eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
649 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
9⃣ : 🍃اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت ... 🍃غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ... - به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ... 🍃با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ... نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ... 🍃گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ... 🍃- کمک می خوای هانیه خانم؟ ... با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ... 🍃یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... - کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ... - حالت خوبه؟ ... - آره، چطور مگه؟ ... - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ... 🍃تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ... به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... با خودم گفتم: مردی هانیه ... کارت تمومه ... 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
0⃣1⃣ :دستپخت معرکه ❣چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ... با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت ... ❣غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم ... - می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟ ... از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت ... - خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ... - مسخره ام می کنی؟ ... - نه به خدا ... ❣چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ... سریع خودم رو کنترل کردم ... و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بالا نیاورد ... ❣- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ... برای بار اول، کارت عالی بود ... ❣اول از دست مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ... 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸 مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟!👀 وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك؟!😍 معبودا!! عزیـزا!! آنڪه در مشغله های زندگے ٺـو را گم کرده چه یافتہ؟!😪 و آنڪہ ټۅ را یافته چه چیز ڪم دارد؟!😊 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃 💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸
💎💙 آخوند ملاحسینقلی همدانی(ره) می‌ فرمایند:  از طالبان آخرت، احدى به مقامى از مقامات دینى نرسید مگر آنانكه اهل تهجد و شب زنده‏ دارى بودند. 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚💚 یا صاحب الزمان ... ای رفته سفر،یوسف گمگشته کجایی هیهات ازایـن خـون دل و درد جدایی دنیا شده لبریز ز ظلم و ستم و جور ای کــــاش خدا امر کند تـا که بیایی 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🍃🌺 تکیه ڪن به شـهـــــدا شهــــدا تڪیه شان به خداست اصلا کنار گـــل بنشینے بوےگل میگیرے🌺 پس گلستــان ڪن زندگیت را با یاد شهــــدا شهدا‌همیشه‌نگاهی♥️🍃 سلام صبحتون شهدایی 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
°•\ 🍀🌺 بی‌تو‌یڪ‌لحظه‌رمق در‌دݪ‌و‌در‌جانم‌نیستــ بیقرارم‌نڪنی! طاقت‌هجرانم‌نیستــ 🌸 🥀🥀🥀 اربعین پای پیاده با رفقا کرب و بلا ان شاالله # ۰ °•\ 🍀🌺 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
جاۍ خالــی تـو مثل زخم بسـتر؛ درد دارد خونابـہ اش بنـد نمے آیـد...💔 💕🌸 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
🌸دو ڪلوم حـرف حسـاب🌸 ڪسے مے تواند از سیم خار دارهاے دشمن عبور ڪند ڪه در سیم خار دارهای نفس خود گیر نڪرده باشد✨ 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵گوشت مُرده🔵 يک روز مثل هميشه سفره را پهن کرديم و مشغول خوردن غذا شديم که از من پرسيد: "چه خبر؟" من هم شروع کردم به صحبت از رفتنم به خانه يکی از اقوام و خريدهايشان. يک مرتبه ديدم بين حرف های من بلند شد و با حالت خاصی از من پرسيد: "چيزی کم آورده ام؟" گفتم: "نه اتفاقا زياد هم هست." بعد نگاهی به سفره انداخت و با نرمی خاصي گفت: "شما بهتر از من می دونيد که غيبت کردن، يعنی خوردن گوشت مُرده ی برادر. دوست داري همچين گوشتی سرِ سفرمون باشه؟" حرفی براي گفتن نداشتم. گفت: "پس بيا غيبت نکنيم!" 🌷سردار شهيد محمّد حسين فايده🌷 📚به رنگ صبح, ص ۶۷ 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
