📖 نخودهای آش
قسمتی از کتاب مادران میدان جمهوری
🖋روزها یکی پس از دیگری میگذشت. داشتم از کاروان دوستان روشنگر جا میماندم. باید هر طور بود کاری میکردم. یک روز که از کلاس قرآن بچهها برمیگشتم فکری به سرم زد. به خانه که رسیدم تلفن را برداشتم و به مربی قرآن دخترهایم زنگ زدم. درخواست کردم یک جلسۀ انتخاباتی با حضور مادرهای بچهها برگزار کند. با روی باز پیشنهادم را پذیرفت. با دوستانم تماس گرفتم و خواستم برای صحبت توی جلسه بیایند.
برنامه با حضور مادران بچهها برگزار شد. من هم مسئولیت نگهداری از بچهها را به عهده داشتم. دخترم دفتر نقاشی و مدادرنگی آورده بود. بچهها اولش کمی نقاشی کشیدند؛ ولی زود خسته شدند. با هم رفتیم سراغ ساخت قایق اوریگامی و یک پرچم ایران هم بالای قایق چسباندیم. بازی بعدی معلم بازی بود. من شده بودم شاگرد و بچهها معلم هرکدام تکلیفی به من میدادند.
🍵با صدای صلوات خانمها متوجه شدم جلسه تمام شده است. دوستانم میخواستند بعد از این جلسه به روشنگری محله به محله بروند. من هم بچههایشان را با خودم به خانه آوردم تا خیالشان راحت باشد. بساط آش ماستی را که به نیت انتخابات پرشور، پخته بودم پهن کردم و بچهها مهمان سفرهام شدند.
صفحه 94
کتاب #مادران_میدان_جمهوری
#رو_به_قله_در_مسیر
#معرفی_کتاب
#الگوی_سوم_زن
┏━🌤🦋━━━━━━┓
@masjedjavadie_kh
┗━━━━━━🌸🍃━┛