پایگاه تخصصی مسجد
فیسبوک
تویتر
اینستاگرام
بله
Yeah
صفحه اصلی
مسجد خبر
مسجد نهاد
مسجدپژوه
مسجد نما
مسجد نوا
ارتباط با ما
دل نوشته برای مسجد
حجت الله مومنی ۱۳۹۱/۱۲/۱۶
اینجا مسجد است
نویسنده: حمیده رضایی
زانوانم را یارای عبور نیست.
صدای اذان میپیچد بر گلدستهها و فوارهها.
نجوای گداخته بلال از لابلای تاریخ، رها بر جای جای خاک است؛ بالا رفته از گنبد، پیچیده چون نیلوفری سبز.
صدای اذان میآید از مسجد که در جذبههای ناگهانی نور ایستاده است.
نشاط عبادت، در ستون هاو طارمیها وزان است.
پناهگاه دیر پای تنهایی و بندگی! لحظاتم را عزیز داشتهای، آنگاه که سر بر دیوارههایت گریستهام بندگیام را.
تنها تکّه از زمین که نه متعلّق به کسی هستی، نه متعلّق به خاک رهاشده، رهاننده، رساننده تا معبود!
مسجد!جدا از سایههای وهم ایستادهام و چشم میچرخانم در مسیر سقفهای بیمدار.
ایستادهام و چشم دوختهام به جبروت خداوندی از دریچهای اینگونه.
ایستادهام و نسیمِ عبادت، بیخویشم میکند و دریای مرده جانم را خروشان
پیراهن طغیان از تن به در آوردهام و پلک بر هوایی دیگر گشودهام.
این جا خانه خداست.
بندگیام را به نماز ایستادهام.
مباد امتداد روزهای بیخورشید!
از این دریچه، از این قداست پیچیده در دیوارها و خشتها، از این هوای چنین زلال، سرشارم کن!
شتاب از ضربانهایم میرود، شریانهایم منبسط شدهاند.این جا بلندای عشق است.
هنوز صدای اذان میآید.
پا به کدام گستره نور گذاشتهام؟
این جا مسجد است؛ آستانِ مسافرِ جادههای تا همیشه رحمت...
خانه دوست
نویسنده: باران رضایی
هرگز این گمان در ذهنِ تاریکِ دستان سردی که تو را به آتش کشیدند نمیگنجید؛
اینکه صفحهای از تاریخ، به نام تو به ثبت خواهد رسید.
و امروز دنیا تو را میشناسد.
اهل زمین در تو آرام میگیرند و در چشم آسمانیان، چون ستارهای پرنور میدرخشی.
خانه عشق!
گلدستههای تو تجسم زیبای نیایشند؛
پیچکهای سبزی که عاشقانه به سمت مطلقِ نور رفتهاند و دستِ نیاز به درگاهِ بینیاز او گشودهاند.
خانه امنِ الهی!
چه رازی است در تو که اینگونه به آرامشمان میرسانی؟
در خشت خشتِ دیوارههای تو چیست که عطر بهشت را در مشام جان زنده میکنی؟
حق داشت محمّد صلیاللهعلیهوآله اگر خستگی سفر را در تو از جسم و جان میزدود.
حق داشت علی علیهالسلام اگر بودن در تو را بر بهشت خداوند ترجیح میداد که به راستی در تو خشنودی پروردگار است و در بهشت، خشنودی آفریده او.
به راستی تو خانه خدایی بر روی زمین؛
آری، خانه دوست.
اینجا خانه خداست
نویسنده: مریم سقلاطونی
به خانه خدا خوش آمدی!
اینجا ارتفاع عشق است
دور از همه برجها و باروها
دور از همه کنگرهها و آهنها
دور از همه پرچینها و سیمانها
اینجا لحظههای شکوهمند پرندگی است
پرندگی با حرکات منظم نیاز
سیر در آفاق اشراقی توحید
اینجا خانه خداست!
