eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ کدام تصویر، حافظان امنیتِ ملّی هستند؟! 🔻هر دو از این نظام حقوق میگیرند! 🔹در عکسی، #سرباز_وطن در سرما و برف شدیدِ زمستانی از امنیت، خاک و ناموسِ ایرانی دفاع می‌کند و در عکسی دیگر می‌بینیم عدّه‌ای نماینده‌ی مردم با نماینده‌ی دشمن #سلفی_حقارت می‌گیرند! #درست_انتخاب_کنیم ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣رمان نسل سوخته❣ گدای واقعی ...😤 راست می گفت ... من کلا چند دست لباس داشتم ... و 3 تا پیراهن نوتر که توی مهمونی ها می پوشیدم🤯 ... و سوئی شرتی که تنم بود ... یه سوئی شرت شیک که ازداخل هم لایه های پشمی داشت🤗 ... اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می دید دهنش باز می موند ... 🤡 حرف های سعید ... عمیق من رو به فکر فرو برد ... کمی این پا و اون پا کردم ... و اعماق ذهنم ... هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که ... صدای پدرم من رو به خودم آورد ...😈 - هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده ...🙄 رو کرد سمت من ... - نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای ... هر چند ... تو مگه لباس به درد بخور هم داری که خوشت بیاد😐 ... و نباشه دلت بسوزه ... تو خودت گدایی🤦‍♂ ... باید یکی پیدا بشه لباس کهنه اش رو بده بهت ...☹️ دلم سوخت ... سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین ... خیلی دوست داشتم بهش بگم ... - شما خریدی که من بپوشم؟ ... حتی اگر لباسم پاره بشه... هر دفعه به زور و التماس مامان ... من گدام که ...😤 صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد ... - خانم ... اینقدر دست دست نداره ... یکیش رو بده بره دیگه... عروسی که نمیری اینقدر مس مس می کنی ... اینقدر هم پر روئه که بیخیال نمیشه ...😳😩 صورتش سرخ شد 😡... نیم نگاهی به پدرم انداخت ... یه قدم رفت عقب ... -شرمنده خانم به زحمت افتادید ...😓 تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت ... از ما دور شد ... اما من دیگه آرامش نداشتم ... طوفان عجیبی وجودم رو بهم ریخت ...😔 نویسنده : ✅شهید سید طاها ایمانی✅ 💙ڪپی به شرط دعا براے ظهور مولا💙 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🌷رمان نسل سوخته🌷 دلم به تو گرم است...😇🔥 بلند شدم و سوئی شرتم رو در آوردم ... و بدون یه لحظه مکث دویدم دنبالش🏃‍♂ ... اون تنها تیکه لباس نویی بود که بعد از مدت ها واسم خریده بود ... 🧥 - مادرجان ... یه لحظه صبر کنید ...🙂 ایستاد ... با احترام سوئی شرت رو گرفتم طرفش ... - بفرمایید ... قابل شما رو نداره ...😇 سرش رو انداخت پایین ... - اما این نوئه پسرم ... الان تن خودت بود ... 😔 - مگه چیز کهنه رو هم هدیه میدن؟ ...☺️ گریه اش گرفت ... لبخند زدم و گرفتمش جلوتر ... - ان شاءالله تن پسرتون نو نمونه ...😌 اون خانم از من دور شد ... و مادرم بهم نزدیک ...پدرت می کشتت مهران ...😅 چرخیدم سمت مادرم ... - مامان ... همین یه دست چادرمشکی رو با خودت آوردی؟...😊 با تعجب بهم نگاه کرد ... 😳 - خاله برای تولدت یه دست چادری بهت داده بود ... اگر اون یکی چادرت رو بدم به این خانم ... بلایی که قراره سر من بیاد که سرت نمیاد؟ ...😅😉 حالت نگاهش عوض شد ... - قواره ای که خالت داد ... توی یه پالستیک ته ساکه ... آورده بودم معصومه برام بدوزه😚 ... سریع از ته ساک درش آوردم ... پولی رو هم که برای خرید اصول کافی جمع کرده بودم ... گذاشتم الی پارچه و دویدم دنبالش ... ده دقیقه ای طول کشید تا پیداش کردم و برگشتم ...🙂 سفره رو جمع کرده بودن ... من فقط چند لقمه خورده بودم... مادرم برام یه ساندویچ درست کرده بود ... توی راه بخورم🍔... تا اومد بده دستم ... پدرم با عصبانیت از دستش چنگ زد... و پرت کرد روی چمن ها ...چ😡🤦‍♂ - تو کوفت بخور ... آدمی که قدر پول رو نمی دونه بهتره از گرسنگی بمیره ... و بعد شروع کرد به غر زدن سر مادرم که ...اگر به خاطر اصرار تو نبود ... اون سوئی شرت به این معرکه ای رو واسه این قدر نشناس نمی خریدم ... لیاقتش همون لباس های کهنه است ... محاله دیگه حتی یه تیکه واسش بخرم ...😮😡 چهره مادرم خیلی ناراحت و گرفته بود ... با غصه بهم نگاه می کرد 😞... و سعید هم ... هی می رفت و می اومد در طرفداری از بابا بهم تیکه های اساسی می انداخت ...🤦‍♂ رفتم سمت مادرم و آروم در گوشش گفتم ... - نگران من نباش ... می دونستم این اتفاق ها می افته ... پوستم کلفت تر از این حرف هاست ...☺️ و سوار ماشین شدم ... و اون سوئی شرت ... واقعا آخرین لباسی بود که پدرم پولش رو داد ... واقعا سر حرفش موند ... 😆 گاهی دلم می لرزید ... اما این چیزها و این حرف ها ... من رو نمی ترسوند ... دلم گرم بود به خدایی که ...😇 🌸"و از جایی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد و هر که بر خدا توکل کند ،، خدا او را کافی است خدا کار خود را به اجرا می رساند و هر چیز را اندازه ای قرار داده است"🌸 نویسنده : ✨شہید سید طاها ایمانے✨ 💐ڪپی به شرط دعا براے ظہور مولا💐 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#اولین_فکر_هر_صبح_منی هر روز صبح دریچه دلمـ♥️ گشوده می‌شود سمتِ روشنایِ نگاهِ #تو 😍 انگار خورشیــ☀️ــد قسم خورده است هر روز مرا با #یادِ_تو بیدار کند ... #خدایا ما چشم انتظار آن ⇜ #حجت چشم به راهان ⇜و آن محبوب💖 آمدنی ⇜و آن #عدالت محقق شدنی هستیم او را در پناه خود💞 #محافظت_فرما #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
#حجاب💜 🧕خواهر با حجابم.. وقتى دلت ميگيرد از پوزخندهاى به ظاهر روشنفكرها #قرآن را باز كن و سوره ى "مطففين" آيات ٢٦ تا ٢٩را نظاره كن : " آنان كه امروز به تو ميخندند فردا گريانند و تو خندان ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
دفتر خودسازی دختر ۱۴ ساله شهیده زینب ڪَمایے 🌸🍃 #چقدر‌قشنگه‌نه؟ #محاسبةالنفس..📝 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
