مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
🔰 آخرین برنامه هیئت خادمالشهدا(متوسلین به کریمه اهلبیت(س)) در سال 98 🌹به یاد شهیدان رضا هوشنگی و
🌹به یاد شهید رضا هوشنگی🌹
🔘 تولد: 1348- روستای کاج
🔘 مهاجرت به قم در 5 سالگی
🔘 حضور در راهپیمایی و تظاهرات در سنین کودکی
🔘 موفق در تحصیلات ابتدایی و راهنمایی- دانشآموز ممتاز
🔘 حضور در جبهه در دوران دبیرستان
🔘 حضور در منطقه کردستان
🔘 حضور مجدد در جبهه در قالب گردان قمر بنیهاشم
🔘 شهادت: 20/11/1363- طلائیه
🔲 شادی روحش صلوات
@masjed_emamhassan
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
🔰 آخرین برنامه هیئت خادمالشهدا(متوسلین به کریمه اهلبیت(س)) در سال 98 🌹به یاد شهیدان رضا هوشنگی و
🌹به یاد شهید اسماعیل کتابی🌹
🔘 تولد: 1348- ماه ذی الحجه- قم
🔘 اولین حضور در جبهه: سال 1362 در سن 14 سالگی(منجر به مجروحیت شد)
🔘 فعالیت در کمیته انقلاب
🔘 شغل: خیاطی(نینوا)
🔘 فعال در بسیج/ علاقهمند به مطالعه و کتاب
🔘 گردان حضرت رسول(ص)
🔘 شهادت: اسفند 64- عملیات والفجر 8
🔲 شادی روحش صلوات
@masjed_emamhassan
🌹فرا رسیدن ٢٢ اسفند سالروز بزرگداشت شهدا، گرامی باد.
نه نان خواستند و نه نام...
درود میفرستیم به روان پاک شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم که بدون ریا و خودنمایی برای این سرزمین جنگیدند.
🌸شادی روحشان صلوات🌸
🕊اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🕊
@masjed_emamhassan
🕰 جدول پخش برنامه مدرسه تلویزیونی ایران از شبڪه آموزش سیما برای روز جمعه 23 اسفند ماه اعلام شد.
📚متوسطه دوره اول
⏰ازساعت 9 صبح تا 9.25 درس مطالعات اجتماعی پایه هفتم
⏰ساعت 9.25 تا 9.50 ادبیات فارسی پایه نهم
⏰ساعت 9.50 تا 10.15 مطالعات اجتماعی پایه هشتم
⏰ساعت 10.20 تا 10.50 علوم تجربی پایه نهم
📚دوره ابتدایی
⏰از ساعت 10.30 تا 11 بازی و ریاضی اول دبستان
⏰از ساعت 11 تا 11.30 فارسی و نگارش دوم دبستان
⏰ساعت 11.30 تا 12 قرآن و هدیه آسمانی سوم دبستان
⏰ساعت 12.20 تا 12.50 فارسی و نگارش چهارم دبستان
⏰ساعت 12.50 تا 13.20 قرآن و هدیههای آسمانی پنجم دبستان
⏰ساعت 13.20 تا 13.50 فارسی و نگارش ششم دبستان
📚دوره متوسطه دوم
⏰از ساعت 14.30 تا 15 عربی زبان قرآن 1 پایه 10 رشتههای علوم تجربی و ریاضی
⏰ساعت 15 تا 15.30 درس ڪارگاه ڪارآموزی و تولید پایه 10 رشتههای تجربی و ریاضی
⏰ساعت 15.30 تا 16 آمار و احتمال پایه 11 رشته ریاضی
⏰ساعت 16 تا 16.30 فیزیڪ 2 پایه 11 رشته تجربی
⏰ساعت 16.30 تا 17 درس زیست شناسی 3 پایه 12 رشته علوم تجربی
⏰ساعت 17 تا 17.30 فیزیڪ 3 پایه 12 رشته ریاضی
@masjed_emamhassan
🔺گریههای بیصدای یک طلبه...
🔶 عکس زیر مربوط به یکی از طلبههای جهادگر در یکی از بیمارستانهای قم است. همسر باردارش که در آیسییوی همان بیمارستان بستری بوده، از دنیا رفته است.
هم خودش و هم نوزادش که هرگز متولد نشد. رفته است یک گوشه خلوت را پیدا کرده و آرام گریه می کند تا روحیه بقیه مریضها خراب نشود.
