هدایت شده از زُلالِ مَــعـــارِف
#حکایت #پندآموز
فقیری به در خانه بخیلی آمد،
گفت: شنیده ام که تو قدرتی از
مال خود را نذر نیازمندان کرده ای
و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده
بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام.
فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم،
زیرا اگر بینا می بودم،
از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.
============
@zolalemaaref
مسجد!
استاد قرائتی:
مسجد برای ما مثل انباری شده. دیدید در خانهها انبار دارند، نردبان زیادی است، بگذار توی انبار، بشکه را، بگذار توی انبار، گونی زغال بگذار توی انبار، سیب زمینی اضافی، بگذار توی انبار، یعنی هرچه که زیاد میآید توی انبار.
مسجد برای ما انباری است. عمهمان مرد، خوب فاتحهاش مسجد. تابوت را کجا بگذاریم؟ بگذار توی مسجد. آقا این ادرارش گرفته، مسجد.
یعنی مسجد برای ما جای ادرار و تابوت و مرده و مسجد این است واقعا؟
عقد حضرت زهرا در مسجد بود. عزل و نصبها در مسجد بود، بسیج برای جبههها از مسجد بود. مسجد سنگر است، مسجد پایگاه است. تنها جایی که تو و منی در آن نیست، مسجد است. همه با هم سمع الله، همه با هم بحول الله. کسی نمیگوید شما شغلت چی است، قصابی؟ برو صف سوم، شما تاجری برو صف اول، نه اینطور نیست. درمسجد گزینش نیست. در مسجد تو و منی نیست. رابطه پیشنماز با همه مردم مسجد یک جور است، اینطور نیست که پیشنماز با یک فردی رابطهاش بیشتر از یک فرد دیگر باشد. همه مردم وقتی میآیند در مسجد رابطه امام جماعت با همه باید یک جور باشد
#حکایت
○○●●○○●●○○●●
[روایت ها وحکایت ها]