با همان مقرنسهای قدیمی و کاشیهای فیروزهای
و همان مرمرهای خنک و ستونهای گرم
بلند و با شکوه
افراشته و مطلاّ
با ضربانی شتابناک از تپش کلمات
بر لبهای معطر
و بر پیشانی مبارک خاک
اینجا دقیقههای روشنپذیر مهربانی است
جایگاه مرتفع نور است
اینجا خانه قدیمیترین دوست
نزدیکترین فاصله تا آسمان است
گرم رفتن تا هوای غلیظ مهربانی
سیراب شدن در هوای موزون نیاز
سوختن در حلقههای پیچنده لذت
شتاب گرفتن در حوالی «کسای» توحید
اینجا آغاز است
آغازی برای تهی شدن از لذات بیهنگام سکوت
آغازی برای بیدار شدن از خوابهای آشفتگی و رنج
آغازی برای همخوانی با فرشتگان دم صبح
آغازی برای قیام تا کرانههای انبوه مناجات
سکوتی رونده و زلال در گوش طاقهاست
این طاقهای نزدیک به اوج
اینجا حوالی دامنههای سلوک است
حوالی پرواز تا قلههای بیحدّ ملکوت
اینجا حوالی نجوای فرشتگان است
چشمها چکه چکه در لذات کلمات توحیدی فرو میچکند
دستها شاخه شاخه از شروههای نیایش، شکوفه میریزند
خونی به رنگ پرواز در شریانها اوج میگیرد
اینجا خانه آرامش است
آرامش در آوازهای کهنسال سکوت
با نغمههای معطر اذان
گوش خواباندن به نسیم بیصبرانه ذکر
با آوازهای سبز دعا
تا خواب گلدستهها راهی نیست
تا پیادهروی به انبوهان روشن نماز
تا پیچیدن در دایرههای تکثیر
تا جستجو در صدای صاف خداوند
و رها شدن در نجواهای ابریشمی ظهر
اینجا آبی فیروزهای است.
با عطر گلدستههای بلند و موزون.
معماری عبودیت
نویسنده: محمدسعید میرزایی
مسجد، باغ نیایش است.
مسجد، تمثیل عاشقانگی و نیاز است
مسجد، تجسّم برابری و برادری است.
مسجد، عاشقان را به خود فرا میخواند تا هنگام عبادت، خداوند را از یاد نبرند.
مسجد، بهشتی است که در آن، درختان «شهود»، شاخ و برگ میکنند.
مسجد، آیینه خانه «حضور» است.
اب
راهیم علیهالسلام در مسجد «خیف»، نور تجلّی نوشید.
معراج پیامبر صلیاللهعلیهوآله از مسجدالحرام به سوی مسجد الاقصی بود.
مسجد، مقام توبه و شهادت است، دری است که بر روی هیچ کس بسته نیست.
مسجد، معماری «عبودیّت» است؛
با دو گلدستهای که در نیایشِ ابدی هستند.
باید انس خویش را با مسجد، هر چه بیشتر کنیم تا از باران این همه لطف و کرامت، بیبهره نماییم.
پایگاه پارسایی
نویسنده: محمد کامرانی اقدام
مسجد، خانه خدا و مردمیترین پایگاه پارسایی است و پاکیزگی نَفْس.
مسجد، تکیه گاه تزکیه است و مدرسه سلوک.
آن جا که خداوند، از مسجد به عنوان خانه خود یاد میکند و آن را پناهگاه بندگان خود مینامد، دیگر چه میتوان در فضیلت فیض فزا و نهفته در گوشه و کنار سخن گفت!
مسجد، حیات بخشترین طبیعت و تنفس ایمان است.
قدم در مسیر منتهی به مسجد میگذاری، عطر تهذیب نَفَس، از تنفّس منارههای اجابت جاری است.
مسجد!
ای نخستین پناهگاه و پایگاه پیامبر! ای مبدأ عبادت! به سوی تو میآیم و چون مولایم حسن بن علی علیهالسلام ، بهترین لباس خود را به تن میکنم و به نماز میایستم تا در مقابل عظمت الهی، سر به سجده شکر و اشک نهم.
مسجد، ای خانه خدای مقتدر و حیّ قیوم! هر جا که حضور تو سایه افکن است، عطر معرفت و بوی محبت در آن موج میزند.
مسجد! ای مقر تقوا، سنگر دلهای مؤمنین، منبع زلال ذکر، حضور مستمر ایمان، تکیه گاه و پاسدار ارزشهای والای اسلامی!
وقتی طنین طربانگیز اذان، از گلدستههایت به آسمان میتراود، وقتی کبوتران از کنگره گلدستههایت بال میگشایند و افق «فلاح» را نشانه میروند، وقتی که با تمام اشتیاق، در حریم تو داخل میشوم، امنیتی مرا احاطه میکند و شوقی زلال در من به جنب و جوش میآید.
