eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
687 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
روز خواستگاری دختره گفت:🧕🏻... بلد نیستم غذا درست کنم..☹️🌯 کارای خونه هم طول میکشه یاد بگیرم..🧹🧼 بچه داریم زیاد بلد نیستم..🧸🛏 از ظرف شستنم بدم میاد..🧽😒 ♡ ♡ ♡ پسر گفت:🧔🏻... روزه بلدی بگیری؟؟💁🏻‍♂ نماز بلدی بخونی؟؟📿🔮 قرآن خوندنو دوست داری؟؟🔑🕌 دختره گفت:آره😊✌️ ♡ ♡ ♡ پسره گفت؛ همین بسه، من میخوام نصف دین و زندگیم بشی نه کنیزم...👌🍃 ♡ ♡ ♡ پسره گفت:🧔🏻... پس اندازم کمه..💶⌛️ حقوقمم آب باریکه ست..💸🎈 خونه و ماشینم زیادی مدل بالا نیست..🏡🚗 ♡ ♡ ♡ دختره گفت:🧕🏻... خدارو میشناسی؟؟☝️🤗 غیـــــــــرت داری؟؟😠🤔 چشمات پاکه؟؟😓🌺 اخلاقت خوبه؟؟😀🧐 ایمانت قوی هست؟؟📿🔮 پسره گفت:آره😊🌸 ♡ ♡ ♡ دخترگفت:🧕🏻... همین بسه،بقیه رو خودمون میسازیــــم...😻✌️🏼 باهمدیگه میریممم جلــو،مهم اینه…👫💪 پـــــــــرِ پروازِ همدیگــــــه بشیم سمت خدا…🥰😇 😍 💕
#عاشقانه_شهدا♥️ همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد، که هر وقت #دلخوری از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس📝خودش هم همین کار را میکرد. عادت داشت قبل از خواب همه‌ی مسائل روز را #حل کند. خیلی وقت‌ها شب‌ها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من #دلخور شدی، منو ببخش🙏 من منظوری نداشتم😔 آخرش هم یه جمله #عاشقانه مینوشت گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی⁉️ من اصلا یادم نمیاد یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی #پویا مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم❤️ به نقل از: همسر شهید #شهید_پویا_ایزدی 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
... ❤️🌹 سر سفره عقد💍،نشسته بودیم کنار هم،بوی عطرش☺️همه اتاق را پر کرده بود😍 بله را که گفتم😇سرش را اورد زیر گوشم، خیلی ارام و اهسته گفت: تو همون کسی هستی که میخواستم😉😍 نگاهش کردم و از ته دل خندیدم😅💕 دستم را گذاشتم روی حلقه💍ازدواج‌مان،چشم دوختم به قرآن سفره عقد😄و از خدا طلب خوشبختی🙃کردم...🤲🏻💚 🌹🍃 😍 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
💍| ❤️ پنج روز گذشته بود ... در مسیر برگشت ڪه بودم ، بارها با من تماس گرفت . می‌خواست بداند چه ساعتی به قزوین می‌رسم ؟! وقتی از اتوبوس پیاده شدم ، آن‌طرف خیابان ڪنار موتورش ، ایستاد بود . به گرمی از من استقبال ڪرد . ترڪ موتور ڪه سوار شدم ، با یڪ دستش رانندگی می‌ڪرد ، و با دست دیگرش ، محڪم دستم را گرفته بود ؛ حرفی نمی‌زد . دوست داشتم یڪ حرفی بزنم و این قرق را بشڪنم ، ولی همین محڪم گرفتن دستم ، خودش یڪ دنیا حرف داشت ! :) 🧕🏻 📘| ┄┅┅✿❀ 🏴 💔🏴 🏴 @masirshahid ❀✿┅┅┄
💞💖 تو جلسہ خواسـتگارے آن قدر سر بزیر 😓 بود که گفتــم تمام گلهاے قالے را شمرد ....😇 ولی پــس از ازدواج احساسات و را به راحتی بروز می‌داد 💞💝 محـــمد من را « من» خطاب می‌کند.💗 نام مرا در همراهــش «عاشقانه من» ڪرده بود،... هـر وقت دلـــم برای محـــمد تنگ می‌شود😔 با گوشے محــمد شماره خودم را می‌گیرم یا به محمد زنگ می‌زنم و می‌گــویم محمــد تو رفتی و عاشقانه‌ات را تنها گذاشتی».😭 همہ عاشقانہ هاے زندگیــش را فداے ع کرد 🌹 ┄┅┅✿❀ ✨❤️ 🆔 @masirshahid ❀✿┅┅┄
❤️🍃*. • 🌸🥀 💞 🌺خیلی است که آدم عزیزترین شخص زندگی و هم را از دست بدهد ♥️ اما خدا را شکر کردم چون همیشه از می‌خواستم که اگر قرار باشد روزی علیرضا را از دست بدهم با باشد. 🌷 ┄┅┅✿❀ ✨❤️ 🆔 @masirshahid ❀✿┅┅┄
. ••• مراسم‌عقدانجام‌شد.✨ بعدازمراسم‌آقاعبداللھ‌خواسٺ ‌تابامن‌حرف‌بزند. 'اولین‌برخورد زندگی‌مشترکمان‌بود.♡'🌿 قبل‌ازصحبٺ‌ازمن‌خواست‌تایک ‌مهربرایش‌بیاورم.چون‌روحیه ایشان‌رامیشناختم‌ازباب‌شوخی‌ گفتم:"مهر؟مهربرای‌چی؟مگرحاج آقاتااین‌موقع‌نمازشان‌رانخوانده اند؟"دیدم‌حال‌عجیبی‌دارد.نگاهی بھ‌من‌کردوگفت:"حالاشمایک‌مهر بیاورید."امامن‌دست‌بردارنبودم. گفتم:"تانگوییدمهربرای‌چه‌می خواهید،نمیآورم."گفت:"میخواهم‌ نمازشکر بخوانم‌وازاینکہ‌خداوند چنین‌همسری‌بہ‌من‌داده‌ازاو تشکرکنم."دیگرحرفی‌نزدم.رفتم و بادوجانمازبرگشتم.😌🌱 • [بھ‌ روایٺ‌ همسر شهید عبداللھ‌ میثمی] . |📿| شهدا |💝| ┄┅┅✿❀ ✨❤️ 🆔 @masirshahid ❀✿┅┅┄