#طنز_جبهه😂
دو تا بچه"بسیجی"🧔🏻یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند....😃
های های هم می خندیدند🤣
+بهشون گفتم این کیه؟🤔
-گفتند: عراقـ🇮🇶ـــیه دیگه😐
+گفتم : چطوری اسیرش کردین⁉️😳
باز هم زدند زیر خنــ😂ـــده و گفتند:
-مث اینکه این آقا←👮🏾♂از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده...🍂
تشنگی بهش فشار آورده😪و با لباس بسیجی خودمون اومده"ایستگاه صلواتی"✋🏻😇
+گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه⁉️🧐
-گفتند: آخه اومد...ایستگاه صلواتی... شربت🍹که خورد پول داد👈🏼💴
اینطوری لو رفت😅
•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•
🆔 @masirshahid
#طنز_جبهه 😊
🔻به سلامتی فرمانده..
🚙 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد
نگه داشتم سوار كه شد،
گاز دادم و راه افتادم
من با سرعت میراندم و با هم حرف میزديم!
گفت: میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! راست میگن؟!
گفتم: فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند!!
پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😊
فرمانده مهدےباکری
•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•
🆔 @masirshahid
💙🍃
🍃
.
| #بخندبسیجے |
.
.
رزمندھ ها برگشتھ بودن عقب
بیشترشونـ هم رانندھ ڪامیونـ
بودنـ کھ چند روزے نخوابیدھ
بودن.
.
ظھر بود و همھ گفتند نماز رو
بخونیم و بعد بریم براے
استراحتـ. امام جماعت اونجا
یڪ حاج آقاے پیرے بود. کھ
خیلے نماز رو ڪند مےخوند.
رزمندھ هاےخیلےزیادے پشتش
وایستادنـ و نماز رو شروع ڪردند.
آنقدر ڪند نماز خواند ڪہ
رکعت اول فقط ۱۰ دقیقھ اے
طول ڪشید! وسطاے رکعت
دوم بود ڪہ یکے از رانندھ ها
از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجججججییییے جون مادرت
بزن دنده دوووو😭😂
.
.
🌙| #شهداییمـ |
🚗| #طنز_جبہه|
•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•
🆔 @masirshahid
• 😁🌹 •
.
| #بخندبسیجے 😌🎈
.
.
قبل از عملیات بود.
داشتیم با هم تصمیم مےگرفتیم
اگر گیر افتادیم چطور توے بےسیم به
همرزمانمون خبر بدیم ڪہ ٺڪفیریا نفهمن...
.
یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از
فرمانده هاے ٺیپ فاطمیون گفٺ:
آقا اگہ من پشت بیسیم گفٺم
همہچےآرومہ من چقدر خوشبخٺم
بدونید دهنم سرویس شده...
.
.
#طنز_جبهه 😂💛
🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸
🆔 @masirshahid
😂🍃😂
🍃
😂
| #طنز_جبهه |
از بچه هاے خط نگهدار گردان
صاحب زمان الزمانـ(عج)بود😎
.ميگفتند شبـے به كمين
رفته بود كه صداے مشكوڪـے شنيد😯.
با عجله 🏃
به سنگر فرماندهـے برگشت
و گفت: بجنبيد كه عراقـے اند😰
گفتند: شايد نيروهاے خودےِ باشند؟🤔
گفته بود: نه بابا 🙁
با گوشهاي خودم شنيدم😬👂🏻
ڪ عربـے سرفه مـے ڪردند🤧.
.
.
🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸
🆔 @masirshahid
☺️ لبخند بزن رزمنده
#طنز_جبهه✨
#خنده_حلال 😁
قبل از عملیات بود ...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به همرزمامون خبر بدیم ...
ڪه تڪفیریا نفهمن ...
یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت : آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم ... بدونید دهنم سرویس شده ..... 😂😂😐
❤️#شهیدمصطفےصدرزاده♥️
#یادش_باصلوات🌱🦋
🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸
🆔 @masirshahid
😂🍃😂
🍃
😂
| #طنز_جبهه |
از بچه هاے خط نگهدار گردان
صاحب زمان الزمانـ(عج)بود😎
.ميگفتند شبـے به كمين
رفته بود كه صداے مشكوڪـے شنيد😯.
