eitaa logo
🎉مَسجـِد جٰامـِ؏ جُمھۄرےٖۧ اِسْلامٖے💠
330 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
4.1هزار ویدیو
65 فایل
شبکه‌ای در جهت ارتقاع سطح کیفی دین و بصیرتِ نمازگزاران
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ انتحـــاری.. سال ۹۵ (سی‌ روز قبل از اربعین) بود که من و حسین و رسول و چند نفر از همکارانم در واحد ضد جاسوسی و ضد تروریسمِ ستاد، طی مأموریتی به عراق رفتیم. یکی از مأموریت‌های ما این بود که در پوشش‌های مختلف مستقر بشویم و چهره‌زنی کنیم. خیانت برخی از افسران عراقی در زمان حضور داعش بیش از حد بود و چون که نزدیک اربعین بود، هر اتفاقی محتمل بود. یک هفته قبل از اربعین به من دستور دادند که از کربلا خارج می‌شوی و می‌روی به سمت سامراء و در فلان نقطه مستقر می‌شوی! فوراً با یکی از همکاران و با یک خودروی پرادو عازم شدیم سمت سامراء! امّا... شب اربعین شد من در ۲ کیلومتری حرم ایستاده بودم و گاهی هم برخی خیابان‌ها را قدم میزدم و مشغول چهره‌زنی بودم. در حین مأموریت، به یک نفر مشکوک شدم. وقتی نگاهم به او افتاد، زیر نظرش گرفتم تا اینکه رفت و در گوشه‌ای از خیابان روی جدول پیاده رو نشست. خیلی نامحسوس او را زیر نظر و زیر چتر امنیتی‌ام گرفتم. به مرصاد که به دستور سازمان از کربلا به سامراء آمده بود، با اشاره‌ای هشدار دادم که حواسش را جمع کند. امّا سوژه... نیم ساعت گذشته بود که دیدم مرد عرب که محاسن بلندی هم داشت و دشداشه مشکی پوشیده بود وَ روی دشداشه‌اش کاپشنی هم پوشیده بود، کمی دست به محاسن و دستار سرش کشید از جایش بلند شد. به مرصاد که حالا به من نزدیک‌تر شده بود و سوژه را چهار چشمی زیر نظر داشت، اشاره‌ای کردم که باید برویم دنبالش. مرد عرب که لاغر اندام بود، لحظه به لحظه به حرم نزدیک‌تر می‌شد. یک لحظه احساس کردم طبیعی راه نمی‌رود و برخلاف زمان نشستن روی زمین، لباسش حالا کمی گشادتر به نظر می‌رسید. چون موقع نشستن لباس جمع می‌شد و نمی‌شد به خوبی تشخیص داد. حالا داشتم یقین می‌کردم که فیس‌آف کرده و حالت لباس این مرد طبیعی به نظر نمی‌رسد و به جثه‌اش نمی‌خورد. اما اینکه این آدم چطور با خیانت برخی افسران عراقی حالا به ۲ کیلومتری حرم رسیده بود هم بماند. یک ایست بازرسی بود که نمی‌خواستم به او به آنجا برسد. چون فاجعه بود. احساس می‌کردم این آدم می‌تواند عامل انتحاری باشد... مرصاد کمی دورتر از من و از پشت سرم حرکت می‌کرد تا من را کاور «تأمین» کند و درصورت لزوم، سایه سوژه شود. مظنون عرب، مجدداً به سمت پیاده رو رفت و کنار یک مغازه‌ای که کرکره‌اش پایین بود نشست. حواسش فقط به سمت مسیر حرم بود. یقین داشتم در زیر لباسش خالی از سلاح یا جلیقه نیست. چون برآمدگی دور کمرش را می‌توانستم به خوبی ببینم. رفتم نزدیکش و به آرامی نشستم. خلاصه بعد از سال‌ها کارهای اطلاعاتی و امنیتی و عملیاتی در داخل مرزها و بیرون از مرزها، می‌دانستم که نسبت به چه کسی باید حساس شد. کمی به او نزدیک‌تر شدم، همین‌طور مرصاد. مرد عرب خودش را جمع کرد. معلوم بود ترسیده. احساس کردم دستش را دارد آرام آرام به سمت جیبش می‌برد تا چیزی را خارج کند. نزدیک‌تر شدم. حساس‌تر شدم. استرس گرفتم... دیدم دستش را کامل به داخل جیبش برد همزمان بلند شد الله‌اکبر بلندی گفت... چشمانم گرد شد مرصاد منتظر حرکت من بود... مرد عرب دستانش را که بیرون آورد ریموت را در دستانش دیدم... او یک کیس انتحاری بود... خودم را فوراً بر روی او انداختم. طوری که سر هر دویمان خورد به کِرکره‌ی مغازه. زائران وحشت زده بودند... فوراً مُچ دست سمت چپش را که ریموت در آن بود، به زور باز کردم و مرصاد با اسلحه بالای سرش حاضر شد و با لگدی محکم به صورتش کوبید. ریموت را گرفتم و گذاشتم در جیبم... برش‌گرداندم و فوراً به دستانش دستبند زدم و سپس با بچه‌های حشدالشعبی که نزدیک‌مان بودند هماهنگ شدیم تا منطقه را خلوت و سوژه را به جای امن و خلوت‌تری جهت از کار انداختن جلیقه ببرند. لحظه‌ی بردن سوژه، لبخندی تحویلم داد... بچه‌های حشد او را بردند و حدود 500 متر از ما فاصله گرفتند تا اینکه صدای یک انفجار، تمام وجودم را به هم ریخت... نیروی انتحاری داعش، عمل کننده از راه دور داشت... ریموت از راه دور توسط هادی ِ نیروی اجرایی عملیاتِ انتحاری، زده شد... ۵ تن از بچه‌های حشد شهید شدند... ❌ کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است.. https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff 🕌 @masjed_jaame 👈 I💠مَسجـِدجٰامـِ؏جُمـ‌ھـۄرےٖۧاِسْلامٖے ╰╯ .