eitaa logo
مسجدالمهدی(عج)پردیس-شاهین شهر
79 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
693 ویدیو
16 فایل
📚این کانال وابسته به مسجد المهدی(عج) شاهین شهر (محله پردیس) است که با همکاری کانون فرهنگی شهید خرازی محتواگذاری می گردد. ✅ انتقادات و پیشنهادات را از طریق آی دی زیر پذیرا هستیم: 👉 @YaMahdi220
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 شهید علی بیرامی 🕊 شهید والامقام علی بیرامی اهل پارس‌آباد مغان و سرباز هنگ مرزی گروهان شهید ضیایی آذربایجان غربی بود که بعد از ظهر روز جمعه در حین انجام ماموریت مرزبانی و حفاظت و حراست از خاک پاک وطن در شمال غرب کشور به شهادت رسید. ❣ این شهید والا مقام 20 ساله که دومین پسر خانواده‌اش بود، در تاریخ سوم اردیبهشت ماه 99 به خدمت مقدس سربازی اعزام شده و در حین انجام ماموریت، به سوی خداوند متعال پرواز کرد و آسمانی شد.🌷 🕊🕊🕊🕊 🥇علی بیرامی بازیکن فصل گذشته تیم فوتسال شهید کیان پارس آباد دشت مغان که در مسابقات لیگ دسته دوم فوتسال کشور بازی می‌کرد. پس از اتمام فصل، به خدمت مقدس سربازی اعزام شده بود و متاسفانه روز جمعه هفته گذشته بر اثر درگیری با گروهک تروریستی پژاک به درجه ی بالای شهادت نائل شد. ✨ شهید بیرامی از فوتسالیست‌های بسیار خوب کشورمان بود که سابقه بازی در تیم‌های مختلف را در کارنامه خود داشت. 🇮🇷🌷🌷🌷🌷🌷 🇮🇷 @masjed_pardis|مسجدالمهدی‌
✨من از این دنیا با همه زیبایی‌اش می‌روم و همه آرزوهایم را رها می‌کنم اما به ولایت و حقانیت علی ابن ابی‌طالب و خداوندی خدا یقه‌تان را می‌گیرم اگر امام خامنه‌ای را تنها بگذارید. ✨اگر از سرهای ما کوه درست کنند هرگز نخواهیم گذاشت روزی نسل‌های بعدی در کتاب تاریخشان بخواندن امام خامنه‌ای مثل جدش حسین(ع) تنها ماند. ✨سلام مرا به حضرت آقا برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شود از تکه‌تکه شدن در راه ایشان ابایی ندارم. ✍فرازهایی از وصیت نامه شهید 🇮🇷 @masjed_pardis|مسجدالمهدی‌
✨چه زیبا گفت سید اهل قلم شهید مرتضی آوینی: «چگونه از جان نگذرد آنکه می‌داند جان بهای دیدار است» 💫حال که توفیقی دست داد و بی بی جان ما را به عنوان سربازان مدافع حرمش طلبیده و پذیرفته است؛ به درگاه خداوند تبارک و تعالی توکل می‌کنم و از ائمه اطهار و معصومین توسل می‌جویم که در این راه بتوانم به خوبی به تکلیف و وظیفه‌ام به عنوان یک سرباز کوچک عمل کنم. ✨و در راه دفاع از حریم امامت و ولایت، پاسداری از انقلاب اسلامی و سربازی ولی امر مسلمین امام خامنه‌ای، عاقبت کارم ان شاءالله ختم به شهادت شود و به آرزوی دلم دست پیدا کنم. ✍فرازهایی از وصیت نامه شهید 🇮🇷 @masjed_pardis|مسجدالمهدی‌
