🔺گفتگوی زنده جانشین فرمانده سپاه عاشورا
با موضوع امیدآفرینی
امروز چهارشنبه ساعت ۱۹ از کانال "مناره" در پیامرسان روبیکا
https://rubika.ir/menare_az
🔴 #نشست_وین| این نشانهای از اقتدار ماست
🔻 #زمانه| نشست کمیسیون مشترک برجام با حضور هیئت دیپلماتیک جمهوری اسلامی و کشورهای ۱+۴ و با حضور معاون دبیرکل سرویس اقدامات خارجی اتحادیه اروپا از روز سه شنبه گذشته در وین آغاز شده است. در این خصوص چند نکته حائز اهمیت است.
1⃣ اینکه آمریکائیها آیا تحریمهای خود علیه جمهوری اسلامی ایران را پس از مذاکرات کنونی بر خواهند داشت یا نه، مهم است؛ اما از آن مهمتر اینکه آمریکا پس از یک دوره فشار حداکثری و ناکامی، حاضر شده با دو پیششرط ایران کنار بیایند.
2⃣ متاسفانه این واقعیت نظام بینالملل است که هر بازیگری قدرت بیشتری داشته باشد، بیشتر میتواند منافع خود را استیفاء کند. این نشانهای از اقتدار ایران است که غرب را وادار کرده که با واقعیت کنونی کنار بیایند.
3⃣ یقیناً تغییر رفتار آمریکا محصول دیپلماسی هپروتی یا تضمین یک امضا نیست، بلکه بر اساس این ادراک ذهنی در تصمیمگیران کاخ سفید و این برآورد استوار شده که ادامه وضع فعلی مساوی است با عبور جمهوری اسلامی از کمند تحریمهای غرب و همزمان دریافت پاسخ درون برجامی و فرابرجامی. به عبارتی طرف مقابل به این درک رسیده که جمهوری اسلامی در مقابل فشارها ایستاده و در حال پاسخ عملی است.
4⃣ اکنون اتخاذ مقاومت فعال که مبتنی بر مقاومت ملی، انسجام داخلی و متوازن سازی فشارها بوده و نمود آن در قانون مجلس(اقدام راهبردی برای لغو تحریمها)، اقدامات فرابرجامی و برنامه همکاری راهبردی بلندمدت با چین و روسیه تعیّن یافته، به شکل فوقالعادهای در حال پاسخ دادن است.
5⃣ این امکان وجود دارد که در این دور از مذاکرات نتیجهای حاصل نشود، اما لاجرم طرف مقابل راهی جز تسلیم در مقابل اراده جمهوری اسلامی را ندارد؛ زیراکه جمهوری اسلامی در این دور با دستان برتر به مذاکره آمده، همزمان تمامی مسیرها را برروی آنها مسدود نموده و این در حالی است که طرف مقابل دیگر چیزی برای فشار مضاعف بر ایران در چنته ندارند.
🔻 شکی نیست که مسیر پیموده شده بسیار سخت و دشوار بوده، اما به شکل بیسابقهای نتیجه بخش بوده و همزمان به صورت فوقالعاده بر اعتبار و جایگاه بینالمللی ایران افزوده است. اکنون جمهوری اسلامی در پرتو اتخاذ مقاومت فعال، طرف زورگو را وادار به مذاکره بر مبنای پذیرش رفع تحریمهای خود و متعاقباً راستیآزمایی از ناحیه ایران نموده و این مهم، چیزی جز منعکس کننده اقتدار ایران نیست. این واقعیت نشان میدهد که جمهوری اسلامی نگاه راهبردی به موضوعاتی همچون سیاست خارجی دارد و نخواهد گذاشت منافع ملی خرج جریانها و سیاستزدگیها شود، که اگر غیر از این بود دیگر از ایران انقلابی، مولفهای به نام قدرت باقی نمانده بود.
🖌 #احمد_بنافی [کارشناس زمانه]
[ #زمانه: آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند ]
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻اگر #تحلیل_راهبردے میخوانید
🔻اگر #سرخط_تحلیلے میخواهید
🆔 | http://t.me/joinchat/AAAAAEOsJgWAqXvCnsxz-w
🆔 | eitaa.com/joinchat/796000260C5d9fc9afdd
🆔 | sapp.ir/zamanehh
#ایتا #سروش #تلگرام
💐💐💐💐💐با آرزوی قبولی طاعات و عبادات همه شما بسیجیان عزیز و عوامل اجرایی رزمایش ثامن 9 و کلیه اعضای قرارگاههای هدایت و روشنگری بدینوسیله اتمام رزمایش ثامن 9 اعلام می گردد.🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
مسجدحضرت ولیعصر(عج)
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_و_چهارم: روزهاےالتــهاب روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_پنجم: بدون تـو؛ هرگـز
با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ...
هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ...
توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...
سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_ششم: رگـ یابـ
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته ای؟
حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ...
- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ...
- علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...
صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن ...
صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ...
- قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم…
با چایی رفتم کنارش نشستم ...
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ...
- جدی؟
لای چشمش رو باز کرد ...
- رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ...
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ...
و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد..
.@masjdvaliasr
🔻حاج قاسم: دو نفر اگر من را ببخشند شهید میشوم
🔹برشی از مصاحبه ی مهندس حاج علی مهاجری، رئیس ستاد بازسازی عتبات استان کرمان و از فرماندهان قدیمی سپاه در کرمان و فرمانده قدیمی حاج قاسم، به نقل از فصلنامه نشان ارادت، نشریه ی داخلی ستاد بازسازی عتبات است.
