eitaa logo
مساجد منازل الهی اند
132 دنبال‌کننده
4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
35 فایل
مسجد سنگر اسلام است نه سنگری برای خودنمایی‌ها!!
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍️ حکمت ندانستن بعضی از مسائل! 🔹مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر! می‌خواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. 🔸سلیمان گفت: تحمل آن را نداری. 🔹اما مرد اصرار کرد. سلیمان پرسید: کدام زبان؟ 🔸جواب داد: زبان گربه‌ها! 🔹سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه‌ها را آموخت. روزی دید دو گربه با هم سخن می‌گفتند. 🔸یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی می‌میرم! 🔹دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا می‌میرد، آن‌گاه آن را می‌خوریم. 🔸مرد شنید و گفت: به خدا نمی‌گذارم خروسم را بخورید. 🔹و آن را فروخت! گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ 🔸گفت: نه، صاحبش فروختش. اما گوسفند نر آن‌ها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. 🔹صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. 🔸گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟ 🔹گفت: نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی‌دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن می‌خوریم! 🔸مرد شنید و به‌شدت برآشفت. نزد پیامبر رفت و گفت: گربه‌ها می‌گویند امروز خواهم مرد! خواهش می‌کنم کاری بکن! 🔻پیامبر پاسخ داد: خداوند خواست خروس را فدای تو کند اما آن را فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن. 💢خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسان‌ها آن را درک نمی‌کنیم. او بلا را از ما دور می‌کند، و ما با نادانی خود آن را بازپس می‌خواهیم! 💢گاهی خدا با یک ضرر مالی می‌خواهد مالمان را فدای جان خودمان یا فرزندانمان کند، ولی ما نمی‌دانیم و ناشکری می‌کنیم. 💢چه خوب است در هر بلایی خدا را شکر کنیم. چه‌بسا بلای بزرگ‌تری در انتظار ما بوده است و خدا آن را دفع کرده است. ✳️ تعجیل در امر ظهور صلوات 🥀اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ┄┅═✾•▪️•✾═┅┄┈
🔅 ✍️ مراقب باش حرف‌هایت فتنه و درگیری ایجاد نکند 🔹ملامهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که نادانی از او به عمد سؤال کرد: چرا ریش خود بلند کرده‌ای و مردم را با ریش خود گمراه می‌کنی؟! 🔸ملا سکوت کرد. سکوت ملا، یکی از شاگردان را سنگین آمد و خواست جواب او بدهد که ملا بر او خشم گرفت و او را امر به سکوت کرد. 🔹ملا گفت: بیایید شما را موعظه‌ای کنم. هر حرفی یک نر است و پاسخ آن یک ماده. چون به‌هم آیند، از آنان فرزندی زاده شود که یا شیطانی است یا رحمانی! 🔸اگر سؤالی رحمانی بود نری آمده که پاسخ آن ماده‌ای بر آن می‌فرستد که مولودش علم و حکمت می‌شود؛ ولی اگر سؤالی شیطانی بود هرگز ماده‌ای بر او نفرست و سکوت کن که شیطان قصدش آبستن‌کردن آن مجلس از کلام و پاسخ تو برای ایجاد فتنه و کینه و درگیری است. 🖇🌸⃟
✨﷽✨ ✍ به خودت بیا رفیق! 🔹یه جوری زندگی نکن که هم دنیات خراب بشه، هم آخرتت. 🔸اگه شب بخوابی، صبح بلند نشی چی؟ این‌جوری می‌خوای بری به ملاقات رحمان؟ 🔹اگه وسط گناه یه‌هو قلبت وایسته، سکته کنی چی؟ این‌جوری می‌خوای از دنیا بری؟ 🔸مگه نمی‌دونی قلب آدم یه لحظه ایست می‌کنه و کار تموم می‌شه؟ چه تضمینی وجود داره موقع گناه ایست‌ قلبی نکنی؟ 🔹اگه وسط گناه یه‌هو خبر مرگ عزیزت رو بدن چی؟ چه‌جوری بعدش می‌تونی خودتو ببخشی؟ 🔸بیدار شو قبل از اینکه بیدارت کنن. نذار اتفاق خیلی بدی تو زندگی‌ات بیفته که همه‌چی‌ات رو از دست بدی بعدش بیدار بشی. 