eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
638 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا دیگر آقا جان.. چشمشان به راه مانـد..... و عمر و جوانی‌شان در راه.. سربازانی که امـروز همه پیر شدند🌷 به دعای فرجِ جمع ؛ اثر نزدیڪ است ... 📎اللهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من انصاره و اعوانه #سلام_مولای_مــهربانم🌸🍃 📎صبحت بخیر آقا ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🔻سبک حیات انقلابی و مؤمنانه، هر آن آمادگی برای مواجهه با فتنه‌هاست - ۲ ▫️اگر فتنه‌شناس نباشیم، غافل میشویم #نهم_دیماه ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
22.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏷 #برش_دیدار 📹 ببینید | مردمی بودن به ادعا نیست 📲 قابل استفاده در بخش استوری اینستاگرام ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🔴 ده روایت کمتر شنیده شده از اقدامات رهبر انقلاب در #فتنه ۸۸ به روایت نشریه خط حزب الله #نهم_دیماه #نهم_دی ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚موضوع مرتبط: #سالروز_حماسه_نه_دی #کلام_رهبر #پوستر 🗓مناسبت مرتبط: سالروز حماسه ۹ دی #10_09 #martyr #jihad
.🍃 . . بیمار خنده های توام، بیشتر بخند خورشید آرزوی منی، گرمتر بتاب #حضرت_آقــــا ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
@shahed_sticker۶۳۵.attheme
115K
• #شهید_حسین_معزغلامی ۵ • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀رمان نسل سوخته🥀 تلخ ترین عید😖 توی در خشک شدم😳 ... و مادربزرگم مبهوت که چرا یهو حالتم😲... صد و هشتاد درجه تغییر کرد ... چشم هایی که از شادی می درخشید 😍... منتظر تکانی بود ... تا کنترل اشک از اختیارم خارج بشه😍 ... و سرازیر بشه ...☺️ - چی شدی مادر؟ ...🤨 خودم رو پرت کردم توی بغلش ... - هیچی ... دلم ❤️برات خیلی تنگ شده بود بی بی ...بی حس و حال بود ... تا تکان می خورد دنبالش می دویدم... تلخ ترین عید عمرم😞 ... به سخت ترین شکل ممکن می گذشت ... بقیه غرق شادی و عید دیدنی و خوشگذرانی ... ☹️ من ... چشم ها و پاهام 👀... همه جا دنبال بی بی .. اون حس ... چیزهایی بهم می گفت ... که دلم نمی خواست باور کنم ...☹️ عید به آخر می رسید ... و عین همیشه ... یازده فروردین ... وقت برگشت بود ...😔😪 پدر ... دو سه بار سرم تشر زد ...😡 - وسایل رو ببر توی ماشین ... مگه با تو نیستم؟ ...😡 اما پای من به رفتن نبود ... توی راه ... تمام مدت ... بی اختیار از چشم هام اشک می بارید 😭... و پدرم ... باز هم مسخره ام می کرد ...😢 - چته عین زن های بچه مرده ... یه ریز داری گریه می کنی؟ ...😡 دل توی دلم نبود💗 ... خرداد و امتحاناتش تموم بشه ... و دوباره برگردیم مشهد ... 🤩 هفته ای چند بار زنگ می زدم و احوال بی بی رو می پرسیدم ... تا اینکه باالخره کارنامه ها رو دادن ...😍 نویسنده : 💙شہید سید طاها ایمانے💙 💐ڪپے بہ شرط دعا براے ظہور مولا💐 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
💎رمان نسل سوخته💎 می مانم✅💪 دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن 😔... دایی... مادرم رو کشید کنار ... - بردیمش دکتر ... آزمایش داد ... جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست🙁 ... نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم ...من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در ... نمی دونستن کسی توی اتاقه ... 😣 همون جا موندم ... حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی ... یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم ...😭 نتیجه نمونه برداری هم اومد ... دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن🤯 ... سرعت رشدش زیاده و بدخیم😫 ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد ... فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد ... 🙄 مادرم توی حال خودش نبود ... همه بچه ها رو بردن خونه خاله ... تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن... تصمیم گیری کنن ... 🤢 برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم ... همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ...🤧 - تو دقیقی ... مسئولیت پذیری ... حواست پی بازیگوشی و ... نیست ... اما این بار ... هیچ کدوم از این حرف ها ... من رو به رفتن راضی نمی کرد😪 ... تیرماه تموم شده بود ... و بحث خونه مادربزرگ ... خیلی داغ تر از هوا بود ...🤒 خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه ... دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه باردار 🤰... و بقیه هم عین ما ... هر کدوم یه شهر دیگه بودن ... و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت ...😶 دکتر نهایتا ... 6 ماه رو پیش بینی کرده بود ... هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن ... هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد ...حرف هاشون که تموم شد ... هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف ...🤭 زودتر از همه دایی محسن ... که همسرش توی خونه تنها بود ... و خدا بعد از 9 سال ... داشت بهشون بچه می داد ...👶 مادرم رو کشیدم کنار ... - مامان ... من می مونم ... من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم ...👀 نویسنده : ❣شہید سید طاها ایمانے❣ ✅ڪپے به شرط دعا براے ظہور مولا✅ ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا