن ... حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم ... - اونها که مسلمان نیستن ... تو یه پزشکی ... این حرف ها و فکرها چیه؟ ... برای چی تردید کردی؟ ... حالا مگه چه اتفاقی می افته ... اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ... خواست خدا این بوده که بیای اینجا ... اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد ... خدا که می دونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل ... می دونی چی میشه؟ ... چه عواقبی در برداره؟ ... این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده ... شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود ... حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم ... سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم ... - بابا ... من رو کجا فرستادی؟ ... تو ... یه مسلمان شهید... دختر مسلمان محجبه ات رو ... آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود ... وحشتناک شعله می کشید ... چشم هام رو بستم ... - خدایا! توکل به خودت ... یازهرا ... دستم رو بگیر ... از جا بلند شدم و رفتم بیرون ... از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ... پرستار از داخل گوشی رو برداشت ... از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم ... شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ... از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود ... اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست ... از راه غلط جلو برم ... حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن ... مهم نبود به چه قیمتی ... چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|°_بسم رب الشهدا_°|❣ ای شہـید با یـاد ٺـو دل سنگـم نَـرم ❤️ چشــمانم 👁 اشڪ بار 😪 و اعتقادم 💘 محڪم می شود 💖 در آرزوی آن روزی ڪه مثل تو پــرواز ڪنم 🌱🕊 #اللهم‌ارزقناشهادت‌فی‌سبیلک #شهید ❤️🌿 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول و آخر منے ، سایہ ے بر سر منے👑 بے تو غروب میشوم، با تو طلوع میڪنم🍃 شب بہ هواے حرمٺ، باز بہ خواب میروم😴 صبح دوباره عشق را، با با تو شروع می کنم💪 #صباحڪم‌_حسینے صلی الله علیک یا ابا عبد الله الحسین🖐 #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
•{ #مذهبـے 🌙 •{ #پروفایل •{ #دخترونه🌸 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
#پـروفایـل 📸 #مـذهبۍ 💚 #پسرونـہ ❣ ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
کوچه‌ے ما ، بوے ِ مجنــون می دهد...✌️ヅ #کوچه_شهید❤️ ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 توهم حذف نام شهید.... ✨ پادکست بسیار زیبا و شنیدنی از حاج مهدی رسولی با بیانات ارزشمند #مقام_معظم_رهبری... #پشنهاددانلود #تمنای_نشر #کوچه_شهید🌷 #اربعین #اربعین_در_راه_است...🏴 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
💠قرار بود بعـد از پـايـان دوره در ڪشور امريڪا مصـاحبہ نہایے را یڪ ژنـرال امريكايـی با من انجام دهــد🖊 تمـام تلاش هاے اين دو سـال، بستگۍ بہ همـين مصاحبہ داشٺ🔦 وقتۍ وارد اتـاق او شـدم ، از م ن پرسش هايۍ ڪرد و من پاسخ دادم😕بعـد از چند دقيقه⌚️ فردۍ وارد اتـاق شـد و ژنـرال با او رفٺ و من بايـد در اتـاق منتـظر او می مانـدم به ساعتم نگاه كردم🕰 وقت نماز ظهر بود با خـودم گفٺم:ڪاش در اين جا نـبودم و می توانسـتم نماز را اول وقـت بخوانم! از طرفـی ممڪن بود نـماز خواندن من در آنجـا باعـث دردسـر شود 😤 ولی با خودم گفتم : هر چه بـادا باد هيچ ڪاری مهم ٺـر از نيست📿 در گوشـه اے از اتاق روزنامـه ای پہن ڪردم و مشغـول نمـاز شدم. در هميـن لحظہ ژنـرال وارد اتاق شـد😦 ولۍ مـن با توڪل بر خـدا نمـاز را ادامه دادم نمـاز كه تمام شد😓 از ژنرال عذرخواهۍ كردم و درباره نماز برای او توضيح دادم😇 او هم لبخندے زد و پرونـده ام را امضا كرد و پايان دوره ام را تبريڪ گفت🎊🎁 آن روز موفقـيت خـود را در توجـه ڪردن به نماز اول وقـت، آن هم در شرايـط حسـاسی مثل آنجا ديدم»✌️💙 ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
💚💛💚💛💚💛💚💛 رسول خـدا 💖[صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم]💖 مے‌فرماینـد : اوَّلُ الوَقتِ رِضوانُ اللّه 💐 وَوَسَطُ الوَقتِ رَحمَةُ اللّه 🌹 وَآخِرُ الوَقتِ عَفوُ اللّه ؛🌷 نمـاز در اول وقٺ خشنودے خداونـد، میـان وقٺ رحمـټ خداونـد و پایان وقٺ عفـو خداونـد است🦋 📿🔮 ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ بلد نیستم برایت عاشقانه بگویم آقا جان !!.. ولی : .. تمام مُهرهای جمکران را بوسه خواهم زد .. که شاید ردی از پیشانی ات سهم لبم باشد .. 🌺 🍃 ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 👤استاد شجاعی اربعین شلوغه؛ نَــریم.... یه وقت بریم خلوت باشه، قشنگ زیارت کنیم!!! سخـــت در اشتباهی‼️ @masirshahid
‍ مسئولین میشنوید؟؟؟ بسم الله الرحمن الرحیم سالها میگذرد از روزی که عده ای خداحافظی کردند ، رفتند و تکه تکه برگشتند یا اصلا برنگشتند و الان بعد از چند دهه دوباره همانها تکرار میشوند میروند برای حفظ ناموس اباعبدالله الحسین علیه السلام و تکه تکه بر میگردند... بدون سر و دست... درست مثل سیدمیلاد مصطفوی ، محسن حججی و عاشقان دیگر زینب کبری ما با یاد و نام و خاطره این شهدا زنده ایم این روزها شاهد تغییر نام کوچه هائی هستیم که نام شهدا را دارند کلمه ای که معنای امنیت وطن دوستی غیرت ناموس امید را دارد.... نام شهید، یک برند معروف و همیشگیست با اصالت و فراموش نشدنی... نام مثل اشک است بر عزای حسین علیه السلام مثل پیراهن مشکی پدربزرگ در ایام محرم و صفر مثل بوی نذری دلنشین و خواستنی، نام شهید پر از تقدس و ایمان است اگر کوچه ها زبان داشتند، می‌گفتند اسم جدید به ما نمی آید ما را به نام خودمان بخوانید؛ به نام انسانی که می‌شود روی اسمش تا آخرت هم‌ حساب کرد نام شهید نشانی‌ست ابدی برای این مرز و بوم... آبروی کشورمان است، انسان آبرویش را به تاراج نمی گذارد چه نامی والاتر از نام شهید... هرگز آهن همسنگ طلا نمیشود هرگز... پ. ن: مسئولین می‌شنوید؟! هنوز بوی تنشان ، عطر لباسشان، صدای پاهایشان، دعای خیر مادرانشان و خیسی چشم پدرانشان بعد از خداحافظی ، خبر شهادتشان ، بوی اسپند روز برگشت پیکر بی سرشان به خانه در کوچه ها پیچیده است نام شهید آبروی کشورمان است، انسان آبرویش را به تاراج نمیگذارد هر چه شما پاک کنید ، ما دوباره مینویسیم ... همیشه دوستت داریم ای شهید.‌..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا