eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
653 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
.🍃 . . بیمار خنده های توام، بیشتر بخند خورشید آرزوی منی، گرمتر بتاب #حضرت_آقــــا ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
@shahed_sticker۶۳۵.attheme
115K
• #شهید_حسین_معزغلامی ۵ • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀رمان نسل سوخته🥀 تلخ ترین عید😖 توی در خشک شدم😳 ... و مادربزرگم مبهوت که چرا یهو حالتم😲... صد و هشتاد درجه تغییر کرد ... چشم هایی که از شادی می درخشید 😍... منتظر تکانی بود ... تا کنترل اشک از اختیارم خارج بشه😍 ... و سرازیر بشه ...☺️ - چی شدی مادر؟ ...🤨 خودم رو پرت کردم توی بغلش ... - هیچی ... دلم ❤️برات خیلی تنگ شده بود بی بی ...بی حس و حال بود ... تا تکان می خورد دنبالش می دویدم... تلخ ترین عید عمرم😞 ... به سخت ترین شکل ممکن می گذشت ... بقیه غرق شادی و عید دیدنی و خوشگذرانی ... ☹️ من ... چشم ها و پاهام 👀... همه جا دنبال بی بی .. اون حس ... چیزهایی بهم می گفت ... که دلم نمی خواست باور کنم ...☹️ عید به آخر می رسید ... و عین همیشه ... یازده فروردین ... وقت برگشت بود ...😔😪 پدر ... دو سه بار سرم تشر زد ...😡 - وسایل رو ببر توی ماشین ... مگه با تو نیستم؟ ...😡 اما پای من به رفتن نبود ... توی راه ... تمام مدت ... بی اختیار از چشم هام اشک می بارید 😭... و پدرم ... باز هم مسخره ام می کرد ...😢 - چته عین زن های بچه مرده ... یه ریز داری گریه می کنی؟ ...😡 دل توی دلم نبود💗 ... خرداد و امتحاناتش تموم بشه ... و دوباره برگردیم مشهد ... 🤩 هفته ای چند بار زنگ می زدم و احوال بی بی رو می پرسیدم ... تا اینکه باالخره کارنامه ها رو دادن ...😍 نویسنده : 💙شہید سید طاها ایمانے💙 💐ڪپے بہ شرط دعا براے ظہور مولا💐 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
💎رمان نسل سوخته💎 می مانم✅💪 دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن 😔... دایی... مادرم رو کشید کنار ... - بردیمش دکتر ... آزمایش داد ... جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست🙁 ... نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم ...من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در ... نمی دونستن کسی توی اتاقه ... 😣 همون جا موندم ... حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی ... یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم ...😭 نتیجه نمونه برداری هم اومد ... دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن🤯 ... سرعت رشدش زیاده و بدخیم😫 ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد ... فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد ... 🙄 مادرم توی حال خودش نبود ... همه بچه ها رو بردن خونه خاله ... تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن... تصمیم گیری کنن ... 🤢 برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم ... همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ...🤧 - تو دقیقی ... مسئولیت پذیری ... حواست پی بازیگوشی و ... نیست ... اما این بار ... هیچ کدوم از این حرف ها ... من رو به رفتن راضی نمی کرد😪 ... تیرماه تموم شده بود ... و بحث خونه مادربزرگ ... خیلی داغ تر از هوا بود ...🤒 خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه ... دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه باردار 🤰... و بقیه هم عین ما ... هر کدوم یه شهر دیگه بودن ... و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت ...😶 دکتر نهایتا ... 6 ماه رو پیش بینی کرده بود ... هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن ... هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد ...حرف هاشون که تموم شد ... هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف ...🤭 زودتر از همه دایی محسن ... که همسرش توی خونه تنها بود ... و خدا بعد از 9 سال ... داشت بهشون بچه می داد ...👶 مادرم رو کشیدم کنار ... - مامان ... من می مونم ... من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم ...👀 نویسنده : ❣شہید سید طاها ایمانے❣ ✅ڪپے به شرط دعا براے ظہور مولا✅ ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به رسم هر روز صبح🌸🍃 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌸🍃 ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج💕 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
