سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بیانیهای با محکومیت شدید جنایات رژیم صهیونیستی در یورش به مسجد الاقصی و شهادت دهها فلسطینی مظلوم در قدس شریف و سرزمینهای اشغالی ، تاکید کرد: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قدرتمندتر از گذشته حامی و همراه مقاومت و انتفاضه فلسطین قهرمان خواهد بود.
@masjdvaliasr
💌 عید سعید فطر بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد ...
@masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_هفتم: سومین پیشنهـاد علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش ر
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_چهل_و_هشتم: ڪیش و مـات
دست هاش شل و من رو ول کرد ... چرخیدم سمتش ... صورتش بهم ریخته بود ...
- چرا اینطوری شدی؟ ...
سریع به خودش اومد ... خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت ...
- ای بابا ... از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره ... شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره ... از صبح تا حالا زحمت کشیدی ...
رفت سمت گاز ...
- راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم ... برنامه نهار چیه؟... بقیه اش با من ...
دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست ... هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه ... شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم ...
- خیلی جای بدیه؟ ...
- کجا؟ ...
- سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده ...
- نه ... شایدم ... نمی دونم ...
دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم ...
- توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده ... این جواب های بریده بریده جواب من نیست ...
چشم هاش دو دو زد ... انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه ... اصلا نمی فهمیدم چه خبره ...
- زینب؟ ... چرا اینطوری شدی؟ ... من که…
پرید وسط حرفم ... دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد ...
- به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو ... همون حرفی که بار اول گفتم ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... نه سومیش، نه چهارمیش ... نه اولیش ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ...
اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون ... اون رفت توی اتاق ... من، کیش و مات ... وسط آشپزخونه ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_چهل_و_نهم: خداحافـظ زینبــ
تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ...
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ...
- بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ...
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ...
- یادته 9 سالت بود تب کردی ...
سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ...
- پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ...
التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ...
- خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ...
پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود ...
- برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ...
و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه.....
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ...
پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ...
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه: سـرزمین غریـب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه...
سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ...
- شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ...
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ...
- و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ...
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ...
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ...
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ...
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ...
- بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
🔴 حاج احمد متوسلیان: اسرائیل را به سقوط مىکشانیم
🔻روزى را نزدیک خواهیم کرد که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله سلاحمان، به جاى گلوله، پاسدار بیرون بیاید. باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛ همچون عقابان تیزپروازى که شب و روز برایشان معنا ندارد و باشد
🔻آنجایى به هم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از صهیونیستها به جهانیان ثابت کنیم که ما به اتکا به سلاح ایمانمان مىجنگیم؛ نه به اتکاى هواپیما، نه با موشکهاى سام، نه با تانک، نه با توپ، نه با تانک ، نه باتوپ ، نه با آتش
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
هدایت شده از مسیر هشترود
⭕️ چند نکته در ارتباط با پیامک های ارسالی این روزها :
با پیامک مشکوک امروزِ همراه اول به گوشیتون ، کشور رامجددبه دست رییس جمهوری مثل روحانی ندهید
⬅️ارسال پیامکی مشکوک ازسمت همراه اول درزمینه انتخابات.....(پیامک انتهای همین متن اورده شده)
*سیاست این پیامک ، که امروز به کل ایرانیان فرستاده شده چیست؟......و زیر نظرچه گروهی است؟*
*❌اولا: به هیچ وجه رئیس جمهور انتخابی آینده خود را لوندهید وبرای همراه اول ارسال نکنید...*
*دوما:*
⛔️ لزومی ندارد قبل از رای گیری ،گروهی از رای مردم مطلع شوند که همراه اول دست به چنین کار فتنه انگیزی زده است....
پیامک سوالی است اماهدف چیزدیگری است....😳👇
*‼️حال هدفها:*
۲هدف ازارسال این پیامک وجود دارد:
*۱-اگرازبین :*
*عارف یاجهانگیری ،لاریجانی ،*
هرکدام پیامک وامار بیشتری داشت ،آن را واردمیدان نامزدی کنند ، وبعداز اتمام مناظرات ،
دو نفر به نفع دیگری کناربکشند ....
.ورییس جمهوری اینده کشور را به نفع خود تمام کنند وببرند.... *ودوباره ۸سال همان سیاستهای روحانی را درکشورپیاده کنند...*
(گرانی وتورم ،بیکاری ونفوذی ووابستگی به غرب ووووو)
*❌هدف دوم:*
اگرازبین :
*اقایان رئیسی-قالیباف-رضایی یکی طرفدار و پیامک بیشتر داشت ، پیشبینی میشه که توپخانه تخریب لیبرالها به سمت آنها متمایل شود*
*❌پس خواهشا جوابی به پیامک ارسال نکنید*
💢متن پیامک👇
این پیامک از میان افرادی که تاکنون ثبت نام نکرده اند برای تحقق مشارکت حداکثری از کدام نامزد احتمالی دعوت به ثبت نام می کنید؟
۱. رئیسی
۲. جهانگیری
۳. قالیباف
۴. لاریجانی
۵. رضایی
۶. عارف
شماره گزینه مورد نظرتان را بصورت رایگان در پاسخ ارسال نمایید.
#سرطان_اصلاحات_امریکایی
@masir8rood
هدایت شده از بسیج مساجد و محلات استان آذربایجانشرقی🇮🇷
#هشترود
حوزه مقاومت بسیج فاطمه الزهرا (س)
نشست
نشست روشنگری وبصیرتی با موضوع گام دوم انقلاب وانتخابات در پایگاه مقاومت النساء با سخنرانی حجت الاسلام حاج آقا رضای مسئول تعلیم وآموزش ناحیه وبارعایت پروتکل های بهداشتی اعضای پایگاه درحسینیه حضرت ابوالفضل برگزارگردید.
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_پنجاه: سـرزمین غریـب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ..
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_یک: اتاق عـمل
دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ...
اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ...
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ...
از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ...
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...
هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ...
- چرا بابا؟ ... چرا؟ ...
توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می خانم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ...
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... معصومه ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
@masjdvaliasr