@masjed_emamhassan
💢جدول پخش برنامه های درسی از #شبکه_آموزش و #شبکه_چهار سیما در #شنبه ۲۴ اسفندماه ۹۸
♻️ #شبکه_آموزش :
🔻#متوسطه_اول :
⏰ ساعت ۸ عربی پایه هفتم
⏰ ساعت ۸:۲۰ ریاضی پایه نهم
⏰ ساعت ۸:۴۵ علوم تجربی پایه هشتم
⏰ ساعت ۹:۱۰ ریاضی پایه نهم
🔻 #ابتدایی :
⏰ ساعت ۱۰:۳۰ قرآن و فارسی پایه اول
⏰ ساعت ۱۱ بازی و ریاضی پایه دوم
⏰ ساعت ۱۱:۳۰ علوم تجربی و تفکر پایه سوم
⏰ ساعت ۱۲:۲۰ بازی و ریاضی پایه چهارم
⏰ ساعت ۱۲:۵۰ فارسی و نگارش پایه پنجم
⏰ ساعت ۱۳:۲۰ علوم تجربی و تفکر پایه ششم
🔻 #متوسطه_دوم :
⏰ ساعت ۱۴:۳۰ فیزیک ۱ پایه دهم رشته تجربی
⏰ ساعت ۱۵ فارسی ۱ پایه دهم همه رشته ها
⏰ ساعت ۱۵:۳۰ زمین شناسی پایه یازدهم رشته های ریاضی و تجربی
⏰ ساعت ۱۶ تاریخ معاصر پایه یازدهم رشته های تجربی و ریاضی
⏰ ساعت ۱۶:۳۰ شیمی۳ پایه دوازدهم رشته ریاضی فیزیک و تجربی
⏰ ساعت ۱۷ سلامت و بهداشت پایه دوازدهم همه رشته ها
⏰ ساعت ۲۲ ریاضی پایه دوازدهم رشته تجربی
⏰ ساعت۲۲:۳۰ زبان انگلیسی پایه دوازدهم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
♻️ #شبکه_چهار :
🔻دوره متوسطه دوم رشته های نظری ادبیات و علوم انسانی و علوم و معارف اسلامی :
⏰ ساعت ۸ علوم و معارف قرآنی ۲ پایه دهم رشته علوم و معارف اسلامی
⏰ ساعت ۸:۳۰ فلسفه ۱ پایه یازدهم رشته های ادبیات و علوم انسانی و علوم و معارف اسلامی
⏰ ساعت ۹ منطق پایه دهم رشته های علوم و معارف اسلامی و ادبیات و علوم انسانی
⏰ ساعت ۹:۳۰ علوم و فنون ادبی ۲ پایه یازدهم رشته های علوم و معارف اسلامی و ادبیات و علوم انسانی
⏰ ساعت ۱۰ دین و زندگی ۳ پایه دوازدهم رشته ادبیات و علوم انسانی
⏰ ساعت ۱۰:۳۰ علوم و فنون ادبی ۳ پایه دوازدهم رشته های علوم و معارف اسلامی و ادبیات و علوم انسانی
🔻دوره متوسطه دوم رشته های فنیحرفهای و کاردانش :
⏰ ساعت ۱۱ فیزیک پایه دهم پودمان ۴
⏰ ساعت ۱۱:۳۰ دانش فنی تخصصی(صورتهای مالی) پایه دوازدهم پودمان چهارم رشته حسابداری مالی شاخه فنیحرفهای
⏰ ساعت ۱۳ استاندارد حسابداری مقدماتی پایه دهم رشته حسابداری مالی شاخه کاردانش
⏰ ساعت ۱۳:۳۰ استاندارد عکاسی دیجیتال پایه دهم
@masjed_emamhassan
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
🔰 آخرین برنامه هیئت خادمالشهدا(متوسلین به کریمه اهلبیت(س)) در سال 98 🌹به یاد شهیدان رضا هوشنگی و
📸 تصاویری از مراسم هیئت خادمالشهدا
@masjed_emamhassan
#خنده_حلال
خیر نبینی کرونا 😂😂
@masjed_emamhassan
#مباحث_تربيتي
فرزندان بايد بدانند چیزهایی زیادی را می توان با پول خرید اما چیزهای زیادی هم وجود دارند که با پول به دست نمی آیند مانند وقار، احترام، عشق، شادی، دوست و عزت نفس.
