eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
653 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی که🇮🇷 از شب فشار😔 قبر میترسید...😢😭 ❤️ ❤️ ❤️ 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
عمریست شب‌ 🌙و روزم‌ را بہ‌عشق💞‌شهادت‌گذرانده‌ام... وهمیشہ‌ بوده‌وهست ڪہ‌با؛ ❗️ خیلی‌تلاش‌ڪردم ڪہ‌خودم‌رابہ‌این...🍃 ومن مےدانم باید این سر برود تا دلم❤️ آرام شود....🥀 🌙 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرنفسی سلام ڪردن 💖اسٺ بہ ت✨و ڪردن عشق💕 اسٺ اسم قشنگٺ 🌸 بہ چون آید😍 روے ادب قیام ڪردن اسٺ السلام علیڪ یا بقیة الله 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
🌙✨❤️🌙✨❤️🌙✨❤️🌙✨ 🌸گفتم: از جنگ بگو گفت:بزرگ شدم از همه 🌼اعزام شدم همه شدنداسیر شدم از بُریدم 🌸آزاده شدم همه شده بودند ماندم 🌼 شدم 🌸 شدم 🌼 شدم... 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
🍁کلام شهدا 🍃خُدایا❗️ نَصیبم‌ڪُن😍 دِلم❣‌بَراےحُسین‌خرازےپَرمیڪِشد دِلم‌براے 🍁دُنیارا رَها ڪُنید وِل‌ ڪنید هَمهـ چیز را دَر آخِرَٺ‌ ڪُنید و رِضاے خُدا را بر رِضاے ارجَحیٺ‌ دَهید...✔️ 🌷 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
|ششـ‌روزتا‌محــرم💔
ایده های محرم-2.docx
206.2K
های ویژه با توجه به شرایط کرونا 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
yeknet.ir_-_shwr_0_0.mp3
2.64M
◼️شور محرم 🏴زندگی ما حسین بندگی ما حسین 🏴سریعترین راه رسیدن به خدا ذکر یاحسین 🎤بانوای: کربلایی حسین طاهری فوق زیبا👌 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
📖 💞عاشقانه ای برای تو💞 🌸🍃دو ماه تمام ، حبس توی یه اتاق... ماه اول که بدتر بود... تنها،زندانی روی یک تخت... توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می‌کردم تا سریع تر سلامتم برگرده... و همزمان نقشه فرار می‌کشیدم... بالاخره زمان موعود رسید... وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم... و فرار کردم. رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم... اونها هم مخفیم کردن... چند وقت همین طوری ، بی رد و نشون اونجا بودم... تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد... پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد... و گفت: بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه... نه تنها از ارث محرومه... دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره... بی پول، با یه ساک... کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود... حالا باید کشورم رو هم ترک می‌کردم... نه خانواده، نه کشور،نه هیچ آشنایی،نه امیرحسین... کجا باید می‌رفتم؟... کجا رو داشتم که برم؟... اون شب خیلی گریه کردم... توی همون حالت خوابم برد... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می‌داد... دستم رو گرفت... سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس... با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیشمون رفتی؟... صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می‌خوام برم ایران... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می‌شناسی؟... گفتم:آره مکتب نرجس... باورم نمی‌شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت... اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر مشهور باشه... ساکم که بسته بود... با مکتب تماس گرفتن...بچه های مسجد پول روی هم گذاشتن... پول بلیط و سفرم جور شد... کمتر از یک هفته،سوار هواپیما داشتم میومدم ایران... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب ، چند تا خانم اومدن استقبال من... نمی‌تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد... ...... ✍ نویسنده 🌷 🖇 🌷
AUD-20200725-WA0000.mp3
15.38M
قافله سالار داره میاد خدا کنه برگرده😔😔 🍃🌷🍃 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
‼️ مانرده‌ های انقلاب نیستیم که با چند تکان بشکنیم... ما بچه های هستیم فرزندان دیگر شما ... یادگاران خمینی ... وارثان# شهدا ... 🌷 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