📩📩📩 📩📩📩 📩📩📩 🖍 🔹آنان که به من بدی کردند، مرا هوشیار کردند... 🔹آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا آموختند... 🔹آنان که به من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند... 🔹آنان که به من بی اعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند... 🔸پس خدایا! به همه اینان که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند، خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا کن. » . 🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
💠مستاجر💠 شام که خوردیم، به من گفت «حاج آقا! باید چندتا استخاره برام بگیری. » گفتم «چی شده؟» گفت «صاحب خونه جوابمون کرده. رفتم امروز هفت هشت جا رو دیدم. زیرزمین، بالا. همه شون تنگ و تاریک و کوچیک بودن. » گفتم «خب، می رفتی سراغ خونه های بزرگ تر. » گفت «نمی تونم، توانش رو ندارم. حالا می خوام استخاره کنی تا یکیش رو انتخاب کنم. » صاحب خانه از آن طرف سفره به من گفت «چی می گه؟» گفتم «همین که شنیدی. » گفت «یعنی ناصری جدی جدی خونه نداره؟ مستأجره؟» باورش نمی شد. 📚یادگاران، جلد ۱۳، ص۳۰ 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
عاشقان وقت نماز است ...🕊✨ اذان میگویند . 🌸💜 " عَجِّلُوا بِالصَّلاةِ قَبْلَ الْفَوْتِ ، وَعَجِّلُوا بِالتَّوْبَةِ قَبْلَ الْمَوْتِ " اوای دلنشین اذان✌😍 لحظات ناب بندگی ✵✭🍀 در یک قرار معنوی✾✵✬🌿 بر سجاده عاشقی ✫✪❧🌷 🌱 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷سلام عزیزان امیدوارم نمازاتون قبول حق باشه ماروهم از دعای خیرتون فراموش نکنین☺️ حالا همگی بعد از نماز دعای فرج رو میخونیم به نیابت از شهدا برای فرج آقا و مولامون امام زمان(روحی له فداه) و ثوابش رو هدیه می کنیم به همه اعضای خوب 😌 👇👇👇
🤲 نیٺ دوست شهیدم میخوانم💛🌈 🌱بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم🌱 ِ اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛ 🌺💫 يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ....🌸🌟 فرجہ هاا♥️ این عملم برسہ بہ دوسٺ شهیدم🌹 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
آقا پسـرا❗️ چـادرے هـا محدود نیستند ابـدا فقـط محدوده اے دارنـد ڪہ هیچڪس را بہ آن اذن دخول نیست هیچـڪس✋ من حجاب را دوســت دارم، چـون مـهدے فاطمـہ دوستــ دارد❤ 😍 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
#پروفایل 📸 #محرم 🏴 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
🍃ما گُـمْ شُـدِگــانیمْ ڪِـه اَنــدَرْ خَـمِ دُنــیـا 🍃تَنها هُنـَرِ ماستْ ڪِه مَجنـونِ حُـسِـیـنـیم آه حرم.... 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
••✨•• بوےعطـرِعجیبےداشت! نام‌عطـر را ڪہ می‌پرسیدم جواب سربالا میداد شهیـد ڪہ شد ؛ در وصیت‌نامہ‌اش نوشتہ‌بود: بہ‌خـدا‌قسـم‌هیچ‌گاه‌عطـرنزدم هرگـاه‌خواستم‌معطـرشوم از‌تہ‌دل‌میگفتم: | السـلام‌علیڪ‌یا‌اباعبداللہ..♥️ | 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
•°| قبل محرم زمزمه ڪنید ؛ اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لےَِ الذُّنُوبَ الَّتے تُحْرِمُنےَِ ْ ... خدایا گناهانے ڪہ مرا 😔 از “اربابم حسین" محروم میکند ببخش...⚡️ 🍃 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹ماجرای جالب گفت‌وگوی شهید با تکفیری‌ها یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم. 🌹عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! 🌹گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ 🌹گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. 💗بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» کتاب «عمار حلب»، زندگی‌نامه‌ی 🌹 ❤ 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند،وگرنه درهنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارنداهل دین. 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