هدایت شده از شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#خاطره
✍از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم.
از لابهلای صف های نماز میآمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت:
«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🌸🔸
خاطره طنز
یه بطری نوشابه اضافه اومد. حسنآقا اونو برداشت. گفت: «من شامم رو هم با نوشابه میخورم، ولی شماها باید با آب بخورید." بچهها جواب دادند: "یا به ما هم میدی یا نمیذاریم خودت هم بخوری."بعد از کلی کریخوندن و خطونشون کشیدن، حسنآقا رفت و نوشابه رو مخفی کرد تا شب بشه. موقع شام نوشابه رو آورد سر سفره و شاد و خوشحال با شوخی و خنده در نوشابه رو باز کرد و ریختش توی لیوان و مشغول خوردن شد.
هرچی منتظر شدم که بچهها مثلا حمله کنند به حسنآقا یا حداقل مانع خوردن تمام نوشابه بشن، خبری نشد. حسنآقا همچنان نوشابه میخورد و به کری خوندنش ادامه میداد: "بهبه! چه نوشابهای! دلتون آب، تو بهشتم همچین نوشابههایی بهتون نمیدن."شام که تموم شد و سفره رو جمع کردن، من از یکی از بچهها پرسیدم: "چرا تسلیم شدین؟ از حسن ترسیدین یا خجالت کشیدین؟" گفت: "باورت میشه که داخل اون بطری نوشابه نبود، ماها پیداش کردیم توش چای و نمک ریختیم.خودشون هم تعجب کرده بودند که حسن چطور محتویات بدمزه آن بطری رو خورد و به روی خودش نیاورد؟!
📚 "وقت اضافه" زندگینامه شهید حسن غازی
🌸🔸
#خاطره #طنز
@masjedkhatam25
#مهمان_خاص_خدا
#خاطره
لحظه خوب و به یاد ماندنی دوستان معتکف که هرچه بیشتر ادامه پیدا کند این پیمان صلح و دوستی رو میان خودشون بیشتر میکنن...🌹