eitaa logo
مسجدالمهدی کن
210 دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
342 فایل
مسجد المهدی(عج)کن برنامه های فرهنگی،دانش آموزی،آموزش قرآن اقامه نماز جماعت در سه نوبت صبح/ظهروعصر / مغرب و عشا https://eitaa.com/Dghaeam آدرس کانال ایتا و اینستاگرام مسجد المهدی(عج)کن👇👇👇👇 @masjed_kan
مشاهده در ایتا
دانلود
مزار شهید هابیل بهار 1362 سوریه، دمشق مزار اولین شهید تاریخ بشریت، هابیل فرزند حضرت آدم (ع) مزار هابیل در قله کوه قاسیون در حاشیه دمشق قرار دارد 🌴 @masjed_kan
#حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله)- : هرکس هنگامی‌که صبح می‌کند، سه بار بخواند: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و سه آیه از آخر سوره‌ی حشر را بخواند، خداوند بر او هفتاد هزار فرشته بگمارد که بر او درود می‌فرستند تا شب کند و چنانچه در آن روز بمیرد، شهید مرده است و هرکس هنگام شب بخواند، در همان جایگاه خواهد بود. تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۶، ص۱۶۸ بحارالأنوار، ج۸۹، ص۳۰۹ #مسجد_المهدی_کن 🌴 @masjed_kan
... رزق الهی: 🌨💧 «وَینَزِّلُ لَکُم مِّنَ السَّمَاءِ رِزْقًا»؛ «و برای شما از آسمان روزی می‏فرستد». ( ۱۳ غافر ) 🌴 @masjed_kan خدایا 👌رزق ما را به برکت باران پاک گردان الهی آمین 🌨💧🌨💧🌨💧🌨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ویژه_خواهران 🔸هیأت صراط الزهراء(س) دختران انقلاب 🔹سخنران : حجت الاسلام سید حسین موسوی 🔸مداح : حاج امیر عباسی 🔺وعده ما چهارشنبه ، ساعت 15 🔻وعدگاه : م بهارستان ، نرسیده به سرچشمه ، یادمان شهدای هفتم تیر، فاطمیه هفتاد و دو تن ♦️ همراه با #سفره_احسان #دختران_انقلاب #گروه_مردمی_آمرین_به_معروف_صراط
🌷🍃 اسیر شده بود!😢 مأمور عراقے پرسید: اسمت چیه؟!🤔 - عباس😐 اهل ڪجایے؟!🤔 - بندر عباس😌 اسم پدرت چیه؟!🤔 - بهش میگن حاج عباس!😍 ڪجا اسیر شدے؟!🤔 - دشت عباس!☺ افسر عراقے ڪه ڪم ڪم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمےخواد حرف بزنه محڪم به ساق پاش زد و گفت: دروغ مےگے!😡 او ڪ خود را به مظلومیتـ😢 زده بود گفت: - نه به حضرت عباس (ع) !!😂😄 Mr H: @masjed_kan
یه همکلاسی داشتیم که چادری بود. البته خب من و خیلی از بچه های دیگه هم چادری بودیم ولی اون با ما فرق داشت.🙄 چادر سرش می کرد ولی موهاشو می ریخت بیرون، حتی چندبار که با هم رفتیم بیرون یا اتفاقی بیرون دیدمش؛ فهمیدم به همینجا ختم نمیشه...چنان آرایش غلیظی کرده بود که خانومای بدحجاب هم با تعجب نگاهش می کردن! نگرانش بودم چون نه تنها با این کارش باعث صدمه زدن به خودش میشد بلکه به جامعه هم آثار منفی وارد میکرد و تازه آبرو و حرمت چادر رو هم زیر پا میزاشت.💔😞 یه روز که موقعیت مناسب پیش اومد و داشتیم دوتایی تو حیاط قدم می زدیم سر بحثو باز کردم: -سارا جونم! چی شد که تصمیم گرفتی چادری بشی؟😊 جوابش یه نگاه تند و خشمگین ولی پر از حرف بود😠 ترسیدم که داد و قال راه بندازه و جای درست کردن ابرو چشم رو هم کور کنم. واسه همین دیگه حرفی نزدم.😨 ولی بعد از چند لحظه خودش جوابمو داد:به اجبار خانواده.😞 حدس می زدم که موضوع این باشه. چون اگه کسی واقعا اعتقاد داشت تا این حد از حجاب اصلی و قابل قبول دور نمیشد. کمی فکر کردم و گفتم: خونوادت میگن باید به هر قیمتی چادر سرت باشه؟🤔 با ناراحتی سر تکون داد😔 -پس واسه همینه که داری سعی می کنی لجبازی کنی و اعتراض خودتو بهشون نشون بدی☺️ برگشت و نگاهم کرد،اما نه نگاهش تند بود نه خشمگین. آهی کشید و گفت:آره...