eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 ... 🌹 یادی از سردار شهید حاج عبدالحسین برونسی... شبی که فردایش قرار بود برود جبهه، با هم رفتیم خانه تک تک فامیل؛ از همه حلالیت طلبید. دست آخر هم بردمان حرم خدمت امام رضا(علیه‌السلام). خودش یکی یکی بچه‌ها را برد دور ضریح طواف داد. از حرم که آمدیم بیرون گفت: «امشب سفارش تون رو به امام رضا(علیه‌السلام) کردم. به آقا گفتم "من دارم میرم جبهه". شما به بچه‌های من سری بزنید. گفتم "بیان از شما خبر بگیرن". اگه یک وقتی کاری داشتید، برید به امام رضا(علیه‌السلام) بگید. من شما رو سپردم دست امام رضا(علیه‌السلام)» 🎤 راوی: همسر سردار شهید 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "حاج عبدالحسین برونسی" صلوات🌷 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
4_5807890880593395950.pdf
6.36M
📗کتاب بسیار زیبا و تاثیرگذار " خاک های نرم کوشک " 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
♻ مقام معظم رهبری: اوستا عبدالحسین برونسی، این خیلی برای جامعه‌ی ما و کشور ما و تاریخ ما اهمیت دارد که یک شخص خوانده شده‌ی به عنوان «اوستا عبدالحسین» - نه دکتر عبدالحسین است، نه به معنای علمی استاد عبدالحسین است؛ بلکه عبدالحسین است، اهل و اهل کارِ دستی و اهل فلان مغازه؛ یعنی اوستا عبدالحسین بنا - از لحاظ و آشنائی با حقایق به جائی میرسد که قبل از پیروزی انقلاب در کارهای انقلابىِ جوانهائی که در مسائل انقلابی کار میکردند شرکت میکند - البته من از نزدیک در جریان آن کارها نبودم و در آن زمان یادم نمی‌آید که با این ارتباطی داشته باشم؛ لاکن اطلاع دارم، میدانم، شنیدم و توی کتاب هم خواندم - بعد از هم وارد میدان جنگ می‌شود. این مطلب مهمیست. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴روزشمارمحرم👆👆 8 روزمانده💔 برتمام خنده هايم خطی ازماتم بکش 👌 پاک کن شادی زدل جايش هزاران غم بکش😔 آنقدروقتی نمانده تامحرم،بی بی فاطمه(س)😞💔 زحمتِ پيراهن مشکی ماراهم بکش😭🙏 🍀💔🕊💔🕊💔🕊💔🍀 🌼🍃 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
یادمان باشد گناه ڪہ کردیم آن‌را بہ حسابِ جوانے نگذاریمـ..✋ مےشود جوانے کرد بہ عشق مهدی"عج" بہ شهادت رسید فدایِ مهدی"عج"🌹 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴مثل شهدا با شیم .. شهید امید اکبری: 🌷بعداز ظهر عاشورا تَرک موتورش بودم. تو اصفهان رسیدیم به یه چهار راه خلوت،پشت چراغ قرمز، ایستاد! بهش گفتم : امید چرا نمیری، ماشینی که اطرافت نیست؟ گفت: 🍃🌸رد کردن چراغ خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه،پس اگه رد بشم گناهه داداش... من شب تو هیئت اشک چشمم کم میشه...! 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵احترام🔵 وقتی کار اشتباهی انجام می داد، مادر از دستش عصبانی می شد و با تندی با او برخورد می کرد. حسين سرش را پايين می انداخت و گوش می کرد. دلم برايش می سوخت و مي گفتم:"يک چيزی بگو و از خودت دفاع کن!" می گفت:"نبايد به پدر و مادرمون بی احترامی کنيم. اگه هم اشتباهی کرديم بايد به اون پی ببريم تا دوباره تکرارش نکنيم." 🌷شهيد حسين لاسجردی🌷 📚به رنگ صبح 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🌕 وادی رحمت 🌕 روز مانده به چهلم علي، وصيت نامه اش به دستم رسيد. وصيت نامه را باز كردم. علي نوشته بود: «پدر جان من دوست دارم كه در وادي رحمت در كنار ساير دوستانم به خاك سپرده شوم». اما وصيت نامه دير به دست ما رسيد و ما علي را در قبرستان ستارخان دفن كرديم. احساس ملامت مي كرديم. به هر كجا سرزدم تا اجازه ي انتقال جنازه اش را بگيرم، موفق نشدم. از امام اجازه ي نبش قبر خواستيم، اما اجازه ندادند، ناچار گذاشتيم جنازه در همان قبرستان ستارخان بماند، اما هر وقت علي را در خواب مي ديدم، مي گفت: «هرچه احسان داريد، به وادي رحمت بياوريد. من در آن جا كنار دوستانم هستم و فقط به خاطر شما به قبرستان ستارخان مي آيم.» اين شد كه پنج شنبه ها به وادي رحمت مي رفتم و بعدازظهرها به ستارخان. تا اين كه 13 سال بعد از طرف شهرداري خبر آوردند كه گورستان جاده كشي مي شود، بايد اجساد و اموات انتقال پيدا كنند. درست در سالگرد شهادت علي براي انتقال جنازه ي او به قبرستان ستارخان رفتيم. بر سر مزار حاضر شديم و خاك آن را برداشتيم. به