98050312.mp3
4.93M
♥️صلے علیڪ یا اباعبداللـہ♥️ 🎵ڪݦ ڪݥ دارهـ میرسہـ... محــــ🖤ــــرمـ دارهـ میرسہ... |زمـیـنہ ✋🏻🌙 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ سلام پناه همیشگی ام ، بسان گیاه که به آسمان ... بسان تشنه که به باران ... بسان پرنده که به پرواز ... بسان ساکنان زمستان که به بهار ... هر صبح به تو سلام می کنم، جان می گیرم ، زندگی در رگ هایم جاری می شود... هر صبح به تو سلام می کنم و در پناه یاد بهشتی ات آرام می شوم... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
گاهے... آرزوے کردنِ مـ✨ـن عرشیان را به خنده وا مےدارد....! مـ🌱ن... آرے غرقِ دنیا شده را ... ...💔 🌸🌷 ✨ 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
🕊🌾🕊 ♨️آخرین بار با به خانه ما آمد و با هم روی مبل نشستند، ابتدا یک نامه‌ای ✉️در دست من گذاشت و گفت این به امانت پیش شما، بود. 🔆بعد هم گفت: من می‌خواهم راهی شوم، جبهه است و و یک اتفاق، شاید این سفر آخرم باشد، بروم و برنگردم، اگر رفتم و شهید شدم همسر من جوان است احتمال دارد بخواهد زندگی آزادی داشته باشد شاید بخواهد ازدواج کند، ♨️ رهایش کنید تا برود دنبال زندگی‌اش، اما از سیدحسین فرزندم بر شما واجب است، تنها دارایی من در این دنیا فرزندم است که شما باید از او نگهداری کنید، من گفتم مادر جان خودت میایی و از بچه‌ات نگهداری می‌کنی، گفت دنیا حیات و ممات است باید کنم، بعد گفت مادر جان فرزندم را همان طور که من را تربیت کردی و به جامعه تحویل دادی پرورش بده 🔆که هم خودت هم مردم و هم ان‌شاءالله خدا از او باشد، در اولین قرآن 📖به ایشان بیاموز و به حوزه بفرست تا خادم دین اسلام شود، می‌خواهم پسرم جانشین من باشد، من راضی نیستم فرزندم را از خودتان دور کنید.💥 🌷 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
📖 💞عاشقانه ای برای تو💞 🌸🍃به عنوان طلبه تو مکتب پذیرش شدم... از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم... همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می‌کردن... اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود... سفید و سیاه و زرد و... همه برام یکی شده بود... مفاهیم اسلام،قدم به قدم برام جذاب می‌شد... تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم... کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود... اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می‌کردم... اکثر بچه خا از طرف خانواده ساپورت مالی می‌شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود... ولی برای من، نه با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم... دوسال بعد... من دیگه اون آدم قبلی نبودم... اون آدم مغرور پولدار مارکدار... آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی‌کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می‌کرد... تغییر کرده بود... اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن... کم کم،خواستگاری ها هم شروع شد... اوایل طلبه های غیرایرانی... اما به همین جا ختم نمی‌شد... توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود... تا چشم خانم ها بهم می‌افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می‌افتادن... هر خواستگاری که می‌اومد، فقط در حد اسم بود... تا مطرح می‌شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می‌شد... چندسال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود... همه رو ندید رد می‌کردم... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم‌شون... حق داشت‌‌‌... زمان زیادی می‌گذشت... شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود... ...... ✍ نویسنده 🌷 🖇 🌷
💥 🌱رفیق حواست بہ مین های مجازی هست⁉️📱 این جنگ بشی ... 🍂دیگہ تمومہ ...👋🏻 جنگ سخت میرسہ بہ خــ❤️‌ــدا .. ولی ...☝️🏻 🌱قربانی نرم  ... از ... حواست باشہ ... باشہ ...✔️ 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid