﷽ 💛 جیم فنگ! 💛
1⃣ چند وقت توی مغازه پیشم کار می کرد. موقع #اذان مغرب که می شد سریع جیم فنگ می شد و می رفت. می گفتم : محسن وایسا ، نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتریه.»
🌸 محلّی نمی گذاشت. می گفت: «اگه می خوای از حقوقم کم کن. من رفتم.» می رفت. من می ماندم و مشتری ها و ...
2⃣ عید غدیر هم که رفته بودیم برای عقدش، محسن وسط مراسم وِل کرد و رفت توی یک اتاق.شروع کرد به #نماز خواندن. دیگر داشت کُفرم را در می آورد.
🌼 رفتم پیشش و گفتم: «نمازت تو سرت بخوره. یه کم آدم باش. الان مراسم جشنته. این نماز رو بعدا بخون.» به کی می گویی؟ گوشش بدهکار نبود.
📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک از #شهید #محسن_حججی ؛ ص ۳۳.