ما را نگاهے از تو تمام اَست،اگر ڪنے...
#یا_حبیب_الباکین💜
#بیو📿🍂
خدایا
یادمبِده؛یادمنَره؛یادِتکنم(:🍃❣
/ʝסíꪀ➘🙃
|❥
#به_وقت_رمان
📖رمان نسل سوخته👓
#قسمت_نهم
🌸چشمهای کور من😔
اون روز ...یه ایستگاه قبل از مدرسه اتوبوس🚌 خراب شد...چی شده بود نمی دونم و درست یادم نمیاد...همه پیاده شدند و چاره ای جز پیاده 🚶♂رفتن نبود....
توی برف ها میدویدم و خدا خدا میکردم که به موقع برسم مدرسه...و در رو نبسته باشن...دو بار هم توی راه خوردم زمین...جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم...و حسابی زانوم پوست کن شد...
یه کوچه به مدرسه...یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم... هم کلاسیم بود. و من اصلا نمیدونستم پدرش رفتگره...همیشه شغل پدرش رو مخفی میکرد...
نشسته بود روی چرخ دستی پدرش...و توی اون هوا پدرش داشت هولش میداد...تا یه جایی که رسید سریع پیاده شد و خدافظی کرد و رفت...و پدرش از همون فاصله برگشت...
کلاه نقابدار داشتم...اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش پیدا بود...خیلی بین بچه ها مرسوم بود....اما ایستادم تا پدرش رفت...معلوم بود نمیخواد کسی شغل پدرش رو بفهمه ..میترسیدم متوجه من بشه..و نگران که کی اون رو با پدرش دیده...
تمام مدت کلاس حواسم اصلا به درس نبود....مدام از خودم میپرسیدم چرا از شغل پدرش خجالت میکشه...پدرش که کار بدی نمیکنه و هزاران سوال دیگه...
مدام توی سرم میچرخید...زنگ تفریح تازه حواسم جمع شده بود...
عین کوری که تازه بینا شده...تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن...
بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن...
و با همون کفش های همیشگی توی اون برف و بارون میومدن مدرسه..
بچه ها توی حیاط با همون وضع با هم بازی میکردند...و من غرق در فکر از خودم خجالت میکشیدم...چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟...چطور اینقدر کور بودم و نمیدیدم؟...
اون روز موقع برگشتن کلاهم رو گذاشتم توی کیفم...
هرچند مثل صبح سوز نمی اومد ..اما میخواستم حس اونها رو درک کنم...
وقتی رسیدم خونه مادرم تا چشمش بهم افتاد با نگرانی اومد سمتم...دستش رو گذاشت روی گوش هام..
-کلاهت کو مهران؟...مثل لبو سرخ شدی...
اون روز چشمهام سرخ و خیس بود...اما نه از سوز سرما اون روز برای اولین بار از عمق وجودم برای مشکلات اون ایام خداروشکر کردم...
خداروشکر کردم قبل از اینکه دیر بشه...چشم های من رو باز کرده بود چشم هایی که خودشون باز نشده بودند...
و اگر هر روز مثل همیشه پدرم من رو به مدرسه میبرد...
هیچ کس نمیدونست کی باز میشدن...شاید هرگز....
#ادامهدارد.....
✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی
#نشر_حداکثری
🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
💫هر صبح بیشتر بدهڪار خودم مے شوم،
ڪه چرا لااقل به خاطر خودم،
به تو سلام نڪرده ام؛
ما حتے محض خودخواهے هم دوستت نداریم..!
#سلام_آقاے_مهربانےها
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚موضوع مرتبط:
#شهیده_فهیمه_سیاری
#شهیده_مبلغ
#کلیپ
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_12
#jihad
#martyr
نام و نام خانوادگی: فهیمه سیاری
نام پدر: اکبر
تولد: 01/03/1339 (ماه محرم)
محل تولد: تهران
مسئولیت: اعزام به کردستان جهت تبلیغ و تدریس
تحصیلات: دیپلم ریاضی و فیزیک
شهادت: 12/09/1359 (24 محرم 1401)
محل شهادت: جادۀ سقز-بانه
مزار: گلزار شهدای زنجان
📚موضوع مرتبط:
#شهیده_فهیمه_سیاری
#عکس
#معرفی_شهیده
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_12
#jihad
#martyr
طلبه شهیده فهیمه سیاری، متولد سال 1339 در تهران بود که در سالهای 56 و 57 که کشور در تبوتاب انقلاب بود، جذب پایگاه مسجد حضرت ولیعصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) زنجان گردید و در آنجا توسط بزرگانی چون آیتالله مشکینی و آقای رضوانی از وجود حوزه علمیه خواهران در قم آگاه و برای تحصیل علوم دینی عازم قم شد.
او دو سال در مکتب توحید و در مدرسه علمیه شهید قدوسی(ره) به تحصیل پرداخت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی جهت تبلیغ معارف دین و آگاهی بخشی به فرزندان ایران عازم کردستان شد.
شهیده فهیمه سیاری به همراه سه بانوی دیگر که قصد سفر به شهر سقز را داشتند موقع عبور از منطقه دیواندره در تاریخ 12 آذر ماشین حامل آنان مورد حمله قرار گرفت و به درجه شهادت نائل آمد.
📚موضوع مرتبط:
#شهیده_فهیمه_سیاری
#معرفی_شهیده
#زندگی_نامه
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_12
#jihad
#martyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺🎥 فیلمی تکاندهنده از صحبتهای فرزند #شهید_رضا_صیادی...
#شهید_امنیت
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
#به_وقت_رمان
📖رمان نسل سوخته👓
#قسمت_دهم
🌸احسان
از اون روز به بعد دیگه چکمه هام رو نپوشیدم...دستکش و کلاهم رو هم فقط تا سر کوچه...
می رسیدم سر کوچه درشون میاوردم و میذاشتم توی کیفم...و همونطوری میرفتم مدرسه...
آخر یه روز ناظم منو کشید کنار...
-مهران؟...راست میگن پدرت ورشکست شده🤔
برق از سرم پرید مات و مبهوت بهش نگاه کردم...
-نه آقا پدرمون ورشکست نشده.😳..
یه نگاهی بهم انداخت و دستش رو گرفت توی دستم...
-مهران جان خجالت نداره..بین خودمون میمونه بعضی چیزا رو باید مدرسه بدونه...منم مثل پدرت...تو هم مثل پسر خودم...
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم...خنده ام گرفت...دست کردم توی کیفم و شال و دستکشم رو بیرون آوردم...نگاه دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من..روی صورت ناظممون نقش بست...
-پس چرا ازشون استفاده نمیکنی؟؟...
سرم رو انداختم پایین...
-آقا شرمنده ام که این رو میپرسم ولی از احسان هم پرسیدید...چرا دستکش و کلاه و شال نداره؟؟؟...
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد...دستش رو کشید روی سرم...
-قبل از اینکه بشینی سر جات...حتما روی بخاری موهات رو خشک کن.....
#ادامهدارد.....
✍نویسنده:شهید سید طاها ایمانی
#نشر_حداکثری
🌸←ڪـپے بـه شـرط دعـا بـراے شـہـادتم→🌸
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
💫هر صبح بیشتر بدهڪار خودم مے شوم،
ڪه چرا لااقل به خاطر خودم،
به تو سلام نڪرده ام؛
ما حتے محض خودخواهے هم دوستت نداریم..!
#سلام_آقاے_مهربانےها
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
شوخ طبع بود و سر به سر همه میگذاشت. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز میخواند. یادم هست یکبار که میخواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا میکنی! کمی آرام باش» چون شلوغ میکرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود».
شاید هر کسی ظاهر او را میدید فکر نمیکرد روزی شهید شود/خانوادهام بعد از شهادت فهمیدند میثم تکاور بود.
📚موضوع مرتبط:
#شخید_میثم_نجفی
#شهید_مدافع_حرم
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدایی
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_13
#jihad
#martyr
حلما یعنی صبور؛ از صفات حضرت زینب(س) است. این اسم را خودش انتخاب کرد.۱۷ روز بعد از شهادت میثم نجفی به دنیا آمد. پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری میشد، دلش غنج میرفت، خیلی زود از او دل کند و رفت.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_میثم_نجفی
#شهید_مدافع_حرم
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدایی
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_13
#jihad
#martyr
میثم تمار علی، مدافع دخت ولی
رفتی و ذکر لب تو، لبیک یا سید علی
غم تو روی دلهاست، مقتدایت زهراست(س)
به تایید حیدر، درجاتت اعلاست
قاب عکست رو دیوارِ، قربان تمثالت
درجه ات را حسین(ع) با دست عباسش بهت داده
ارتقای درجه از ستوان به شهادت
به تایید حیدر گوارای وجودت
📚موضوع مرتبط:
#شهید_میثم_نجفی
#شهید_مدافع_حرم
#عکس
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_13
#jihad
#martyr
شهید میثم نجفی
تاریخ تولد:۱۳۶۷/۲/۱۰
محل تولد:قرچک
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۱۳
محل شهادت سوریه
نحوه شهادت :اصابت ترکش خمپاره شصت
درجه: تکاور
📚موضوع مرتبط:
#شهید_میثم_نجفی
#شهید_مدافع_حرم
#معرفی
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_13
#jihad
#martyr
+دیدے بعضیا عاشـــق
خــ❤️ــدا هستند؟!
اگـــرتو هم میخواے
عاشق خــدا باشے فقط ڪافیہ
ڪه
آدابــــ معشوق بودن رو رعایٺ
ڪنے
مثلا:
ســــر نمـــاز دلبـــــرے ڪنے(😍❣)
ــــــ🍃🌸ــــــ
گرفتے چے میگم؟!😉
#نماز
🌙⭐️
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