@masjed_emamhassan
🔶 جدول پخش برنامه های درسی امروز از شبکه آموزش
@masjed_emamhassan
📸 جدول زمانی برنامههای درسی ۲۷ اسفند شبکههای ۴ و ۷
@masjed_emamhassan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ واکنش تولیت آستان قدس رضوی به توقف موقت حضور زائران در حرم امام رضا(ع)
⭕️ فردای قیامت امام رضا(ع) از ما میپرسه چرا مواظبت نکردید؟ چرا مواظب زائر من نبودید؟
@masjed_emamhassan
#اطلاعیه
قصد داریم در این ایام که کودکان بیشتر در خانه هستند و ممکن است برنامه خواب آنها بهم ریخته باشد بخش جدیدی را به نام #قصه_های_کودکانه ویژه کودکان به کانال اضافه کنیم.
این قصه ها حوالی ساعت ۱۰ شب در کانال بارگذاری خواهد شد.
@masjed_emamhassan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خنده_حلال
😂 بدل شیر خدا با قابلمه!
@masjed_emamhassan
قصه_های_کودکانه
یکی بود یکی نبود زمستون رفته رفته داشت تموم میشد و ننه سرما دیگه داشت روزهای آخرشو میگذروند .نفساش دیگه سوز و سرمایی نداشت. ننه سرما مثل همه سالهای گذشته داشت کم کم آماده میشد تا بره زیر لحافشو تا سال بعد حسابی بخوابه.لحاف ننه سرما رو که یادتون هست بچه ها؟ اون میدونست تا چند روز دیگه عمو نوروز با یه بقچه پر از گل و سبزه و شادی و نور میرسه پشت کوه و منتظر میمونه تا ننه سرما بخوابه و بعد بیاد تو آبادی.همه مردم آبادی منتظر اومدن عمو نوروز بودن تا بهارو با خودش بیاره.وقتی او از راه میرسید و بقچشو باز میکرد تمام درختا و گیاها از خواب زمستونی بیدار میشدن، همه جا پراز گلهای رنگ و وارنگ میشد، سبزه ها دوباره قد میکشیدن و برگا دوباره رو شاخه درختا جوونه میزدن. خورشید خانم خمیازه ای میکشید وگرم تر و پرنورتر میتابید. خلاصه همه جا پر از جنب و جوش و شادی میشد و دیگه از اون سوز و سرما و خشکی زمستون خبری نبود.
اما بچه ها امسال ننه سرما یه فکرای دیگه ای داشت. اون هیچوقت بهارو ندیده بود ، هر موقع عمو نوروز میومد اون باید میخوابید به خاطر همین خیلی دوست داشت اونارو ببینه.با خودش فکری کرد ، اون تصمیم گرفت که امسال هر جور شده بیدار بمونه و نخوابه تا عمونوروز و اومدن بهارو ببینه. به خاطر همین سریع پاشد و خونشو حسابی آب و جارو کرد ، آدم برفیای کوچولوشو مرتب کرد ، دستی به ابرای توی خونش کشید ، یه سر به حوض آب تو حیاطش زد که یه موقع یخش نشکسته باشه ، خلاصه یه چایی هم دم کرد و منتظر اومدن عمو نوروز نشست تا بیاد. بله بچه ها جونم براتون بگه ننه سرما یه چند روزی منتظر اومدن اون موند تو این مدت هی خوابش میگرفت و چرت میزد ولی هر دفعه به شوق دیدن عمو نوروز و بهارش یه آبی به صورتش میزد تا خواب از چشماش بپره و بره و خوابش نبره.