🔹گاهی وقتها ایشان که میآمدند کربلا، یکسر میآمدند و ما خدمتشان بودیم. آن موقع هم با ابومهدی بودند و آقای پورجعفری هم همراهشان بود. خلاصه خیلی حالت خاص و ارادتمندانهای به موضوع داشتند. بحثهای داخلی بود و صحبتهایی با هم داشتیم. دو ماه قبل از عرفه بود.
🔹یک روز ایشان را بالای گنبد برده بودم. دیدم خیلی خلاصه حالت خاصی پیدا کرد. حول و حوش عرفه بود که دوباره آمدند. خیلی حال عجیبی پیدا کردند. یعنی کاملا معلوم بود مثل آن ملائکی که در دور ضریح بودند ایشان هم در آن حالت بود. من پشت سر ایشان ایستاده بودم. برگشت به من خیلی جدی گفت «فلانی دو نفر اگر من را ببخشند من شهید میشوم. یکی این پورجعفری یکی هم خانمم.» گفتم «حالا حتما پورجعفری میبخشد ولی خانمت...» من کاش میتوانستم خانمش را روزی ببینم و بگویم هیچ موقع ایشان را نبخشد
🔹 یک شب را هم در کربلا پیش ما بود. از سر کوچهای که الان هتل ماست فهمیده بودند که به قول خودشان حاج قاسم آمده. غلغله ی آدم بود. همین مغازههایی که سلام می کنیم جواب ما را نمیدهند، همه ریخته بودند دور ماشین ایشان. با یک یک اینها حال و احوال میکرد. دست میداد، روبوسی میکرد. ما رسیدیم سر کوچه ای که آشیخ مهدی نگهبانی دارد. دو سه نفر ایستاده بودند و رو کردند به حاجی گفتند «ما وضعمان خوب نیست، میخواهیم برویم به مشهد.» بلافاصله رو کرد به آقای پلارک و گفت «کار اینها را با من هماهنگ کن، بفرستیدشان بروند مشهد.».
🔹مردم دور ماشین را حلقه کرده بودند و محافظانی هم بودند. ابومهدی هم که بود، نگران بودند. یک عراقی آمد، به بچه کوچکش گفت «بیا برو دست حاج قاسم را ببوس.» اما اینها اجازه نمیدادند. من رفتم پهلوی ماشین و گفتم «حاج آقا این بچه.» از ماشین پیاده شد، همین حالتی که در بغل می گیرند، پدرش را بوسید و خلاصه آن سفر رفت. سفر بعدی آمد، باز با ابومهدی آمد. او را از جلوی بابالسلام آوردیم، گفتیم ببریمبالا کسی متوجه نشود. تکتک خادمان می آمدند با اصرار که ایشان را ببینند و روبوسی کنند. کارگرانی که کار میکردند، تعطیل کردند. عراقیها همهشان میآمدند و میایستادند و با ایشان عکس میانداختند.
✅ساعت عاشقی بوقت شهادت حاج قاسم💔
@masjdvaliasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره یکی ازخادمای حرم ازشفای ...
اززبان صابرخراسانی
اگه دلتون شکست واشکی ریختین ماخادمای کانال مسجدروهم ازدعای خیرتون بهره مندکنین🙏
@masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_و_ششم: رگـ یابـ اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ...
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_هفتم: حملـه زینبے
بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ...
- بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...
کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد ...
هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ...
- آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ...
یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم ...
- مامان برو بخواب ... چیزی نیست ...
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
- چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ...
علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد...
- چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...
سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ... حتی نگذاشت بهش دست بزنم ...
اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_و_هفتم: حملـه زینبے بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپو
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_هشتم: مجنونـ علے
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت ...
علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم ... لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلای من ... منم مجنون اون ...
روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت ... مجروح پشت مجروح ... کم خوابی و پر کاری ... تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد ...
من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود ... اون می موند و من باز دنبالش ... بو می کشیدم کجاست ...
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم ... هر شب با خودم می گفتم ... خدا رو شکر ... امروز هم علی من سالمه ... همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ...
بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت ... داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد ... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه ...
زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...
تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...
زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...
تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@masjdvaliasr
تولدت مبارک ای مردانه ترین صدای حقیقت
و کوبنده ترین فریادگر حق و افشاکننده تزویر و ظلم جهان ما
روزت مبارک پدر امت و سایه ات تا ظهور منجی مستدام
🌸 ۲۹ فروردین | سالروز تولد امام خامنهای
@masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)
3💢تفسیرحکمت9 🐬در فصاحت برتر از «قُسّ بن ساعده»، در سياست بالاتر از «عمر بن خطاب» و در زيبايى زيباتر
4💢تفسیرحکمت9
دليل آن چند چيز است:
1⃣نخست اين که متملقان و مداحان براى نزديک شدن به اين افراد دروغ هاى زيادى به هم مى بافند و به آنها نسبت مى دهند
↩️ و زبان به زبان نقل مى شود، کم کم اشخاص باور مى کنند که واقعيتى در کار است
🍀🌼 🦋 🍀🌼 🦋 🍀🌼 🦋 🍀🌼
❎ به عکس، کسانى که نسبت به افرادى حسادت دارند و به هنگام قدرت آنها نمى توانند چيزى درباره آنها بگويند وقتى قدرتشان از دست رفت هر نسبت ناروايى را به آنان مى دهند و تمام فضايل شان را نيز زير سؤال مى برند‼️
#نهج_البلاغه
@masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_و_هشتم: مجنونـ علے تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود .
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_نهم: جبهــه پر از علے بود
با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود…
چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد ...
- برو بگو یکی دیگه بیاد ...
بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ...
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ...
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ...
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ...
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ...
علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@masjdvaliasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارفرهنگی روحانیون برای بچه ها درحرم امام رئوف👌👌
@masjdvaliasr