حرف های زنانه 💫گرم صحبت های زنانه خود بودیم که سیّد مجتبی وارد آشپزخانه شد به خیال اینکه سر وقت یخچال می رود خیلی به او توجهی نشان ندادیم و مثل خودروی که تازه گرم شده باشد تخت گاز میرا ندیم. 💫اما سیدمجتبی کفگیر را برداشت و دور سر چرخاند انگار که مگس کش توی دستش باشد مرتب تکرار می کرد: « کیش کیش»  توی این سرما خبری از مگس نبود پرسیدم:« چه کار می کنی داداش؟؟» ✨خیلی جدی گفت:«مگر نمی بینی این جا پر شده است از مگس غیبت دارم آنها را دور می کنم نکند شیطان به شما آسیبی برساند» 💫 ما که حالا زده بودیم روی ترمز محو نگاه او شدیم سید مجتبی کفگیر را روی زمین گذاشت و خیلی مؤدب به مادرم گفت:« ببین مادرم وقتی از کسی ناراحتی یا ازش دلخوری داری اول یک صلوات برایش بفرست که ثواب به دست آوری  و بعد یک صلوات برای خودت بفرست که از شیطان دور شوی و آرامش بگیری» ✍روایتی از خواهر شهید 🇮🇷 @masjed_pardis|مسجدالمهدی‌
💫بار اول که با هم رفته بودیم مشهد٬ با هم‌ قرار گذاشتیم برویم نماز زیارت بخوانیم و برگردیم سر قرار کنار حوض اسماعیل طلا. ✨من رفتم دو رکعت نماز خواندم و برگشتم. گفتم نهایت10 دقیقه طول می‌کشد اما هر‌چه منتظر شدم نیامد. گوشی هم که نداشتیم. بعد از چهل دقیقه آمد. 💫گفتم این چه نمازی بود؟ من دو دقیقه‌ای نمازم را خواندم. گفت چطور خواندی؟ گفتم مثل نماز صبح. گفت: این‌طوری که نمی‌شود٬ چطور به دلت نشست؟«رکعت اول یاسین و رکعت دوم الرحمن دارد.» 💫اگر بخواهم از خصوصیات اخلاقی ایشان بگویم٬ نظم خاصی داشت. مادرش هم همیشه می‌گوید بچه‌ بسیار منظمی بود. من این نظمی که در زندگی دارم را از ایشان یاد گرفته‌ام. ✨ماموریت که می‌رفت٬ ما می‌رفتیم «درق» و وقتی که برمی‌گشت قبل از این‌که ما برگردیم همه لباس‌ها را می‌شست٬ اتو می‌کرد و می‌گفت: شما همین که دوری ما را تحمل می‌کنید کافی‌است٬ دیگر زحمت این کارها با شما نباشد. 💫به بحث صله‌رحم هم خیلی اهمیت می‌داد و هفته‌ای یک بار٬ حتی برای 10دقیقه به منزل اقوام سر می‌زدیم. می‌گفتم زنگ بزن. می‌گفت: نه٬ شاید بخواهند جایی بروند و از راه بمانند و یا تدارک پذیرایی ببینند. می‌رویم اگر بودند یک چایی می‌خوریم و اگر نبودند برمی‌گردیم. خیلی ساده‌زیست بود. ✍روایتی از همسر شهید 🇮🇷 @masjed_pardis|مسجدالمهدی‌
✨بهش گفتم علی (روح الله) نزدیک 60 روزه که اینجایی، بسه دیگه نمیخوای برگردی؟ تو صورتم نگاه هم نکرد، همونجوری که داشت کارشو انجام میداد. 💫جواب داد: کجا برم، ناموسم اینجاست زن و بچه ی شیعه، ناموس شیعه تو الفوعه و کفریا و نبل و الزهرا تو محاصره است، اونا ناموس منند، کجا بذارم برم ...چند روز بعد پیکر پاک و سوخته اش رو برگردوندند ... ✍روایتی از همرزم شهید ✨یک هفته قبل از شهادتش به من زنگ زد؛ قرار بود برگردد اما گفت: «اجازه بده بمونم؛ دلم برای بچه‌هایی که اینجا به ناحق کشته می‌شوند می‌سوزد. تو هم دلت بسوزد بگذار بمونم اینجا به من احتیاج دارند گفتم‌اشکالی نداره بمون ولی مواظب خودت باش. ✍روایتی از همسر شهید 🇮🇷 @masjed_pardis|مسجدالمهدی‌
