ماجرای شهادت سه برادر🕊️
🌷مادرشهید← پسرانم (علی،مهدی و عسگری) دانشآموز بودند که به جبهه رفتند.🕊علی پاسدار بود و هفت ماه از ازدواجش میگذشت که به شهادت رسید.🕊علی یک فرزند پسر داشت که معلول بود. بعد از 26 سال که از او نگهداری کردیم از دنیا رفت.»🥀بعد از گذشت 11 ماه از شهادت علی،پسران دیگرم مهدی و عسگری در یک روز در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیدند🕊و پیکرشان را همزمان به فریدونکنار آوردند.»🕊سالگرد شهادت علی، اربعین مهدی و عسگری بود.🌙مهدی 17 سالش بود و دو بار شهيد شد!🕊️يكبار بر اثر موج انفجار پرت شده بود و پلاک شناسايیاش وارد جگرش شد🥀همه میگفتند شهيد شده🕊️وقتی ديدند هنوز نفس دارد او را به بيمارستان میبرند🏥 بعد از سه ماه مرخص شد، پسرم را در تاريكی نگهداری میكرديم،چون چشمهايش آسيب ديده بود🥀مهدی نمیتوانست حرف بزند حرفهايش را مینوشت🥀يک چشمش هم نابينا شده بود🥀بعدها مهدی تعريف میكرد كه وقتی موج انفجار مجروحم کرد💥من را به سردخانه بردند🥀صداهای اطرافم را متوجه بودم💫 اما نمیتوانستم كاری انجام دهم، حرف هم نمیتوانستم بزنم🥀گفتم خدايا خودت نشانهای بفرست تا ببينند زنده هستم🌙پزشكان وقتی ديدند پلاستيكی كه در آن بودم بخار كرده با فرياد گفتند شهيد زنده شد🕊️و برخی از ترس میدويدند.»⚡️مهدی بعد از آن ماجرا دو سال زنده بود اما باز هم به جبهه رفت🕊️همرزم← مهدی چون مجروح بود نمیتوانست داخل آب برود، دشمن بمب خوشهای اطراف کانال انداخت💥که ترکش آن به قسمت سالم صورت مهدی اصابت کرد🥀و او شربت شهادت را نوشید*🕊️🕋
#شهید_علی_رحیمی
#شهید_مهدی_رحیمی
#شهید_عسگری_رحیمی
#شادی_روح_پاکشان_صلوات💙🌷
@masjedjamehkadkan