❣|#شهـیدانہ|❣
گفتم:
محمداین لباس جدیدت
خیلی بهت میاد...
گفت:
لباس شهـادتہ! 😇
گفتم :
زده بہ سرت!
گفت:
مےزنہ ان شااللّٰـہ
چندثانیہ بعدازانفجار
رفتم بالاے سرش
نانداشت فقط آروم گفت:
دیدے زد!
#شهیـدمحمدرضادهقان 💜
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
✨ به تاريخ هاي شهادت اين سه برادر دقت كنيد...!👆
🔹 مادر و پدر اين شهدا چه كشيده اند...؟!😭
🔺 واي بحال آناني كه به انقلاب و ولایت فقیه و خون شهدا و #صداقت و اعتقاد والدين اين شهيدان #خيانت كرده و ميكنند...!!!
🇮🇷هفته دفاع مقدس گرامی باد.
🍃🌺 شادی روح پاک شهدا صلوات
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
#پندنامه
✨شما اى دانشجویان و دانش آموزان همیشه در صحنه با سلاح دانشتان ✏️ملت ما را از شر وابستگی ها و عقب افتادگی ها برهانید که بیشتر گرفتاری هاى ما از فقر🍂 فرهنگى ماست که همین درس خواندن📖 شما از رزمیدن در جبهه نیز بالاتر و مهم تر و پر اجرتر است و به قول امام عزیزمان❤️ این قلم ها 🖊است که شهداء را مى سازند و یا اینکه قلم علما از خون شهداء افضل تر است.💫
#شهید_ابراهیم_هاشمی
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🔵مهریه ام را می بخشم🔵
🌷خانواده اش مخالفت کردند و بیشتر از همه خودش؛ می گفت: مهریه 💍را باید پرداخت کرد و اگر در حدّ توان من نباشد، اساساً این ازدواج💍 درست نیست.
بالاخره پدرم رضایت داد که یک جلد کلام الله مجید،📔 یک شاخه نبات و صد هزار تومان پول💵 مهریه ام باشد.
شب ازدواجمان، آقا محمود مصمّم بود مهریه را همانجا بپردازد. من هم که بنایم نبود اول زندگی ایشان را به سختی بیاندازم، گفتم: مهریه من یک جلد کلام الله مجید و یک شاخه نبات است؛ بقیهاش را میبخشم.🌷🌷
#شهید_محمود_نوریان
📚دونیمه سیب, موسسه مطاف عشق
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ازدواج #مهریه
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🔵هدیه سال تحویل🔵
✨گفت من میزنم به قابلمه، تو از روی صداش بگرد و هدیه ات🎁 رو پیدا کن.
گذاشته بود توی جیب لباس👔 فرمش...
یه شیشه عطر و یه دستبند. اینجور هدیه سال تحویلم رو بهم داد☀️.
#شهید_علیرضا_یاسینی
📚نیمه پنهان ماه ج5 ص32
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#همسرداری
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
یقیندارماین
ایننمنم اشڪ هابرحسینعلیهالسلام😪
دل پرغفلتمرا زنده میڪند
« وَجَعَلنٰامَنْالْمٰاءِڪلّشَۍءٍحَۍ »
🌈💦🌸🍀
مگـــرنفرمودۍ؛ ↓
[ همهچیزباآبزندهاستــ ... ]
#اربابماشڪهایمنذرروضههات 💜
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
گردش خــ❣ـون در رگهای زندگـی شیرین است،
اما ریختــن آن در پای محـبـ❤️ـوب شیرین تر است؛
و نـگو شـیرین تر، 🌝
بگو بسـیار بسـیار شیرین تر. 😇
#ڪلام_شہـدا
#آسِدمرتضیآوینے ✨
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
#خاطراٺ_عشـق❣
اسیر شده بود🥀
۱۵سال بیشتر نداشت ؛ حتی مویی هم در صورتش نبود😶
سرهنگ عراقی اومد یقه شو گرفت کشیدش بالا گفت : اینجا چیڪار میکنی؟!
حرف نمےزد ☺️
سرهنگ عراقی گفت : جواب بده
گفت ولم کن تا بگم😇
ولش ڪرد...
🍀🍃خم شد از روی زمین یک مشت خاڪ برداشت گفت:اینجا خاڪ منه؛تو بگو اینجا چیکار میڪنی؟!🍀🍃
سرهنگ عراقی خشکش زده بود...😏
#پهلوانان
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
#بی_تو_هرگز
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_شصت_و_پنجم:برو دایسون
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ...
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ...
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ...
سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ...
تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ...
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ...
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ...
گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ...
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ...
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ...
و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ...
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
#بی_تو_هرگز
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_شصت_و_ششم:با پدرم حرف بزن
پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ...
- چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ...
- در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ...
- دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان...
یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ...
- دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟...
اشک می ریختم و سرش داد می زدم ...
- واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ...
پریدم توی حرفش ...
- باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم ...
چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ...
- توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ ...
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ...
- باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ...
- پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ...
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
💠آیت الله عبدالکریم حق شناس(ره)
💌اِنَ اللهَ یَنظُرُ بِالاَسحارِ اِلی قُلوبِ المُتَیَقِظین
🔺خدای متعال در سحرها به قلبهای شما نظر میکند. با نماز شب شما را نورانی و منور میکند. پروردگار با نماز شب عمر شما را طولانی میکند. دیگر اینکه نماز شب چراغ قبر شماست، ازینها گذشته رزق فردای شما را میرساند.🌝🌈
📚مواعظ،ج ۳،ص۱۵۳
🌙 #نماز_شب
#سجادهعشقپهنکنیمدرسحـر 🌃
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🍂هربار که مژهام میافتد رویِ گونهام
🍁بیاختیار آمدن #تو_را آرزو میکنم
💠فَأدرِکنا ما أمَّلنا
پس ما را هم به #آرزوهایمان برسان😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
🌹🍃🌹🍃
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
#ڪَلاموَحۍ 🦋
[وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا...💙
و هرگــز جز او
پناهـگاهۍ نخـواهۍ یافـٺ...💖
#ڪہف_۲۷
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
تقویـم اشتباه ڪرده است📆🚫
یــلدا آخرین شب از آذر نیسٺ
شـب اربعـین ؛
شب یــلدای عشاق است...❤️
#اربعین 🏴
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
هر صبــح
چیزی
قبل از خورشید
در ما طلوع می کند
می دانم هنـــوز
تکه ای از یــاد شما
عطـر شما
در ما باقی ست...
#سلام_صبحتون_شهدایی
#شهید_محمود_رضا_بیضائی🌷
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