✨مصطفی گفت: «مامان سعی کن دل بکنی و ببخشی تا دل نکنی به معرفت نمی‌رسی، از دنیا و تعلقاتش بگذر. ✨برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که امام حسین ندای "هل من ناصر" را داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، شهید و رستگار شدند، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آن‌ها ماند، تا دنیا باقیست، لعنت می‌شوند.» ✨در جواب حرف‌هایش با خنده گفتم: «مگر تو صدای "هل من ناصر" شنیدی» که جوابم داد: «دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟» ✨گفت: «مامان می‌خواهم یک مژده بدهم، اگر از ته قلب راضی شوی که به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد می‌کنم و دنیای زیبایی برایت می‌سازم که در خواب هم نمی‌توانی ببینی»، ✨گفتم: «از کجا معلوم می‌شود که من قلبا راضی شدم» ✨که گفت: «من هر کاری می‌کنم بروم، نمی‌شود. علت اصلی‌اش این است که شما راضی نیستید، اگر راضی شوی خدا هم راضی می‌شود. اگر راضی نشوی فردای قیامت جواب حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) را چه می‌دهی؟» ✨من در مقابل این حرف، هیچ چیزی نتوانستم بگویم و از ته قلبم راضی شدم. ✨قبل از رفتن، به من می‌گفت: «خیلی برایم دعا کن تا دست و دلم نلرزد و دشمن در نظرم خار و ذلیل بیاید.» ✍روایتی از مادر شهید 🇮🇷 @masjed_pardis|مسجدالمهدی‌
✨در مدت زندگی مشترک خصلت‌های بسیار خوبی از او مشاهده کردم.اخلاق و کردار نیکوی او، محبت‌های بی‌منتش، ساده زیستی‌اش و... که موجب شد تا به امروز بخاطر همه‌ی این خصایص خوبش جای خالی او را هر ثانیه احساس کنم و در دلتنگی‌اش غوطه‌ور باشم. ✨ من از عبدالرحیم تماماً خوبی دیدم و دلسوزانه بفکر من و بچه‌ها بود. همین دسته از آدم‌ها هستند که خدا انتخابشان می‌کند تا در کنار خودش منزل بگیرند. ✨عبدالرحیم نقش پررنگ و فعالی در بسیج داشت. همیشه سعی می‌کرد در همه‌ی مراسمات مذهبی و فرهنگی شرکت کند. ✨جوانان محل را با ترفندهای مختلف به مسجد و بسیج می‌کشاند و به آنها آموزش نظامی می‌داد. دغدغه کار فرهنگی داشت و بدنبال جذب حداکثری نوجوانان و جوانان به مسجد بود. ✍روایتی از همسر شهید 🇮🇷 @masjed_pardis|مسجدالمهدی‌
✨یکی از دوستان بعد از خواندن نماز ظهر می‌خواست به بالای ساختمان برود. محمود رادمهر دستش را گرفت و گفت: «هنوز نماز عصر را نخوانده‌ای. این من و شما نیستیم که کار‌های جنگ را پیش می‌بریم؟ خدایی که ما را تا اینجا آورده جنگ را نیز پیش خواهد برد.» ✨ با شنیدن این صحبت فردی که مخاطب رادمهر بود نماز عصر خود را خواند، دقایقی از رفتن مرد به پستش نگذشته بود که ساختمان مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و مرد مجروح شد. ✨آن روز بیش از سیصد زخمی و کشته از دشمن گرفتیم و در غروب هم با عقب‌نشینی دشمن، شهید رامهر با بی‌سیم بچه‌های خط عمار، مالک، حمزه و یاسر را صدا کرد ✨و گفت به شکرانه پیروزی که خداوند نصیب ما کرد، زمان اذان مغرب، همه به پشت خاکریز بیایند و اذان و الله اکبر بگویند و به کوری چشم دشمن اشهد ان علی، ولی الله را بلندتر بگویید. ✍روایتی از همرزم شهید 🇮🇷 @masjed_pardis|مسجدالمهدی‌