بالاخره عمو نوروز از پشت کوه بیرون اومد و شاد و خندون با بقچه ای پر از بهار و گل به آبادی رسید. وقتی رسید به آبادی همه جارو پر از گل و سبزه کرد ، روی همه درختا شکوفه گذاشت ، چوبشو به رودخونه یخ زده زد ،یخ رودخونه آب شد و دوباره مثل قبل آب زلالی توش به راه افتاد پرنده ها و همه حیوونا رو ازخواب زمستونی بیدار کرد خلاصه با خودش کلی شادی وجنب و جوش به آبای اورد. عمو نوروز مثل هر سال یکی یکی به خونه اهالی آبادی میرفت و به اونا گل و سبزه و شادی هدیه میداد .رفت و رفت تا به خونه ننه سرما رسید .اون تا اومد یه شاخه گل از تو بقچش در بیاره یهو دید ننه سرما در خونه رو باز کرد و با صدای بلند و لبخند بزرگ بهش سلام کرد و گفت :” سلام عمو نوروز حالت چطوره؟ من چند روزه که منتظرتم بیا تو تا یه چایی بخوری و خستگی راه از تن در کنی” عمونوروز از اینکه ننه سرمارو بیدار دیده بود هم کلی غافلگیر شده بود بچه ها هم کلی خوشحال ، اون جواب داد :” سلام ننه سرما ، من خوبم تو حالت چطوره؟ آره من خیلی خستم بریم تو تا یه چایی با هم بخوریم” . بعد با هم به داخل خونه رفتن اما عمو نوروز همینکه وارد خونه شد احساس سرما و لرز کرد، دید همه جا پر از برف و یخه انگاری اصلا نمیتونست اون سرما رو تحمل کنه . از اون طرف هم ننه سرما با اومدن بهار احساس گرما و نفس تنگی میکرد اون میدید که خورشید تو آسمون از همیشه گرم تر میتابه. ولی هیچکدومشون حرفی نزدن تا اینکه ننه سرما بعد از خوردن چایی برای خریدن کلوچه از خونه رفت بیرون. عمو نوروز که از سرما دیگه حسابی کلافه شده بود بلند شد و پنجره هارو باز کرد تا هوای بهاری که گرم تر بود به داخل خونه بیاد بعد تمام ابرا رو فوت کرد تا برن تو آسمون، آدم برفی کوچولوها رو گذاشت زیر نور خورشید تا کم کم آب بشن، تو حیاط سبزه و گل و گلدون گذاشت و چوبشو به یخ حوض زد تا یخش آب بشه و آب حوض گرم.خلاصه کم کم داشت حالش رو به راه میشد که ننه سرما از راه رسید. اونکه از گرم شدن هوا حسابی کلافه شده بود وقتی خونشو اون شکلی دید حسابی ناراحت شد و با عمونوروز دعوا کرد اون هم بقچشو برداشت و رفت تا به خونه ها دیگه آبادی سر بزنه.
بله بچه ها جونم، براتون بگم که ننه سرما بعد از اینکه خونشو دوباره مثل قبل مرتب کرد و ابرا و آدم برفیاشو برگردوند سر جاش ، ابراشو از تو آسمون صدا زد که برگردن و آب حوضشو انقدر فوت کرد تا سرد شد و یخ زد ، خسته شد و یه گوشه ای نشست ، با خودش فکر کرد واسه همینه که هیچ وقت تا حالا نشده که فصل زمستون و بهار با هم تو یه روز بیان و فهمید که نه اون اصلا میتونه هوای بهاری رو تحمل کنه نه عمو نوروز میتونه تو سرمای زمستون راحت و خوشحال باشه. بعد از کاری که کرده بود پشیمون شد و یه نامه براش نوشت و ازش معذرت خواهی کرد بعد هم یه ابر کوچولو رو گذاشت زیر سرشو لحافشو کشید روشوخوابید تا زمستون سال دیگه.عمو نوروز هم برای اینکه ننه سرما ازش دلخور نباشه یه گلدون کوچولو تو خونه اون گذاشت تا زمستون سال بعد که بیدار شد اونو ببینه.
@masjed_emamhassan
#قصه_های_کودکانه
🌸اول هر کار، به نام خدای مهربون🌸
🌞یکی بود یکی نبود🌞
یه پیرزنی بود که یه روز خواست بره دیدن یه دونه دخترش . کارهاشو رو به راه کرد و در خونه اش رو بست و رفت و رفت و رفت تا رسید به کمرکش کوه، که یک دفعه یه🦊 گرگ گنده سر و کله اش پیدا شد، جلوش دراومد و گفت :
آهای ننه پیرزن کجا می ری؟بیا که وقت خوردنت رسیده.
پیرزنه گفت: ای بابا من که پیرم و پوست و استخون. بگذار برم خونه دخترم چاق و چله بشم بعد می آم تو منو بخور.
گرگه گفت : خب برو. من همین جا منتظرم.
پیرزن رفت و رفت و رفت تا رسید به یک پلنگ. 🐆🐆پلنگه گفت:
آهای ننه پیرزن کجا می ری؟ هیچ جا نرو که من خودم می خورمت.
پیرزنه گفت: من پیرم، پوست و استخونم بزار برم خونه دخترم پلو و چلو بخورم چاق و چله بشم، بعد می آم تو منو بخور.
پلنگه گفت : خیلی خب برو اما من همین جا منتظرم.
پیرزن رفت و رفت و رفت تا رسید به آقا 🐅🐅شیره. آقا شیره یه خرناسی کشید و گفت:
ننه پیرزن کجا می ری؟ بیا اینجا که می خوام بخورمت.