به ذهنم رسید تنها کاری که می تونم بکنم همینه. ولی هر چی بیشتر میگذره اختلافم با مامان بابام بیشتر... شاید اگه از اون اول اجباری در کار نبود انقد از حجاب دور نمیشدم 😳یعنی خودشم می دونست داره چیکار می کنه؟...خودش جوابمو داد -من از حجاب بدم نمیاد...ولی وقتی دیدم نمی تونم زورگویی هاشونو تحمل کنم ناخودآگاه از اون چیزی که باید می بودم فاصله گرفتم... -تا حالا فکر کردی این چادری که رو سر ماست چجوری به دست ما رسیده؟🤔 -یعنی چی 🤔? -این چادر از کوچه های مدینه گذشته و خاکی شده...از میون قافله ی اسرا رد شده و از سر پاک ترین بانو کشیده شده...😔 بیشتر از بیست هزاااارتا جوون واسه موندن این چادر روی سر ما جون دادن...محسن حججی رو می شناسی؟...می دونی سرش واسه چی رفت؟😭 دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم ولی برای اینکه تاثیر بدی رو بحثمون نزاره زود خودمو جمع و جور کردم و منتظر جوابش شدم. فقط نگاه کرد.👀 فهمیدم حرفام بی تاثیر نبوده. با شنیدن صدای زنگ بحث رو تموم کردم. -سارا! من نه میخوام تو موضوعات خونوادگیتون دخالت کنم نه بهت امر و نهی کنم که چیکار کنی و چیکار نکنی. فقط میخوام بعد از این چندسال رفاقت نه بعنوان یه دوست،بعنوان یه خواهر بهت بگم حواست باشه! این یه پارچه ی مشکی معمولی نیست که رو سرمونه.پس اگه انتخابش کردیم حواسمون باشه که خون جوونای کشورمون پاش رفته...رفته که نزاره دوباره حرمتش بشکنه،واسه نشون دادن اعتراض خیلی کارها میشه کرد.این وسط چادرمون رو فراموش نکنیم.😊 البته اینا رو اول به خودم میگم بعد به تو😘 سارا تو فکر بود.امیدوار بودم حرفام موثر بوده باشه. دست به دست هم به سمت کلاس رفتیم.دیگه تا آخر ساعت حرفی در این مورد نزدیم.... اون روز که این حرفا بین ما رد و بدل شد چهارشنبه بود. جمعه سارا رو تو خیابون دیدم. دیگه نه لاک داشت نه موهاش بیرون بود نه جلو نامحرم عشوه میومد😍 از خوشحالی محکم بغلش کردم. -ببینم؟! حرمت چادرو خوب نگه داشتم😉? -راضیم ازت سارا😁...البته من که کسی نیستم ولی مطمئنم مادر هم ازت راضیه😍 Mr H: @masjed_kan
کار ناتمام در بیمارستان به عیادتش رفتم. فقط با اشاره چشم و دست حرف می‌زد ولی هشیاری کامل داشت. گویی می‌خواست چیزی به من بگوید، اشاره‌ای به دکتر کرد. کاغذ و قلمی به دستش داد. نتوانست بنویسد. دکتر که با او مأنوس بود، پرسید: «حاج آقا! می‌خواهید همان سفارش را به آقای دکتر توکلی بکنید؟» با اشاره چشم تأیید کرد. دکتر کاغذی به دست من داد که جملاتی کج و معوج روی آن نگاشته شده بود: «بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین؛ مرگ حتمی است؛ ولی گاهی می‌بینیم سالمی بی‌هیچ سببی در لحظه می‌میرد و گاهی بیماری شفا می‌یابد. من دوست دارم کارم را تمام کنم.» کار ناتمام مانده او که آرزو داشت تمام کند و برود، دو چیز بود: مبارزه برای حذف ربا از سیستم پولی و مالی کشور و تلاش برای تدوین علوم انسانی اسلامی. منبع: خبرگزاری فارس راوی: احمد توکلی آیت الله حائری شیرازی Mr H: @masjed_kan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
102724464(1).mp3
2.84M
سخنرانی حاج آقا دانشمند موضوع: نذار پدرت خجالت بکشه.. کوتاه و شنیدنی Mr H: @masjed_kan
✍ #سخن_شهدا 🔺از خواهران می خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا (س).رعایت کنند، نه مثل حجاب های امروز؛ چون این حجاب ها بوی حضرت زهرا(س) را نمی دهد... Mr H: @masjed_kan