✨به آقا مصطفی گفتم برای اتمام حجت و آرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم. (در مورد اعزام همسرم به سوریه) 🍂وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم چون از خدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهد آیا راهی که می رویم درست است یا نه و آیا حضرت آقا راضی به این کار هستند یا نه و خداوند به خوبی با خواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود. ✨وقتی استخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ دعوت پیامبر با دعوت انسانهای عادی فرق می کند به او اجازه دهید. 🍂از آقا علی بن موسی الرضا خواستم همانگونه که تا کنون مراقبم بود از این پس نیز هوایم را داشته و صبوری نصیبم کند. ✨هنوز از حرم مطهر بیرون نرفته بودم که به آقا مصطفی گفتم: به گمانم امام رضا(ع) برمن منت گذاشتند و صبوری بسیاری به من عطا کردند. آرامشی خاص وجودم را فرا گرفته بود و از آن همه نا آرامی و بیتابی خبری نبود. ✍روایتی از همسر شهید 🇮🇷 @masjed_pardis|مسجدالمهدی‌
✨اخلاق شان عالی بود، این را به هرکسی که ایشان را می شناسد بگویید تأیید می کند. یادم نمی آید دل کسی را شکسته باشند. اولین اولویت ایشان احترام به پدر و مادر بود، هیچ وقت من ندیدم به پدرو مادرشان بی احترامی کنند یا کم بگذارند برایشان. فکر می کنم عاقبت به خیری آقا هادی به خاطر همین رفتارهای شان بود. تأکیدشان این بود که من هم اگر ناراحت شدم دل کسی را نشکنم هیچ وقت. اگر یک وقت اختلاف نظری بین ما پیش می آمد بد خلقی و بی احترامی به من نمی کردند. ✨البته ویژگی های پسندیده دیگری هم کم تأثیر نداشت مثلاً اهمیتی که به نماز می دادند مخصوصا نماز صبح و نماز به جماعت در مسجد.چشم های پاکی داشتند، حتی یک بار هم ندیدم به نامحرم نگاه کند. خیلی هم به فکر نیازمندان بودند. شجاعت ایشان هم مثال زدنی بود. ✨کلی فیلم از جنایات داعش داشتند. یه وقتایی که یک گوشه هایی از آنها را به من نشان می دادند، می گفتم واقعاً نمی ترسید که اسیر این وحشی های تکفیری بشوید؟ با صلابت نگاهم می کردند و می گفتند: « نه فاطمه! من نمی ترسم، اتفاقاً دوست دارم تن به تن بجنگم، می خواهم یک کاری برای مظلومان انجام دهم، ما باید انتقام مردم مظلوم و شهدا را از این وحشی ها بگیریم.» ✨شهدای مدافع حرم را که به کشور می آوردند حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند. آخرین بار که در شهرمان شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: «فاطمه جان! شهید بعدی إن شاءالله خودمم.» همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم. همان هم شد و شهید بعدی آقا هادی شجاع بود. ✍ راوی: همسر شهید 🇮🇷 @masjed_pardis
✨مجید،خيلي دلسوز محرومان و مستمندان بود. گاهي مي‌شد پول توي جيبش را مي‌بخشيد و جيبش خالي مي‌شد يا يك خانواده مستمند را شناسايي مي‌كرد و مي‌آمد و كابينت‌هاي خانه را باز مي‌كرد و به من مي‌گفت: تو چقدر قند داري يا چقدر برنج داري. خيلي‌ها هستند كه به نان شبشان محتاجند. ✨من مي‌فهميدم كه منظورش بخشيدن بخشي از اين اقلام به مستمندان است. بعد من را همراهش مي‌برد و دو نفري به در خانه آنهايي كه شناسايي كرده بود مي‌رفتيم و مخفيانه كمكشان مي‌كرديم. مجيد دغدغه محرومان را داشت و دلسوزي و كرامت توي دلش بود.  ✍روایتی از مادر شهید