eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
644 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
قلبها برای آرامش... دستها برای حک کردن عشق بر روی سینه... عقل در انتظار جنون... نفس ها به شماره افتاده... آری! محرم نزدیک است...😔 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
... ... ... #مُــحَــرَّم🏴 🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
🖤🍃 ما لشڪر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حســین (ع) را در آغوش بگیریم کلامـی‌ و دعایی جز این نباید داشته باشـیم: 🌸اللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.🌸 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
: فرزند کوچک من ❣هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ... ❣علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه ... اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه ... فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ... و دائم الوضو باشم ... منم که مطیع محضش شده بودم ... باورش داشتم ... ❣9 ماه گذشت ... 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود ... اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ... ❣مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده ... اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت ... لابد به خاطر دختر دخترزات ... مژدگانی هم می خوای؟ ... و تلفن رو قطع کرد ... مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد .. 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
:زینت علی ❣مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ... ❣هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ... - شرمنده ام علی آقا ... دختره ... ❣نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ... مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ... ❣اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ... ❣- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... دختر رحمت خداست ... برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ... ❣و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... ❣بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد ... ❣- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ... 🍃و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی ... 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
✲🌸...یا تَجبُـرُ الکَسیر...🌸✲ بارالــها!! دلبــرا!! شڪستگے هاے دلـم را ڪنار گذاشتہ‌ام تنـہا بہ امیـد لطـف و ڪَرَمٺ اے جـبران ڪننده‌ی تمـام دل‌های شڪستـہ...💖 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
💞 يكي از نزديكان حضرت امام(ره) مي گويد: امام در بيماري، صحت😊، زندان، خلاصي، تبعيد، حتي بر روي تخت بيمارستان قلب🛏 هم نماز شب مي خواندند📿🔮. ايشان در قم بيمار شدند و به دستور اطبا به تهران منتقل شدند. هنگام انتقال هوا سرد بود، برف مي باريد و جاده ها يخ بندان بوده امام چند ساعت در آمبولانس بودند و پس ازانتقال به بيمارستان قلب، باز نماز شب خواندند. شبي كه از پاريس به سوي تهران مي آمدند در طبقه ي بالاي هواپيما نماز شب مي خواندند. آثار اشك بر گونه هاي مبارك امام، حكايت از شب زنده داري و گريه هاي نيمه شب وي دارد...🎀💝 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ نور را از می خریم عشـ💖ـق را ما از نگاهت می خریم مهربانی را همیشه صبح به از میان دکه چشم سیاهت😍 می خریم 🌸🍃 🌹🍃🌹 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 آه ... به روزهای آخر ذی حجه به کاروان عزیز ‌ترین هات، که عازمِ آن ‌"مذبح عظیم" است و به دل عزیزی که در تب و تابِ ظهر روز دهم به تلاطم افتاده ... یا الله ... یا الله ... یاالله ... ❤️ 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