🔹نکن این کارو. خودتو به خواب نزن. کارای غلطت رو بذار کنار. نذار روزگار به زور تغییرت بده، وگرنه خیلی بدجور می‌زنه آدمو روزگار. 🔸از گناه‌هات خودتو ایمن ندون. حداقل برای زندگی در ابدیت گناه نکن. بمیریم دیگه کار تموم به‌خدا. هیچ راهی برای بازگشت وجود نداره. 🔹پس قدر ثانیه به ثانیه این دنیا رو بدون. برای ترک گناه‌هات تلاش کن تا آخرتت خراب نشه و شرمنده خدا و اهل‌بیت نشی. 🔸به خودت بیا رفیق! 🥀به دیگران معرفی کنید 👇🥀 https://eitaa.com/joinchat/1379074162Cde2268398b
✨﷽✨ ✍ اشتباه‌کردن ایرادی نداره، عذرخواهی‌نکردن ایراد داره تا سوار تاكسی شدم، راننده گفت: تو كه سواد نداری، چرا می‌نويسی، تو روزنامه هم چاپ می‌كنی؟ گفتم: شما از كجا می‌دونين من بی‌سوادم؟ گفت: اين چی بود هفته پيش نوشته بودی؟ گفتم: چی نوشتم؟ راننده تاكسی گفت: شعر صائب رو غلط نوشته بودی. اصل شعر اينه؛ يک عمر می‌توان سخن از زلف يار گفت/در بند اين نباش كه مضمون نمانده است. ولی تو به جای «مضمون» نوشته بودی «موضوع». به مسافرهای تاکسی نگاه كردم. يک آقای حدودا ۶۰ساله، يک خانم حدودا ۳۰ساله و پسر جوانی كه به نظر دانشجو می‌رسيد توی تاكسی بودند و هر سه داشتند به من بی‌سواد نگاه می‌كردند. حس خوبی نبود. خواستم از زير بار اين نگاه‌های سرزنش‌بار بيرون بيايم. گفتم: بله، تو خيلی از نسخه‌ها مضمونه ولی تو بعضی از نسخه‌ها هم موضوع ثبت شده. مرد ۶۰ساله گفت: تو هيچ نسخه‌ای از ديوان‌های صائب موضوع نيومده. گفتم: مگه شما همه نسخه‌ها رو خوندين؟ مرد گفت: بله. گفتم: مگه می‌شه؟ شما چه‌كاره‌ايد؟ مرد گفت: استاد دانشگاه، رشته ادبيات فارسی. ‌ ‌با خودم فكر كردم چرا بايد سوار تاكسی‌ای شوم كه راننده‌اش صائب‌خوان باشد و مسافرش استاد ادبيات فارسی دانشگاه، آن هم دقيقا روزی كه هفته قبلش شعری از صائب را اشتباه نوشته بودم. چاره‌ای نبود. گفتم: ببخشيد، اشتباه كردم. راننده خنديد و گفت: اين شد. همه اشتباه می‌كنن، اشكالی هم نداره، به شرطی كه بعدش معذرت بخوان. با خودم فكر كردم كاش برای بقيه اشتباهات زندگی‌ام هم معذرت خواسته بودم. ولی ديدم خيلی وقت‌ها حتی نفهميدم كه اشتباه كرده‌ام. مثل همين هفته قبل و کسی هم نبود كه بگويد اشتباه كرده‌ام. 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏😜😜😜
لگد مکروه😳 "شیخ رجبعلی خیاط" تعریف میکند: اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت. بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم. قدری جلوتر شترهایی🐫🐪🐫🐪 قطار وار از کنارم می‌گذشتند. ناگاه یکی از شترها🐫 لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود. به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود...!؟ در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی! گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم... گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...!😊
الهی وربی من لی غیرک: 🔴 معلم و دزدی دانش‌آموز ✍️در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه‌ سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ 🔸معلّم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم، فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. 🔹داماد گفت: آخه مگه می‌شه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل، ساعت گران‌قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه‌ دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم. 🔸من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در آن مدرسه هیچ‌کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. 🔹استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. 👳‍♂️‍
🔅 ✍ این دفعه مهمان من! 🔹هفت یا هشت‌ساله بودم، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن! 🔸پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمزرنگ که تقریباً هم‌قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش. 🔹میوه و سبزی رو خریدم. کل مبلغ شد ۳۵ زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک ۵زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه‌فروشی خریدم و روبه‌روی میوه‌فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم. 🔸خونه که برگشتم مادر گفت: مابقی پولو چه‌کار کردی؟ 🔹راستش ترسیدم بگم چه‌کار کردم. گفتم: بقیه پولی نبود. 🔸مادر چیزی نگفت و زیرلب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته‌ای آزارم می‌‌داد. 🔹پس‌فردا به اتفاق مادر به سبزی‌فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود. 🔸یهو مادر پرسید: آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ 🔹گفت: نه همشیره. 🔸مادر گفت: پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ 🔹آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلوی چشمش مرور می‌شد با لبخندی زیبا رو به من کرد و گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه. 🔸دنیا رو سرم چرخ می‌خورد. اگه حاجی لب باز می‌کرد و واقعیت رو می‌گفت، به‌خاطر دو گناه مجازات می‌شدم؛ یکی دروغ به مادرم، یکی هم تهمت به حاج‌آقا صبوری! 🔹مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی رو به من کرد و گفت: این دفعه مهمان من! ولی نمی‌دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت می‌کنه یا نه؟! 🔸به‌خدا هنوزم بعد از ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست! بارها با خودم می‌گم این آدما کجان و چرا نیستن؟ چرا تعدادشون کم شده؟ 🔹آدم‌هایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن و نه ادعای خواندن كتاب‌های روان‌شناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟ ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه و آبرویی نریزه.
دغدغه‌ فکری انسان در خلوت، نشان از شخصیت واقعی اوست. سطح فکری را بالا ببر، تا دغدغه‌هایت رشد کنند... 🔹️ وقتی دغدغه‌ها رشد کند، با هر چیزی از کوره به در نمیشی و هر مساله‌ کوچکی، قدرت آن را ندارد که روحت را به تلاطم اندازد. ‌🌸🍃 🖇🌸⃟🕊🇮🇷჻ᭂ࿐✰ @estoory_mazhabi
◀️برای نمازت غیرت داشته باش▶️ 👈گاهے وقت‌ها ما گیر در خودمان است. یه ڪسے آمد گفت: آقاے قرائتے من به راننده گفتم نگه دار نماز بخوانم. نگه نداشت نماز من قضا شد. گناه ڪردم؟ گفتم: بله. گفت: من ڪه گفتم نگه دار. گفتم: چطور گفتی؟! گفت: رفتم گفتم آقاے راننده یک جایے نگه دارید نماز بخوانم.گفت: بنشین صدایت می‌زنم. ما نشستیم صدا نزد. گفتم: اگر چمدانت می‌افتاد چه می‌ڪردید⁉️⁉️ می‌گفتے: آقاے راننده لطفاً نگه دارید چمدان من افتاد. نگه دار❗️ نگه دار❗️چه... چمدانم افتاد. گفتم: آن غیرتے ڪه براے چمدانت دارے براے نماز نداری.❗️❌ گیر در خودت است. شما براے چمدانت نعره ڪشیدے، براے نماز نعره نڪشیدی. ⚠️ مقید نماز اول وقت باشیم... ‌
🔆 جوانی در بازار به رسم تصادف روزگار سرمایه‌ای به‌هم زد و با تاجران تراز اول بازار قصد مجالست نمود. تاجران را که ماهران تجارت و شاخصان مهارت بودند روزی میل سیاحت نمودند و تاجر جوان با خدمتکار جوان با آنان همراه شد. به صحرایی رسیدند و قصد شکار با تیروکمان کردند. تاجر جوان که مهارتی در شکار نداشت از درد تکبر، گفتن حقیقت و تواضع سنگین آمد و تیری بر کمان نهاد تا او هم آهویی به تیر خود نشان کند. چون تیر در کمان نهاد زمان پرتاب خطا کرد و انتهای کمان به زیر چشم خورد و رخسار کبود کرد. مسافتی گذشت و تاجران را اسب‌هایی تازان آوردند تا بر اسب سوار شده و بر آرزو و مراد خویش بتازند. تاجر جوان که اسبی سوار نشده بود برای کم‌نیاوردن از صحابه تجّار، او نیز سوار شد و چون بید لرزان بر اسب تازان کمی تاخت و زمان فرود چون هنری او را نبود، بر زمین خورد و پایش درد گرفت و باب مزاحی بر تاجران گشود. تاجران به ساحل دریا رسیدند و قصد رفتن در آب در غروب نمودند. خدمتکار ارباب دید که باز قصد هم‌پروازی با تاجران دارد و التماس نمود که این بار را بگو شنایی تو را نیست چون دریا را رحمی بر کسی که علمش نباشد، نیست. هرچه کرد تاجر متکبر وَقعی بر کلام خدمتکار عاقل خود ننهاد و لباس از تن درآورد و برای مبارزه با دریای خروشان وارد معرکه شد. پای چون در دریا نهاد و قدمی از قدم برداشت، آب‌های خروشان او را با خود بردند و صدای استغاثه تاجر به آسمان برخاست. خدمتکار هیچ تکانی نخورد و غرق‌شدن ارباب نگریست. تاجران گفتند: چه غلام بی‌صفت و پستی که ارباب نجات نداد و نظاره‌گر غرق و مرگ ارباب شد. خدمتکار گفت: من بارها او را خواستم نجات دهم ولی تکبرش را رها نکرد که نجاتی بر خود بیند. زمانی که خواستم نجاتش دهم اندیشه کردم چگونه نجات دهم کسی را که تکبرش دیر یا زود او را خواهد کشت؟ پس دیدم نجات مرا بر او سودی نیست و تکبرش او را بعد از این نجات، در مهلکه دیگری بی‌تردید خواهد کشت.
🔅 ✍ هم دلت پاک باشه هم عملت 🔻ﺑﻌﻀﯽ‌ﻫﺎ می‌گن: ﺩﻟﺖ که ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، کافیه. نماز هم نخوندی نخون. روزه نگرفتی نگیر. به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره. فقط سعی کن دلت پاک باشه! 🔻ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ: ﺁن‌کس ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ، می‌گفت: «ﺁﻣﻨﻮﺍ». 🔻ﺩﺭ ﺣﺎلی که ﮔﻔﺘﻪ: ‏«ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ» 🔹ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎشه. 💢اگه ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭو ﺑﺸﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭو ﺑﮑﺎﺭﯼ، ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽ‌شه. ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭو ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽشه. ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎشه. ◾
✨﷽✨ 🔴 تقوای سه‌گانه ✍ تقوا می‌تواند سه مدل باشد: 1⃣ تـقـوای گـریز آن است که از محیط گناه‌آلود دوری کنی. یعنی یوسف‌وار از صحنه گناه فرار کنی و راه گریز را برگزینی. 2⃣ تـقـوای پـرهیز آن است که بتوانی در محیط گناه‌آلود، خودت را پاک نگه‌ داری. یعنی مانند موسی در کاخ فرعون باشی اما خودت را از گناه حفظ کنی. 3⃣ تـقـوای سـتیز آن است که در صحنه بمانی و با مظاهر گناه مبارزه کنی و محیط سالمی ایجاد کنی. یعنی ابراهیم‌وار با گناه، شرک و بت‌پرستی مقابله و ستیز کنی‌ و بت‌شکن شوی. برای حفظ خودت بايد هر سه تقوا را داشته باشی.
✨﷽✨ ✍ فقط خدا روزی‌رسان است 🔹هارون‌الرشید به بهلول گفت: مى‌خواهم روزى تو را مقرر كنم تا فكرت آسوده باشد. 🔻 بهلول گفت: مانعى ندارد ولى سه عیب دارد! ۱. نمى‌دانى به چه چیزى محتاجم تا مهیا كنى؛ ۲. نمى‌دانى چه وقت مى‌خواهم؛ ۳. نمى‌دانى چه قدر مى‌خواهم. 🔸ولى خداوند هر سه این‌ها را مى‌داند. 🔹با این تفاوت كه اگر خطایى از من سر بزند تو حقوقم را قطع خواهى كرد ولى خداوند هرگز روزى بندگانش را قطع نخواهد کرد.