با عجله 🏃
به سنگر فرماندهـے برگشت
و گفت: بجنبيد كه عراقـے اند😰
گفتند: شايد نيروهاے خودےِ باشند؟🤔
گفته بود: نه بابا 🙁
با گوشهاي خودم شنيدم😬👂🏻
ڪ عربـے سرفه مـے ڪردند🤧.
.
.
🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸
🆔 @masirshahid
#طنزجبـهه ☺️
🍂بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای سوتی🗣 شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.
برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید.😐😁😂
#طنز_جبهه
🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸
🆔 @masirshahid
#طـنـز_جـبهـہ😁
توے خط مقدم فاو بودیم
بچه ها سرآرپی جی رو باز میڪردند و داخلش سیر میریختند😬😱
شلیڪ ڪه میڪردیم براثرانفجار و گرما،بوے تند سیر فضا رومےپوشاند😅
بیچاره عراقے ها فڪر میڪردند ایران شیمیایے زده!😰😷
یه ترسے وجودشون رو مےگرفت ڪه بیا و ببین😜😂
#اللہمالرزقنارزقالشهادت🕊
🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸
🆔 @masirshahid
#طنــــــــز_جبهه🤣
دو برادر رزمنده👨🏻🧔🏻
« احمد احمد کاظم!📞📻 بگوشم، کاظم جان! احمد جان، شیخ مهدی پیش شماست؟».
اینها رو اناری رانندهی مایلِر گفت.
بیسیمچی📻📞 گفت:« آره! کارِش داشتی؟». اناری گفت:« آره! اگه میشه به گوشش کن». بعد از چند لحظه صدای شیخ مهدی اومد که گفت:« بله! کیه؟! بفرما!». اناری مؤدبانه😇 گفت:« مهدی جان، شیخ اکبر!! یعنی...» دوید تو حرفش. گفت:« هان! فهمیدم؛ پرید یا چارچرخش هوا شد؟😁» و بعد زد زیرخنده😂 . اناری گفت:« نه! مجروح شده!» - حالا کجاست؟ - نزدیک خودتون. « نزدیک خودمون دیگه چیه؟ 🤔درست حرف بزن ببینم کجاست!»
شیخ مهدی خودشو رسوند به اورژانس🚑. رفت بالا سر برادرش، شیخ اکبرکه سرتاپاش باندبیچی شده بود🤕😓. نگاش کرد و خودشو انداخت رو شیخ اکبر. جیغ شیخ اکبر اورژانسو پر کرد. پرستارا دویدند طرفشون. شیخ مهدی خندهکنان و بلند😅 گفت:« خاک به سر صدّام کنند». زد رو دستش وگفت:« ما هم شانس نداریم. گفتم تو شهید شدی و برای خودم کلّی خوشحال بودم که من به جای تو فرماندهی مقر میشم و برای خودم کسی می شم! گفتم موتورتم 🛵به من ارثِ میرسه. همه ی آرزوهامو به باد دادی💨!. تو هم نشدی برادر!». بعد قاه قاه خندید و نشست کنار شیخ اکبر و دوباره با هم خندیدند.😂
┄┅┅✿❀#ڪانالرفـاقـتباشـہداتاظـہورمـہدیعج ✨❤️
🆔 @masirshahid ❀✿┅┅┄
🌱#طنز_جبهه😁🌱
🌈یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...
برای خودش یه قبری کنده بود.
شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.😊
ما هم اهل شوخی بودیم😎
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...
گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم
با بچه ها رفتیم سراغش...
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند.
دیگه عجیب رفته بود تو حال!
ما به یکی از دوستامون که
تن صدای بالایی داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این که
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه،
بگو: اقراء😁
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود
و فکر میکرد براش آیه نازل شده!
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😅
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😭
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباکرم بخون😂
┄┅┅✿❀#ڪانالرفـاقـتباشـہداتاظـہورمـہدیعج ✨❤️
🆔 @masirshahid ❀✿┅┅┄