آدمیزاد مثل ِ گُل است، مثل ِ گیاه. یک روزهایی گل میدهد، یک روزهایی برگهایش یکی یکی زرد میشوند، یک روزهایی سرحال است و یک روزهایی نه. یک روزهایی نوک ِ برگهایش میسوزد، یک وقتهایی جایش تنگ میشود و گلدان برایش نفسگیر و کوچک میشود. یک وقتهایی پاجوش میزند، زیاد میشود و از هر پاجوش، یک گلدان ِ سبز ِ زیبا، خلق میشود. یک وقتهایی آفت به جان ِ ریشه میافتد، یک وقتهایی گرد و غبار، سبزی ِ شاداب ِ برگها را میپوشاند. کم پیش میآید که باغبانهای باتجربه، از گلی، گیاهی، گلدانی ناامید شوند و روانهی سطل ِ زبالهاش کنند. دلشان نمیآید انگار. آفت کش میزنند، خاک را عوض میکنند، گلدان را بزرگتر میکنند، هر کاری میکنند تا گیاه زنده بماند. اما اولین سؤالشان از نور است. انگار راز ِ بزرگ ِ رشد و کمال ِ گیاهی، زندگی در جوار ِ نور است.
آدمیزاد مثل ِ گل است، اگر آفت به جانمان افتاده، اگر برگهایمان زرد و خشک شده، از خودمان بپرسیم خلوتنشین ِ سایهایم یا در صحبت ِ نور؟ و بدانیم کم پیش میآید باغبان ِ هستی از گُلی ناامید شود.
#کوچکهای_بزرگ
@masjedjamebahnamir