✨﷽✨ ✍ شاکربودن انسان را مسرور می‌کند 🔹نویسنده‌ای مشهور، در اتاقش تک‌وتنها نشسته بود. با دلی مالامال از اندوه، قلم در دست گرفت و چنین نوشت: 🔸«سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را درآوردند. مدتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت. 🔹در همین سال 6٠ساله شدم و شغل مورد علاقه‌ام از دستم رفت. 30 سال از عمرم را در این مؤسسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم. 🔸در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. 🔹در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد. مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. 🔸ازدست‌رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد.» 🔹و در پایان نوشت: «خدایا، چه سال بدی بود پارسال!» 🔸در این هنگام همسر نویسنده، بدون آنکه او متوجه شود، وارد اتاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت. 🔹از پشت‌سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود، خواند. بی‌آنکه واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اتاق را ترک کرد. 🔸اندکی گذشت و دوباره وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد. 🔹نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود: 🔸«سال گذشته از شر کیسۀ صفرا که سال‌ها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم. 🔹سال گذشته در سلامت کامل به سن 60 رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم. 🔸در همین سال بود که پدرم، در 95سالگی، بدون آنکه زمین‌گیر شود یا متکی به کسی گردد، بی‌آنکه در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت. 🔹در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید. 🔸اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی‌آنکه معلول شود، زنده ماند.» 🔹و در پایان نوشته بود: «سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!» 🔸نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم‌کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته، بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیر شد. 🔹در زندگی روزمره باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند بلکه شاکربودن است که ما را مسرور می‌سازد.
✨﷽✨ ✍ در هر شرایطی همین‌قدر اخلاق‌مدار باشید یکی از دوستام و خانمش می‌خواستن از هم جدا بشن. یه روز تو یه مهمونی بودیم، ازش پرسیدم: خانمت چه مشکلی داره که می‌خوای طلاقش بدی؟ گفت: یه مرد هیچ‌وقت عیب زنشو به کسی نمی‌گه. وقتی از هم جدا شدن، پرسیدم: چرا طلاقش دادی؟ گفت: آدم پشت سر دختر مردم حرف نمی‌زنه. بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانمش با یکی دیگه ازدواج کرد. یه روز ازش پرسیدم: خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟ گفت: یه مرد هیچ‌وقت پشت سر زنِ مردم حرف نمی‌زنه. 🔰یادمان نرود نامردترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد.
✨﷽✨ 🔴روزگار، بهترین قاضی است ✍این‌قدر برای شناختن ﺁﺩم‌ها ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ، ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩم‌ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻭ ﺗﻮ می‌رﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﻗﻀﺎﻭت‌های ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﺯﻭﺩﻫﻨﮕﺎﻣﺖ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩم‌ها ﻧﮕﺎﻩ می‌کنی ﻭ می‌بینی ﺁن‌هایی ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، براﯾﺖ ﺑﺰﺭگ‌ترﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﻭ آن‌ها ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ، ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩﺍﻧﺪ، ﺁن‌قدر ﻣﺤﮑﻢ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ خرﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍن‌هاﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﯼ. ﺁﺩم‌ها ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ، ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ خودش ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ است.
✍ کودکانه زندگی کنید 🔹ﺍﺯ ﺭﻭﺍن‌شناسی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ در زندگی ﭼﯿﺴﺖ؟ 🔸ﮔﻔﺖ: ‏ «ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ‏» ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. 🔹ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ! 🔸ﮔﻔﺖ: ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯿﺪ، ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ۶ ﺧﺼﻮﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ. ۱. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽﺩﻟﯿﻞ ﺷﺎﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ؛ ۲. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ؛ ۳. ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ می‌خواهند، ﺗﺎ به‌دست ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮﻧﻤﯽﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ۴. ﺑﻪ ﻫﯿﭻ‌ﭼﯿﺰ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﻧﺪ؛ ۵. ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺷﺘﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮند؛ ۶. و ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.