❁ ﷽ ❁ ❂ براے #شهیـد شدن .. هنـر لازم استــ ! هنـر بہ ← خـــدا رسیدن.. هنـر ڪشتن ← نَـفس.. هنـر ← تَهذیبــ .. ◈ تا هنـرمند نشویـم.. ◈ شهیـــد نمے شویـم... #اللهم_ارزقنا_شهادت #صبحتون_شهدایی ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👒رمان نسل سوخته👒 حرف های عاقلانه🧠👀 مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد ...😕 - مهران ... می فهمی چی میگی؟ ... تو 14 سالته 😐... یکی هنوز باید مراقب خودت باشه ... بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه ... یه چی بگو عاقلانه باشه ...🤫 خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم😤 ... اما حرف من کاملا جدی بود ... و دلم قرص و محکم💪 ... مطمئن بودم تصمیمم درسته ... پدرم، اون چند روز ... مدام از بیرون غذا گرفته بود 🍗... این جزء خصلت های خوبش بود ... توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد 😊... و دست از غر زدن هم برمی داشت ..بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم💰 ... الهام و سعید ... و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید ... هر کدوم یه نظر دادن ... اما توی خیابون🔮 ... اون حس ... الهام ... یا خدا ... با هر اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت☺️ ... وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن ... و پدرم کلی دعوام کرد ... و خودش رفت بیرون غذا بخره ...🙃 بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه ... و ایستادم به غذا درست کردن ... دایی ابراهیم دنبالم اومد ...🍜 - اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت ... 😅 آشپزی و خونه داری هم بلد بودن ... تو که دیگه پسر هم هستی ... تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون ... 🧐 - بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم ... می تونید از مامان بپرسید ... من یه پای کمک خونه ام ... حتی توی آشپزی ... 😇 - کمک ... نه آشپز ... فرقش از زمین تا آسمونه ... ☹️ ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت ... اما رفت دنبال مادرم ...🙂 نویسنده : 💚شہید سید طاها ایمانے💚 ☘ڪپے به شرط دعا براے ظہور مولا☘ ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
⁨🌸🍃 🍃فردا، سال‌روز ولادت با سعادت اسوه‌ی صبر و شکیبایی، حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار، بر همگان مباااارک😍💐 #ارسالی اعضا محترم کانال ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 شهید علی هاشمی 📝 و گفتم: «دوست دارم این عملیات را به نام حضرت فاطمه (س) نام‌گذاری کنم. آن حضرت چه صفات و القابی داشت؟» _ حضرت فاطمه القاب زیادی دارند بتول، صدیقه، مرضیه. _ دیگه چی؟ _ راضیه، زکیه، ام الحسنین. وقتی گفت، ام الحسنین خیلی به دلم نشست. گفتم: «این خیلی جالبه، ام الحسنین، اسم عملیات باشه که هم اسم بی‌بی فاطمه‌ی زهرا (س) است و هم نام امام حسن (ع) و امام حسین (ع). رمز عملیات هم یا فاطمه‌ی زهرا باشه.» به خانم فاطمه‌ی زهرا ارادت خاصی داشتیم، الآن هم داریم. به بچه‌ها هم توصیه کردم که رمز عملیات فتح المبین را یا زهرا (س) بگذارند، آن‌ها هم قبول کردند. راوی: شهید هاشمی 🔸 برای خوااندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهید_علی_هاشمی
📚 شهید علی هاشمی 📝 دی ماه سال 1360 بود که دستور تشکیل یگان‌های سپاه صادر شد. به دنبال این فرمان تیپ‌های امام حسین (ع)، نجف اشرف، بیت‌المقدس... تشکیل شد. سپاه حمیدیه نیز باید به تیپ تبدیل می‌شد. دنبال نام خاصی بودم. قرآن را باز کردم. سوره‌ی نور آمد. نام تیپ 37 نور شد و محل استقرار آن منطقه طراح، سید جابر و کرخه تعیین گردید. نزدیک عملیات بود، عملیات امّ الحسنین که قرار بود به صورت عملیات ایذایی چند روز قبل از عملیات بزرگ فتح المبین در منطقه‌ی کرخه نور انجام شود، سراغ حاج آقا شوشتری روحانی سپاه رفتم 🔸 برای خواندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید : http://fa.jahad.org/index.php/شهید_علی_هاشمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐼🐾 میلآدحضرټ‌زینـب{س}🦋🌱 و روز پــرستآر رآ بہ شمآ😍 وهمـہ پرستآرآݩ تبــریڪ میگــیمـ🍃 🙂✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توے این بـےڪسے و تنهاییام ... یه نفر هست ڪ برام همه ڪسه :) ڪارے به هیشڪے ندارم بخدا ... یه حضرت زینب دارم برام بسه:)🙈💔 صلےالله علیڪ یا زینب ڪبرے😍 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
ما رأیٺ الاجمیلا چون نمایان مےشود بانگاه زینبے عالم گلستان مےشود هرڪسے ڪه ساخٺ سبڪ زندگے را زینبے زن اگر باشد یقیناً مرد میدان مےشود #ولادٺ_باسعادٺ‌🎊 #حضرٺ_زینب_س❣ #مبارڪ_باد🎊 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
⚘﷽⚘ از شخصی پرسیدند : تا بهشت چقدر راه است ؟ گفت : یک قدم گفتند : چطور ؟ گفت : مثل شهیدان یک پایتان را که روی نفس شیطانی بگذارید پای دیگرتان در بهشت است . #شهدایی ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🍃🌺🍃🌺 #عاشقانه_ای_به_سبک_شهدا روزهـــاے جمعــــہ مـے گفـت: امــروز میخـوام یہ کــارخیـر بـرات انجام بدم😊 هـم براے شمـا هـــم براے خـدا 💫 وضـو می گرفـت و مـے رفت توے آشپزخونہ؛ هـرچہ میگفتم :نکـنیــد ایــــݧ کار رو من ناراحت میشــم ، باعث شرمندگیمہ😞 گـــــوش نمـے کــرد در رامـے بسـت و آشپزخانہ رامــے شست #شهید_علے_صیاد_شیرازے🌺 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