مسجد، ای منشأ تمام پاکیها! ای قداست بیقرار! وفور فوریت استجابت، همیشه در گوشه و کنار تو موج میزند که انسان را اینگونه مجذوب گیرایی خود میکند.
مسجد!
آنگاه که در حریم تو قدم و غرق در عطر استجابت میشوم، پیشانی بر مُهْرِ مِهْر سپهر عبادت و بندگی مینهم تا از تمام آلایاشها و آلودگیها مبرّا شوم.
مسجد!
بلوغ دستهای برهنهام را در صفوف استغاثه رو به کمال «کریم» میکنم و زمزمه میکنم که
«عمری است که در میزنم ای بنده نواز
موسیقی استجابتم را بنواز»
بر آستانِ جانان
نویسنده: رزیتا نعمتی
از دور که گلدستههای بلند و گنبد فیروزهایات را دیدم، خیال کردم کسی نشسته و دست بر آسمان بلند کرده است. نزدیکتر که آمدم، طنین اللّهاکبرت، مرا به سر نهادن بر آستان جانان فرا میخواند. چیزی در خیابان تکان نخورد! هنوز عابران میخرند و کاسبان میفروشند. تو تنها در آغوشِ ریسههای رنگیِ چراغها و دیسهای خرمایِ درگذشتگان، خلوتسرای خود را از گلدستهها فریاد میزنی و سرانجام میرسد روزی که مساجد غریب، همسایگانشان را مؤاخذه خواهند کرد؛ از صفوف رها شده جماعت. میرسد روزی که سؤال خواهد شد از آیینهکاریهای دیوار مسجد که هنگام اذان، به کدامین غفلت، جای خالیِ نمازگزاران را منعکس کردند؛ پس هیچ مسجدی، خالی مباد!
در صدف محراب
بوی گلاب و تربت و مهرهای شکسته با زیلوهای نمناکش، خاطرات سجدههای من شدند؛ حالا هر وقت که باران میبارد، عطرِ خاک، مرا به یاد مسجد میاندازد؛ جایی که کویر تشنه روحم را برای اولین بار، به باران آشنا کردم. تکهآیینهها، سمبلِ چشمهای نمازگزاران و تار و پود قالیها، نشانه صفهای جماعتند که ما را به زیر پای محبوبِ ازلی میاندازد تا قیمتی شویم؛ مثل محراب، که در صدف خویش، برگزیدگان را در خود جای میدهد.
و بدینسان، تنها بنایی که با ساکنین خود حرف میزند، مسجد است؛ آنجا که خالیترین دستها میآیند و پُر بازمیگردند.
یا ایها المساجد!
سلام بر مدینه، شهر مساجد مقدسه که دو رکعت نماز در «قبا»، ثواب عمره را بر نمازگزارش، نازل خواهد کرد! سلام بر مسجد «فضیح» که آن را ردّ الشمس میخوانند! بوسه میزنم بر آستانه مسجد رسولِ خدا صلیاللهعلیهوآله که رکعتی نماز در آن، ذخیره ده هزار نماز در توشه آخرت است. تو را از دور سلام میفرستم، ای مسجد شریف که محل عبور قدمهای مبارک رسول اللهی که در کوچه و بازار آن تردد کرده است؛ آنجا که موضع وحی و تنزیل و محل نزول جبرئیل و ملائکه است.
سلام، ای عرصه مسجد «سهله» که خانه حضرت ادریس و ابراهیم علیهالسلام و محل ورود خضر علیهالسلام و مسکن آن حضرت بودهای و هیچ شب و روزی نیست، مگر آنکه ملائکه در آن مسجد عبادت میکنند! قسم به فضای آغشته به دعای خود، مرا در سایه آبرومندی خویش پناه دهید.
مسجد، قدمگاه جبرئیل
مسجد، سهمی از باغهای بهشت است که به زمینیان هدیه شد.
قدمگاه جبرئیل و محمد و علی است که درهای استرجاع را به روی بندگان خالص میگشاید.
ای جایگاه دعاهای مستجاب و ای محل قدمهایِ لرزانِ آمرزشخواهان، آنگاه که به نماز در تو میایستند! صدای با