#امام_خامنه_ای ڪسے ڪہ وقتے ڪشوراسلامے مورد تهدید است، #آماده_دفاع از ارزشها و میهن اسلامے وپرچم اسلام است،میتواند ادعا ڪندڪہ اگر امام زمان(عج) بیاید،پشت سر ایشان خواهدبود!✨ ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 خداوند متعال چقدر انسان رو دوست داره...؟ استاد پناهیان ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🎁🎈میلادِ مسیـح گشتہ و شیرین اسٺ 🎄مریم،نِگہ اش بہ خوشہ‌ے پروین اسٺ 🎁🎈عیدے ڪه بہ هرڪوچہ و منزل بینے 🎄هرشاخہ‌ے ڪاج،بستہ بر آذین اسٺ #میلاد_حضرٺ_عیسےبن‌مریم🎊 #مبارڪباد🎉 #حضرت_عیسی ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
امشـب مہمان یڪی از دریادلانے🌊 هسٺیم ڪه شہید گونہ زندگے ڪردنـد و عاقبٺشون خٺم بہ شہادٺ شد...❤️ ان‌شاءالله بہره‌ے ڪافے رو ببریـم...🌹
🌸بسـم رب شہدا و الصدیقیـن🌸 من سجـاد هستم ✨سجاد عفتے✨خوشحالم الان ڪه دارم خودم رو به شما معرفی میکنم یه پیشوند قبل از اسمم هسٺ ڪه براے رسیدن بہش از خیلی چیزا گذشٺم و اون پیشوند #شہید هست...💚 بنده #شہیدسجاد‌عفتۍ هستـم...😊
در خانواده اے شدم ڪه خداروشکر در اون از اول بوے عشق❤️ و جان باختن🧡 و جانبازے💛 و شهادت💚 به خوبے به مشام مےرسید😇 پدرم یڪی از رزمـندگان و جانـبازان هشت سال دفاع مــقدس بودن🙃💝 خانواده‌ے ما متشڪل از چهار فرزند دختر و پسر بود که من فرزند دوم و پسر اول خانواده بودم🤓
در دوران نوجوانے✅ در مسجد 🕌محلہ فعالیت داشتم و سعے مےڪردم‌ راه های رشد کردن رو در مسجد پیدا کنم که همینطور هم شد و در مسجد رشد خوبی پیدا کردم...🏵 در فعالیت‌های شهری با علاقه حاضر بودم و حتما شرکت می‌کردم...💪💙
در دوران نوجوانے✅ در مسجد 🕌محلہ فعالیت داشتم و سعے مےڪردم‌ راه های رشد کردن رو در مسجد پیدا کنم که همینطور هم شد و در مسجد رشد خوبی پیدا کردم...🏵 در فعالیت‌های شهری با علاقه حاضر بودم و حتما شرکت می‌کردم...💪💙
براے پدر و مادرم #احٺرام خاصۍ قائل بودم و روی حرف هاشون مخصوصا پدر حرف نمےزدم...😌🔮 بیشتر تو خـودم بودم و از روحیـه‌ے بسـیار بالایۍ برخــوردار بودم..☺️
در زمان وقوع #فتنه سال 88🔥 به همراه سایر بسیجےها دو ماه در تهران بودم 🧐 و در برابر اراذل و فتنه‌گران مقابله می‌کردم و کمتر به منزل می‌آمدم💪 هر جا حرڪت و درگیری علیه #انقلاب و نظام اتفاق مےافتاد همیشه پای کار بودم و وارد میدان می‌شدم و سعۍ مےڪردم #مردمیدان باشم...☺️
با همسرم♥️ نسبت فامیلی داشتم و دخترخاله‌ام بود💎 یڪ هفته پس از ازدواج به استـخدام درآمدم سال 88 به عقد هـم درآمدیم💍 و پس از ازدواج، سال 90 دخترم ثــنا به دنیا آمد😍👧
🥋 و مربـی ڪشتی🤼‍♂ و بـسیار مہـربان😊 ولـی معرفٺ❤️ بارزتــرین ویژگی این حقیر بود☺️ ڪه زبانزد عـام و خـاص بود و دوسٺان بسیارے داشـٺم...
معـٺقد بودم مـردم #سوریہ مـسلمان هستـند و باید به دادشان برسـیم گرچه دوست داشـتم به لبـنان بروم ولی بیشتر مد نظرم رفتن به سوریه بود☺️💚
زمانـی ڪه 💞می‌گفتـ به سـوریه نرم😓 می‌گفــتم : این جـنگ متصل به جنـگ ظہـور امـام زمان❤️(عج) است اگر امروز نرم یک تا دو سال دیگــه همه بایـد بریـم...
دو بار براے مقابـله با تڪفیری‌ها به عـراق رفتم که پـس از عید در تڪاپو بودم تا بہ سوریـه بروم...💖 پس از #شهادتـم دوستـم #مصطفــی‌صدرزاده از شهداے مدافع حرم❤️ دیگـه آرام و قرار نداشـتم و حتی یک بار به سوریه پرواز داشـتم که پروازم کنسل شد...