eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
653 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|🍃🌸 🕊🌹 ◽️برادران من خود را دست کم نگیرید، دنیا و ابرقدرت‌های دنیا از لباس سبز ما و اســـم ما می‌ترسند و آن هم به خاطر ایمان درون قلب شما دوستان است. ◽️خود را کوچک نشمارید؛ بدانید که ما الگویی همچون ابــاعبدالله‌الحسیـــــن و ابوالفضل‌العبـــــاس داریم. ما علی‌اکبر و علی‌اصغــر داریم. این خاندان عصمت و طهارت از کودک شش‌ماهه برای ما الگو قرار دادند تا پیرمردی همچون حبیــــب ابن ظاهر. ◽️پس بدانید که ادامـــه دادن راهـــــی همچون این بزرگواران راه به شهـادت و رسیدن به معبود حقیقی است.  🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
‍ 🌹شهید حاج ڪاظم نجفےرستگار🌹 🌹مادر در خواب پسر شهیدش را مے‌بیند . پسر به او مےگوید : «توی بهشت جام خیلے خوبہ . چے مے‌خواے برات بفرستم ؟». ✨مادر مے‌گوید : «چیزے نمے‌خوام ؛ فقط جلسہ قرآن ڪہ میرم همہ قرآن مےخونن و من نمے‌تونم بخونم خجالت مےڪشم . مے‌دونن من سواد ندارم ، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون .». 🌹پسر مے‌گوید : «نماز صبحت رو ڪہ خوندے قرآن رو بردار و بخون !». ✨بعد از نماز یاد حرف پسرش مے‌افتد . قرآن را بر مے‌دارد و شروع مےڪند بہ خواندن . 🌹خبر مےپیچد . پسر دیگرش این ‌را بہ عنوان ڪرامت شهید محضر آیت اللہ نورے همدانے مطرح مےڪند و از ایشان مےخواهد مادرش را امتحان ڪنند . قرار گذاشتہ مے‌شود . ✨حضرت آیت‌اللہ نزد مادر شهید مے‌روند . قرآنے را به او مے‌دهند ڪہ بخواند . بہ راحتے همہ جاے را مےخواند ؛ اما بعضے جاها را نہ . مےفرمایند : «قرآن خودت رو بردار و بخوان !». 🌹مادر شهید شروع مے‌ڪند بہ خواندن ؛ بدون غلط . آیت اللہ نورے گریہ مےڪنند و چادر مادر شهید را مے‌بوسند و مے‌فرمایند : «جاهایے ڪہ نمےتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم ڪہ امتحانش ڪنیم.» ۱۰_سیدالشهدا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 🍃حضور دراینجا دعوتنامه می خواهد... 🍃هوای اینجا هوای دگری است... 🍃 اینجا عطر یاد شهدا همه جا پیچیده... 🍃اینجا همه یکرنگند... 🍃مهم نیست تو چه کسی هستی... 🍃چه شغلی داری... 🍃از کدام طبقه ای... 🍃 چه رنگی داری اینجا همه آمده اند.... 🍃بدون هیچ رنگ و ریایی آمده اند تا با شهدا به شهدا برسند... 🍃اگر دعوت شهدا را قبول کردی حضورتان در جمع رهروان شهدا افتخار ما است .... 🍃بسم الله لینک را بزن و جمع ما را خوش بو کن...💐💐 http://eitaa.com/joinchat/650772500Ccb0d7cf400
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 مادر شہیـد : بـہ مـن گفت ڪه با اعزامم موافقت شده من هم از روی احساسـات مادرانه‌ای که داشـتم خیلی‌گریـه کردم، شاید منصرف شـود. اما بابـک تصمیم خود را گرفته بود،💎✨ گفت: «من حضرت زینب‌(س) را در خواب دیده‌ام و دیگر نمی‌توانم اینجا بمانم باید به سوریـه بروم. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست مادر، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام.» 💖 🌙💫حتی شنیدم که به او گفته‌اند که چطور می‌خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی؟! پسرم بابک هم گفته مادر همه‌ی ما آنجا در سوریه است، من بروم سوریه که بی‌مادر نمی‌مانم، پیش مادر اصلی‌مان حضـرت زینـب‌(س) مـی‌روم...💚❤️💚❤️ #می‌روم_سوریه_که_بی‌مادر_نمانم #شہـید_بابڪ_نورے 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid🌷🍃
💎🌟💎🌟💎🌟💎🌟💎🌟💎🌟 همسـر شہـید💙💎: «من شيعه ام، سادات هستم، هميشه آرزو داشتم مثل یک مرد براي دفاع از حرم عمه جان بروم، وقتي كه حسين از عشق براي دفاع گفت، خوشحال شدم و با كمال ميل استقبال كردم. اما وقتي پاي عمل رسيد با همه وجود چگونه مي توانستم مردي را كه تنها يك ماه است همسرم شده را، راهي ميدان نبردي كنم كه بازگشت از آن سخت است. اما چگونه مي توانستم مانع او شوم؟ چگونه عشق دفاع از حرم بي بي دو عالم را از او مي گرفتم در حالي كه خودم هم آرزوي رفتن داشتم.❣ سخت بود، حسين را براي خود بخواهم و روز محشر در برابر عمه شيعيان، سرافكنده بمانم. تصميم گرفتم مانعش نباشم، حتي اگر دلتنگي، نفسم را بگيرد؛ همه چيز را سپردم به خدا، تا هرچه صلاح می داند انجام دهد. »💔 #شہید_حسیـن_هریرے💖💎 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid🌷🍃
اعمال روز 24ذیحجه روزمباهله یک غسل دوّم : روزه سوم : دو ركعت نماز و آن مثل روز عيد غدير است در وقت نیم ساعت به زوال ظهربه حمدو(توحیدوآیه الکرسی وقدر10مرتبه) كيفيّت و ثواب و آية  الكرسي كه در نماز مباهله است تا هُمْ فيها خالِدُونَ است بعدازنماز 70تااستغفارکه اول آن بااَلحَمدُلِلِّه رَبِِّ العالَمین َاست 4-دادن تصدق به فقرا وخواندن زیارت جامعه 5- : خواندن دعای مباهله که شبیه دعای سحرماه رمضان است درمفاتیح،درپناه آقا امام زمان باشین 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
🍀🍃🍀 #مباهله ، ☀️آفتابى همچون غدير بود كه روزى طلوع كرد☀️ و براى هميشه چراغ راه شيعه در طول تاريخ شد. 24 ذی الحجه روز جلوه عظمت و فضیلت پیامبر و اهل بیت (ع) #روز_مباهله گرامی باد. 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
محمدرضا به خواندن نماز شب و احترام به والدین و اعضای خانواده اهمیت می‌داد تا جایی که حتی در وصیت‌نامه خود نیز به امر خواندن نماز شب سفارش کرده است💫 راوی: مادر شهید 🌷🌷🌷 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
زینب اولین نفر از خانواده‌اش بود که با حجاب شد. اولین نفر بود که چادر رو انتخاب کرد. و همین چادرش باعث کینه‌ی دشمن شد ؛ منافقین تو یه کوچه‌ بعد از نماز مغرب و عشا آنقدر گره‌ی روسریش رو کشیدند تا به شهادت رسید درحالیکه فقط ۱۴ سال سن داشت. 🌹 🌷 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠سردار شهید عبدالحسین برونسی: 🌷آدم ها دو دسته اند: و ؛ غیرتی ها با خدا معامله کردند و قیمتی ها با بنده خدا. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🍃🌸 ... 🌹 یادی از سردار شهید حاج عبدالحسین برونسی... شبی که فردایش قرار بود برود جبهه، با هم رفتیم خانه تک تک فامیل؛ از همه حلالیت طلبید. دست آخر هم بردمان حرم خدمت امام رضا(علیه‌السلام). خودش یکی یکی بچه‌ها را برد دور ضریح طواف داد. از حرم که آمدیم بیرون گفت: «امشب سفارش تون رو به امام رضا(علیه‌السلام) کردم. به آقا گفتم "من دارم میرم جبهه". شما به بچه‌های من سری بزنید. گفتم "بیان از شما خبر بگیرن". اگه یک وقتی کاری داشتید، برید به امام رضا(علیه‌السلام) بگید. من شما رو سپردم دست امام رضا(علیه‌السلام)» 🎤 راوی: همسر سردار شهید 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "حاج عبدالحسین برونسی" صلوات🌷 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
4_5807890880593395950.pdf
6.36M
📗کتاب بسیار زیبا و تاثیرگذار " خاک های نرم کوشک " 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
♻ مقام معظم رهبری: اوستا عبدالحسین برونسی، این خیلی برای جامعه‌ی ما و کشور ما و تاریخ ما اهمیت دارد که یک شخص خوانده شده‌ی به عنوان «اوستا عبدالحسین» - نه دکتر عبدالحسین است، نه به معنای علمی استاد عبدالحسین است؛ بلکه عبدالحسین است، اهل و اهل کارِ دستی و اهل فلان مغازه؛ یعنی اوستا عبدالحسین بنا - از لحاظ و آشنائی با حقایق به جائی میرسد که قبل از پیروزی انقلاب در کارهای انقلابىِ جوانهائی که در مسائل انقلابی کار میکردند شرکت میکند - البته من از نزدیک در جریان آن کارها نبودم و در آن زمان یادم نمی‌آید که با این ارتباطی داشته باشم؛ لاکن اطلاع دارم، میدانم، شنیدم و توی کتاب هم خواندم - بعد از هم وارد میدان جنگ می‌شود. این مطلب مهمیست. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴روزشمارمحرم👆👆 8 روزمانده💔 برتمام خنده هايم خطی ازماتم بکش 👌 پاک کن شادی زدل جايش هزاران غم بکش😔 آنقدروقتی نمانده تامحرم،بی بی فاطمه(س)😞💔 زحمتِ پيراهن مشکی ماراهم بکش😭🙏 🍀💔🕊💔🕊💔🕊💔🍀 🌼🍃 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
یادمان باشد گناه ڪہ کردیم آن‌را بہ حسابِ جوانے نگذاریمـ..✋ مےشود جوانے کرد بہ عشق مهدی"عج" بہ شهادت رسید فدایِ مهدی"عج"🌹 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴مثل شهدا با شیم .. شهید امید اکبری: 🌷بعداز ظهر عاشورا تَرک موتورش بودم. تو اصفهان رسیدیم به یه چهار راه خلوت،پشت چراغ قرمز، ایستاد! بهش گفتم : امید چرا نمیری، ماشینی که اطرافت نیست؟ گفت: 🍃🌸رد کردن چراغ خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه،پس اگه رد بشم گناهه داداش... من شب تو هیئت اشک چشمم کم میشه...! 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵احترام🔵 وقتی کار اشتباهی انجام می داد، مادر از دستش عصبانی می شد و با تندی با او برخورد می کرد. حسين سرش را پايين می انداخت و گوش می کرد. دلم برايش می سوخت و مي گفتم:"يک چيزی بگو و از خودت دفاع کن!" می گفت:"نبايد به پدر و مادرمون بی احترامی کنيم. اگه هم اشتباهی کرديم بايد به اون پی ببريم تا دوباره تکرارش نکنيم." 🌷شهيد حسين لاسجردی🌷 📚به رنگ صبح 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🌕 وادی رحمت 🌕 روز مانده به چهلم علي، وصيت نامه اش به دستم رسيد. وصيت نامه را باز كردم. علي نوشته بود: «پدر جان من دوست دارم كه در وادي رحمت در كنار ساير دوستانم به خاك سپرده شوم». اما وصيت نامه دير به دست ما رسيد و ما علي را در قبرستان ستارخان دفن كرديم. احساس ملامت مي كرديم. به هر كجا سرزدم تا اجازه ي انتقال جنازه اش را بگيرم، موفق نشدم. از امام اجازه ي نبش قبر خواستيم، اما اجازه ندادند، ناچار گذاشتيم جنازه در همان قبرستان ستارخان بماند، اما هر وقت علي را در خواب مي ديدم، مي گفت: «هرچه احسان داريد، به وادي رحمت بياوريد. من در آن جا كنار دوستانم هستم و فقط به خاطر شما به قبرستان ستارخان مي آيم.» اين شد كه پنج شنبه ها به وادي رحمت مي رفتم و بعدازظهرها به ستارخان. تا اين كه 13 سال بعد از طرف شهرداري خبر آوردند كه گورستان جاده كشي مي شود، بايد اجساد و اموات انتقال پيدا كنند. درست در سالگرد شهادت علي براي انتقال جنازه ي او به قبرستان ستارخان رفتيم. بر سر مزار حاضر شديم و خاك آن را برداشتيم. به سنگ ها كه رسيديم، خودم خواستم كه روي سنگ ها را جارو كنم تا خاك به استخوان ها و روي جنازه نريزد. سنگ اول را كه برداشتم، بوي عطر شهيد بيرون زد كه بچه ها به من گفتند: «حاجي گلاب ريختي؟» گفتم: «نه، مثل اين كه اين بو از قبر مي آيد،» عطر جنازه همه جا را گرفت. سنگ ها را كه برداشتم نايلون را بلند كردم، ديدم سنگين است. آن را بغل كردم، ديدم كه سالم است. صورتش را داخل قبر زيارت كردم. مثل اين بود كه خوابيده است و همين شامگاه او را دفن كرده ايم. با ديدن اين صحنه يك حالت عجيبي به من دست داد، قسمت سبيل هايش عرق كرده و سالم بوده و در همان حال مانده بود. موهاي صورتش و سبيل هايش هنوز تازه بود. موها و پلك ها همه سالم بودند. مثل اين بود كه در عالم خواب است. دستم را كه انداختم به نايلون پاييني، چند تا از انگشت هايم خوني شد، مادر علي هم اصرار كرد كه او را زيارت كند؛ وقتي خواستيم پيكر شهيد را لاي پارچه اي بپيچيم، مادر علي گفت: «بگذاريد صورتش را ببوسم، من هنوز صورتش را نديده ام.» يعقوب پسرم گفت: «كمي آرام باش مادر!» خواستم كه نايلون روي صورتش را باز كنم كه در وادي رحمت مانده بود، دستم خوني شد. پسرم سال ها در انتظار ملحق شدن به دوستانش در وادي رحمت مانده بود. 📚 نوید شاهد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
7⃣ :احمقی به نام هانیه 🍃پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ... 🍃هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ... 🍃گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حنی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ... 🍃اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ... 🍃به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