سنگ ها كه رسيديم، خودم خواستم كه روي سنگ ها را جارو كنم تا خاك به استخوان ها و روي جنازه نريزد. سنگ اول را كه برداشتم، بوي عطر شهيد بيرون زد كه بچه ها به من گفتند: «حاجي گلاب ريختي؟» گفتم: «نه، مثل اين كه اين بو از قبر مي آيد،» عطر جنازه همه جا را گرفت. سنگ ها را كه برداشتم نايلون را بلند كردم، ديدم سنگين است. آن را بغل كردم، ديدم كه سالم است. صورتش را داخل قبر زيارت كردم. مثل اين بود كه خوابيده است و همين شامگاه او را دفن كرده ايم. با ديدن اين صحنه يك حالت عجيبي به من دست داد، قسمت سبيل هايش عرق كرده و سالم بوده و در همان حال مانده بود. موهاي صورتش و سبيل هايش هنوز تازه بود. موها و پلك ها همه سالم بودند. مثل اين بود كه در عالم خواب است. دستم را كه انداختم به نايلون پاييني، چند تا از انگشت هايم خوني شد، مادر علي هم اصرار كرد كه او را زيارت كند؛ وقتي خواستيم پيكر شهيد را لاي پارچه اي بپيچيم، مادر علي گفت: «بگذاريد صورتش را ببوسم، من هنوز صورتش را نديده ام.» يعقوب پسرم گفت: «كمي آرام باش مادر!» خواستم كه نايلون روي صورتش را باز كنم كه در وادي رحمت مانده بود، دستم خوني شد. پسرم سال ها در انتظار ملحق شدن به دوستانش در وادي رحمت مانده بود. 📚 نوید شاهد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
7⃣ :احمقی به نام هانیه 🍃پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ... 🍃هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ... 🍃گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حنی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ... 🍃اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ... 🍃به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
8⃣ :خرید عروسی 🍃با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ... 🍃شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ... 🍃مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... 🍃دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ... 🍃بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ... 🍃بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ... 🍃برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ... 🍃یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ... 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪاش عشق تو نصیب دلِ بیمار شود ساڪنِ ڪوے تو این عبد گنہ ڪار شود با دعاے سحرٺ نیمہ شبے یا مهـدے دلِ غفلٺ زده ام ڪاش ڪه بیدار شود 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
سلام 😍 صبحتون شهــــــ🇮🇷ــدایــے عیدتـــون مبارڪـــــ❤️✨🌈
💔 سلام رفیق! هیچ نسبتی با تو ندارم نه اخلاصت را دارم نه صفای باطنت را و نه حتی مثل تو، بامعرفتم!!!! فقط همین را مےدانم که در این برهوت احساس، که دیگران، زمین مےنامندش تنها یاد تو شفای زخم های این دل است...💔 و لاغیر! مرهمی از جنس ملکوتیان #شھیدجوادمحمدی #ولادت #شھادت #شفاعت #رفاقت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء #صبحتون_شهدایی 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐سالروز عید بزرگ مباهله 💐و نزول آیه تطهیر 💐و صدور حدیث کساء 💐به محضر قلب عالم امکان 💐امام زمان ارواحنا له الفداء 💐و شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام خصوصا شما اعضای محترم ☺️ 💐و سرتاسر جهان اسلام تبریک و تهنیت باد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسیحیان نجران که هیــچ ؛ هنوز عقلِ عالَم برای فَهمَش جا باز نکرده است ؛ 💫 که هَستی ؛ روزی خورِ همین پنج انگشتِ خداست. #مباهله 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
و قسم بہ آن لحظــہ اے ڪہ جبرئیل امین نازل شد و تلاوت ڪرد آیہ ے تطهـیر را 😍 إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا خدا فقط مى‌خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر ]بزدايد و شما را پاك و پاكيـــزه گرداند. 📖 سوره ے مبارڪہ احزاب آیہ۳۳✨ 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
در آن لحــظہ یڪـتا پروردگـار جهانیان اراده ڪــرد ڪہ تـا قیامـت اهل بیت طهارت را مایہ آرامـش مخلوقاتش قرار دهد...🌸 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