پیرزنه گفت: ای آقا شیر عزیز. ای سلطان جنگل آخه من پیرزن پوست و استخون که خوردن ندارم. بزار برم خونه دخترم حسابی بخورم چاق و چله بشم بعد می آم تو منو بخور.
آقا شیره هم که دید بد نمی گه ، گفت : باشه برو اما من همین جا منتظرم.
خلاصه پیرزن رفت و رفت و رفت تا رسید به خونه دخترش. چند شب که موند دلش شور خونه زندگی شو زد و خواست که برگرده ، اما می دونست که 🐅شیر و 🦊گرگ و 🐆پلنگ سر راه منتظرش هستند. به دخترش گفت هر وقت رفتی بازار یه کدو تنبل گنده برام بخر. دخترش هم رفت و یه کدوی تنبل بزرگ براش خرید و نشستند توی کدو رو حسابی پاک کردن و پیرزن رفت توش نشست و به دخترش گفت یک قل بده تا من باهاش برم.
کدو و پیرزن قل خوردن و رفتند و رفتند تا رسیدند به آقا 🐅شیره . آقا شیره گفت: ای کدوی قلقله زن ندیدی تو یه پیرزن؟
پیرزنه از تو کدو گفت: والله ندیدم بالله ندیدم . به سنگ تق تق ندیدم به جوز لق لق ندیدم. قِلم بده بزار برم.
شیره قِلش داد.
کدو رفت و رفت تا رسید به🐆🐆 پلنگه. پلنگ گفت: ای کدوی قلقله زن ندیدی تو یه پیرزن؟ پیرزنه از اون تو گفت: والله ندیدم . بالله ندیدم. به سنگ تق تق ندیدم به جوز لق لق ندیدم. قِلم بده بزار برم.
پلنگه قِلش داد و کدو رفت.
کدو رفت و رفت تا رسید به آقا 🦊گرگه.گرگه گفت: ای کدوی قلقله زن ندیدی تو یه پیرزن.؟ پیرزنه از توی کدو گفت: والله ندیدم . بالله ندیدم. به سنگ تق تق ندیدم به جوز لق لق ندیدم. قِلم بده بزار برم.
گرگه یه قِل محکم داد. کدو خورد به یه سنگ بزرگ و از وسط دو نصف شد و پیرزن اومد بیرون.
گرگ گفت : خوب گیرت آوردم. داشتی از چنگ من فرار می کردی؟ الان می خورمت.
پیرزنه گفت:آقا گرگه به جان شما رفته بودم این تو که قل بخورم و زودی بیام شما منو بخوری. اما حالا که رفتم این تو حسابی کثیف شدم و بوی کدو گرفتم. این دم آخری که می خوای منو بخوری آبرو داری کن و بزار من برم حموم لااقل منو تمیز بخور که فردا پشت سرم حرف در نیارن که عجب پیرزن شلخته ای بود. گرگه یه کم فکر کرد و گفت بدم نمی گه. تمیز بشه خوشمزه ترم می شه.
خلاصه گرگه قبول کرد ولی گفت خودم باید پشت سرت بیام که مطمئن بشم فرار نمی کنی. پیرزن هم از خدا خواسته گفت : باشه بیا . من که نمی خوام در برم.
پیرزنه رفت تو سر حمام و از اونجا یه مشت خاکستر پاشید تو چشم گرگه . داد و فریاد گرگ به آسمون رفت و یه دفعه همه اهل آبادی سر رسیدند و با چوب و چماق به جون گرگه افتادند . گرگ هم دوپا داشت دوتا دیگه هم قرض گرفت و دمش رو گذاشت رو کولش و فرار کرد و دیگه هیچ وقت اون دور و برا پیداش نشد.
@masjed_emamhassan
#همسرانه
اوائل زندگیمون بود و حاج مهدی بعضی از #جلسه های کاریش رو توی خونه می گرفت. فکر می کردم #پذیرایی از کسایی که واسه جلسه میان سخته. به همین خاطر به مادرم گفتم بیاد واسه کمک.
همین که مهدی متوجه شد گفت: «نه! برای این جلسه نه قراره خودت به #زحمت بیوفتی نه دیگران، خودم همه کارها رو انجام می دم».
📢 همسر شهید #عبدالمهدی_مغفوری
📚 کوچه پروانه ها، صفحه44
@masjed_emamhassan
4_5944970628770562713.mp3
9.95M
⚫️شهادت امام کاظم تسلیت باد
🎙غریبونه آوردنت
🎤حسین طاهری
@masjed_emamhassan