#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
◼️ آیا می خواهی زمین، ما را در خود فرو ببرد؟!
عمر سعد ملعون گفت :
یا شِمرُ أحبِسِ النِّساءَ فی الْخَیَمِ و أضرِمْ عَلَیْهِمُ النارَ
▪️ای شمر! زنان را در خیمه ها محبوس کن و بر روی سر آنها آتش بریز.
یکی از لشکریان، که این را شنید، رو کرد به عمر سعد و گفت :
اَیُّهَا الْاَمیرُ! أ تُریدُ أنْ یَخسِفَ بِنا الْاَرضُ؟
▪️ای امیر می خواهی زمین ما را فرو برود؟!
زنان دیگر چه گناهی دارند؟!
عمر سعد گفت:
می خواهم یک نفر از اولاد علی (سلام الله علیه) باقی نماند...
📚ید و منبر(سبزواری) ص١١
@masjedolaghsa
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#معارف_حسینی
◾ حکایت یکی از مردان قبيله بنی اسد از عزاداری جنّیان بر بدن بی سر سیدالشهداء عليه السلام
مردی از قبيله بنی اسد گوید:
هنگامی که لشکر بنی امیه از کربلا رفتند، من در کنار نهر علقمه مشغول زراعت بودم.
من عجایب و غرایبی از آن اجساد مقدس دیدم که جز مختصری از آنها را نمی توانم نقل نمایم.
از جمله این که هر گاه بادها از روی آن اجساد بلند میشد و بر من میوزیدند، یک بوی مشک و عنبری به مشام من میرسید. وقتی بادها ساکن میشدند، ستارگانی را میدیدم که از آسمان به زمین نزول میکنند و نظیر آنها از زمین به آسمان صعود مینمایند. فقط من و اهل و عیالم در آنجا بودیم، شخص دیگری را ندیدیم تا از وی درباره آن منظره جویا شویم.
هنگام غروب آفتاب شیری از طرف قبله میآمد و من پشت به او کرده و متوجه منزل خود میشدم. موقعی که صبح میشد و آفتاب طلوع میکرد و من از منزل خارج میشدم، میدیدم که آن شیر به سوی قبله میرود. با خودم میگفتم: این افرادی که کشته شدند از خوارج بودند و به عبیداللَّه بن زیاد خروج کردند و ابن زیاد دستور قتل ایشان را صادر نموده بود. پس چرا معجزاتی را از این کشتگان میبینم که از دیگران نمی بینم؟
به خدا قسم باید امشب را بیدار باشم تا بنگرم آیا این شیر از این بدنها میخورد یا نه.
وقتی آفتاب غروب کرد، دیدم آن شیر آمد. موقعی که متوجه آن شیر شدم، دیدم فوق العاده خوفناک است، لذا بدنم از دیدن وی دچار لرزه شد. این طور فکر کردم که اگر منظور این شیر خوردن گوشت بنی آدم باشد، پس باید به سراغ من بیاید. من در همین فکر بودم که دیدم آن شیر در میان کشتگان رفت و روی جسدی که نظیر آفتاب بود ایستاد و خود را روی آن انداخت. من با خودم میگفتم:
از گوشت آن بدن میخورد؟ ولی دیدم صورت خود را به خون آن جسد رنگین میکند و همهمه مینماید و با خود سخن میگوید.
من گفتم: اللَّه اکبر! این چه منظره تعجب آوری است. من همچنان مواظب آن شیر بودم تا این که تاریکی شب جهان را فرا گرفت. دیدم شمع و چراغهایی آویزان بود که گویا زمین را پر کرده باشند. سپس صدای گریه و ناله و لطمههای جان گدازی شنیدم و به دنبال آنها رفتم. ناگاه دیدم آن ناله و گریهها از زیر زمین است، شنیدم شخصی میگفت: وا حسیناه! وا اماماه!
پوست بدن من دچار لرزه شد و نزدیک آن شخص گریان رفتم و او را به حق خدا و رسول قسم دادم و گفتم: تو کیستی؟
گفت: ما دسته از جنیان هستیم. گفتم: برای چه گریانید!؟
گفتند: ما هر روز و شب برای حسین علیه السّلام که شهید شده و تشنه بود عزاداری میکنیم.
گفتم: همین حسینی که این شیر نزد جسدش مینشیند؟
گفتند: آری. آیا این شیر را میشناسی؟ گفتم: نه! گفتند: این شیر ،پدرش علی بن ابی طالب است. من در حالی مراجعت نمودم که اشک هایم بر صورتم میچکید.
📚المنتخب ج۲ص۳۲۹
📚بحارالانوار ج۴۵ص۱۹۳
@masjedolaghsa
معارف و مقاتل آلُ الله:
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
◾حکایت جانسوز ساربان و غارت کمربند سیدالشهداء عليه السّلام
@masjedolaghsa
سعید بن مسیب گوید:
هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد و مردم در سال آینده برای اعمال حج رفتند، من به حضور حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام مشرف شدم و به آن بزرگوار گفتم:
ای مولای من! موسم حج نزدیک شده. شما چه دستوری به من میدهی؟
امام سجاد علیه السّلام فرمود: برو حج به جای بیاور. من رفتم و مشغول اعمال حج شدم. در آن حینی که مشغول طواف کعبه بودم، ناگاه با مردی مواجه شدم که دست هایش قطع و صورتش مثل شب تار،سیاه بود. وی به پردههای کعبه آویزان شده بود و میگفت:
ای خدایی که پروردگار کعبه ای مرا بیامرز! گرچه میدانم مرا نمی آمرزی، ولو این که ساکنین آسمانها و زمین تو و آنچه را که آفریده ای برای من شفاعت نمایند، زیرا جرم من خیلی بزرگ است!
سعید بن مسیب میگوید:
من و عموم مردم دست از طواف برداشتیم و در اطراف آن مرد اجتماع کردیم و به او گفتیم:
وای بر تو! اگر تو ابلیس میبودی جا نداشت که از رحمت خدا مأیوس شوی. تو کیستی و گناه تو چیست؟
او گریان شد و گفت:
ای گروه! من خود را با این گناه و جنایتی که انجام دادهام بهتر میشناسم.
ما گفتیم: گناه خود را برای ما بگو.
گفت:
در آن موقع که امام حسین علیه السّلام از مدینه خارج و متوجه عراق شد، من ساربان آن حضرت بودم. وقتی امام حسین علیه السّلام برای وضو گرفتن میرفت، کمربند شلوار خود را نزد من میگذاشت. من بند شلوار آن حضرت را دیدم که از بس میدرخشید، چشمها را خیره میکرد. من این تمنا را داشتم که آن بند شلوار از من باشد. تا این که وارد کربلا شدیم و آن حضرت شهید شد و آن بند شلوار با آن بزرگوار بود. من خود را در مکانی پنهان نمودم. وقتی شب فرا رسید و از مخفیگاه خود خارج شدم و در آن صحنه نوری را بدون ظلمت و روزی را بدون شب دیدم و جسد کشتگان روی زمین افتاده بود.
من به علت آن شقاوت و خباثتی که داشتم، به یاد آن بند شلوار آمدم و با خویشتن گفتم:
به خدا قسم من به دنبال امام حسین علیه السّلام میروم، شاید آن بند شلوار در شلوار او باشد و من آن را غارت کنم. من همچنان به صورت کشتگان نگاه میکردم تا این که با جسد حسین علیه السّلام مصادف شدم و دیدم از ناحیه صورت به روی زمین افتاده است. ولی جسد مقدسش سر ندارد.
نور آن حضرت میدرخشید، بدنش غرقه به خون بود و بادها به بدن مبارکش میوزید. با خویشتن گفتم:
▪️به خدا قسم این حسین است. وقتی به شلوار آن حضرت نگاه کردم، دیدم همان طور است که دیده بودم. نزدیک آن بزرگوار رفتم و دست بردم تا آن بند شلوار را غارت نمایم. ولی دیدم آن حضرت چندین گره به آن زده است. من همچنان فعالیت میکردم تا یک گره از آنها را باز کردم.
ناگاه دیدم آن بزرگوار دست راست خود را آورد و به نحوی آن بند شلوار را گرفت که من نتوانستم دست مقدسش را رد کنم و بند شلوار را برگیرم و به آن دست یابم.
نفس ملعون من مرا وادار نمود تا چیزی به دست آورم و دستهای حسین علیه السّلام را به وسیله آن قطع نمایم.
@masjedolaghsa
فَوَجَدْتُ قِطْعَةَ سَیْفٍ مَطْرُوحٍ فَأَخَذْتُهَا وَ اتَّکَیْتُ عَلَی یَدِهِ وَ لَمْ أَزَلْ أَحُزُّهَا حَتَّی فَصَلْتُهَا عَنْ زَنْدِهِ ثُمَّ نَحَّیْتُهَا عَنِ التِّکَّةِ وَ مَدَدْتُ یَدِی إِلَی التِّکَّةِ لِأَحُلَّهَا فَمَدَّ یَدَهُ الْیُسْرَی فَقَبَضَ عَلَیْهَا فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَی أَخْذِهَا فَأَخَذْتُ قِطْعَةَ السَّیْفِ فَلَمْ أَزَلْ أَحُزُّهَا حَتَّی فَصَلْتُهَا عَنِ التِّکَّةِ
▪️ لذا شمشیر شکسته ای را که به نظرم آمد، برداشتم و دست راست مقدس آن حضرت را به وسیله آن از بند جدا کردم. سپس دست آن مظلوم را از بند شلوار دور نمودم و دست خود را بردم تا گره بند شلوار را باز کنم.
ولی دیدم آن حضرت دست چپ خود را دراز کرد و آن را گرفت، چون من نتوانستم آن بند شلوار را غارت کنم، لذا آن شمشیر شکسته را برداشتم و دست مبارک او را بریدم و از آن بند شلوار جدا نمودم.
@masjedolaghsa
مَدَدْتُ یَدِی إِلَی التِّکَّةِ لِآخُذَهَا فَإِذَا الْأَرْضُ تَرْجُفُ وَ السَّمَاءُ تَهْتَزُّ وَ إِذَا بِغَلَبَةٍ عَظِیمَةٍ وَ بُکَاءٍ وَ نِدَاءٍ وَ قَائِلٍ یَقُولُ وَا ابْنَاهْ وَا مَقْتُولَاهْ وَا ذَبِیحَاهْ وَا حُسَیْنَاهْ وَا غَرِیبَاهْ یَا بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مَاعَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوکَ
▪️دست خود را دراز کردم که آن را برگیرم. ناگاه دیدم زمین دچار لرزه شد و آسمان به اهتزاز آمد. ناگاه شور و شین و گریه و صدایی به گوشم خورد که میگفت: وا ابناه! وا مقتولاه! وا ذبیحاه! وا حسیناه! وا غریباه! ای پسرم! تو را کشتند و نشناختند و از نوشیدن آب منعت کردند!
@masjedolaghsa
ای ساربان! خدا روی تو را در دنیا و آخرت سیاه کند! دست و پاهای تو را قطع نماید و تو را در ردیف آن گروهی قرار دهد که خون ما را ریختند و در مقابل خدا جرات پیدا کردند. هنوز نفرین آن حضرت تمام نشده بود که دستهای من شل شدند و این طور احساس نمودم که صورت من نظیر شب تاریک سیاه شده است و به این حالت باقی مانده ام. من نزد این کعبه آمدهام که شفیع من شود، در صورتی که میدانم خدا هرگز مرا نخواهد آمرزید!
راوی میگوید: احدی در مکه باقی نبود مگر این که جنایت این مرد را شنید و به وسیله ل
عنت کردن او، به خدا تقرب جست. هر یک از آن مردم به او میگفتند: ای لعین! همین جنایتی که انجام دادی برای تو کافی خواهد بود.
📚 المنتخب ج۱ص۹۲
📚بحارالانوار ج۴۵ص۳۱۶
@masjedolaghsa
من وقتی با این منظره مواجه شدم، بی هوش شدم و خود را در میان کشتگان انداختم.
پس از این جریان سه نفر مرد و یک زن را دیدم که خلایق در اطراف آنان ایستاده بودند و زمین از صورتهای م
@masjedolaghsa
ردم و بالهای ملائکه پر شده بود. ناگاه شنیدم که یکی از ایشان میگفت:
ای پسرم، ای حسین! جد، پدر، برادر و مادرت به فدای تو باد! ناگاه دیدم امام حسین علیه السّلام در حالی که سرش به بدن مبارکش پیوسته بود نشست و فرمود:
لبیک ای جد من! یا رسول اللَّه، و ای پدرم یا امیرالمؤمنین، و ای مادرم یا فاطمة الزهراء، و ای برادرم که با سمّ کشته شدی. بر همه شما از جانب من سلام باد!
سپس امام حسین علیه السّلام گریان شد و فرمود:
یَا جَدَّاهْ قَتَلُوا وَ اللَّهِ رِجَالَنَا یَا جَدَّاهْ سَلَبُوا وَ اللَّهِ نِسَاءَنَا یَا جَدَّاهْ نَهَبُوا وَ اللَّهِ رِحَالَنَا یَا جَدَّاهْ ذَبَحُوا وَ اللَّهِ أَطْفَالَنَا یَا جَدَّاهْ یَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَیْکَ أَنْ تَرَی حَالَنَا وَ مَا فَعَلَ الْکُفَّارُ بِنَا
▪️ یا جداه! به خدا قسم مردان ما را کشتند و به خدا قسم زنان ما را به زور بردند و به خدا قسم که محملهای ما را غارت کردند و به خدا قسم که کودکان ما را سر بریدند! به خدا قسم بر تو ناگوار است که حال ما را به این نحو بنگری و این عملی را که کفار انجام دادند مشاهده نمایی.
ناگاه دیدم آنان در اطراف امام حسین علیه السّلام نشسته و برای مصیبت آن حضرت گریه میکردند. حضرت زهرای اطهر میفرمود:
یا ابتاه، یا رسول اللَّه! آیا نمی بینی امت تو با فرزندان من چه عملی انجام داده اند؟ آیا به من اجازه میدهی من از خون محاسن حسینم بگیرم و پیشانی خود را به وسیله آن خضاب نمایم و خدا را در حالی ملاقات نمایم که با خون فرزندم خضاب کرده باشم؟
پیغمبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: تو از خون حسین بگیر، ما نیز خواهیم گرفت. من ایشان را دیدم که از خون محاسن امام حسین علیه السّلام میگرفتند و حضرت زهرای اطهر آن خون را به پیشانی خود میمالد. پیامبر خدا و حضرت امیر و امام حسن علیهم السّلام خون رنگین حسین را به گلو و سینه و دستهای خود تا آرنج خود میمالیدند.
شنیدم که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله میفرمود:
▪️فدای تو گردم ای حسین! به خدا قسم خیلی برای من ناگوار است که تو را با سر بریده، دو جبین تو غرقه به خون، گلوی تو خون آلود، به قفا افتاده ای، رمل و ریگ بدن تو را پوشانده اند، تو را مقتول و دو کف دست تو را مقطوع بنگرم. ای پسر عزیز! چه کسی دست راست و چپ تو را بریده است؟
امام حسین علیه السّلام عرض کرد:
یا جداه! یک ساربان از مدینه همراه من بود. وقتی من کمربند شلوار خود را برای وضو گرفتن در مکانی مینهادم، او مشاهده میکرد و این تمنا را داشت که بند شلوار من از او باشد. چیزی مانع من نبود که آن بند شلوار را به وی عطا کنم، جز این که میدانستم او این جنایت را خواهد کرد. هنگامی که من شهید شدم، وی خارج شد و مرا در میان کشتگان جستجو نمود. تا این که بدن بی سر مرا یافت. وقتی شلوار مرا مورد بررسی قرار داد، آن بند شلوار را دید. من گرههای زیادی به آن زده بودم. وقتی یکی از آن گرهها را با دست خود باز کرد، من دست راست خود را دراز کردم و روی بند شلوار نهادم. وی در میدان جنگ به جستجوی حربه پرداخت، تا این که شمشیر شکسته ای یافت و دست راست مرا قطع نمود. سپس یک گره دیگر را باز کرد و من دست چپ خود را روی آن بند شلوار نهادم که آن را باز نکند و عورت مرا کشف ننماید. او دست چپ مرا برید. موقعی که تصمیم گرفت بند شلوار را باز کند، تو را احساس نمود و خود را در میان کشتگان انداخت.
هنگامی که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سخن امام حسین علیه السّلام را شنید، پس از این که به شدت گریان شد در میان کشتگان به سوی من آمد و نزد من ایستاد.
سپس به من فرمود:
@masjedolaghsa
مَا لَکَ یَا جَمَّالُ تَقْطَعُ یَدَیْنِ طَالَ مَا قَبَّلَهُمَا جَبْرَئِیلُ وَ مَلَائِکَةُ اللَّهِ أَجْمَعُونَ وَ تَبَارَکَتْ بِهَا أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ أَ مَا کَفَاکَ مَا صَنَعَ بِهِ الْمَلاعِینُ مِنَ الذُّلِّ وَ الْهَوَانِ هَتَکُوا نِسَاءَهُ مِنْ بَعْدِ الْخُدُورِ وَ انْسِدَالِ السُّتُورِ
▪️ ای ساربان! مرا با تو چه کار!؟ تو آن دو دستی را قطع کردی که جبرئیل و عموم ملائکه مدتی طولانی آنها را میبوسیدند و اهل آسمانها و زمینها آنها را باعث خیر و برکت میدانستند. آیا برای تو کافی نبود که این ملعونها این ذلت و خواری را دچار حسین کردند و زنان پرده نشین وی را خارج نمودند.
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
◼️ به فدای وفا و دلسوزی تو، ای پرستار حرم...
يكى از سربازان لشکر عمر بن سعد گويد:
بانوى بلند قامتى را كنار خيمهاى ديدم...
و النّارُ تَشتعِلُ مِن جَوانِبها،
▪️در حالى كه از هر طرف، آتش به سمت آن زن، شعله میکشید.
آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مىكرد و دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى به هم مىزد، و گاهى وارد آن خيمه مىشد، و بيرون مىآمد.
با سرعت نزد او رفتم و گفتم:
يا هٰذِهٖ ما وُقُوفُكِ هٰاهُنا، و النّارُ تَشتَعلُ مِن جَوانِبِك، و هٰؤلاءِ النِّسوَة قَد فَرَرنَ، و تَفَرّقنَ و لَم تَلحِقٖي بِهِنّ، و مٰا شَأنُك؟
▪️اى زن! مگر شعلههای آتش را نمىبينى؟ چرا مانند ساير زنان فرار نمیكنى؟!
فَبكَتْ زَینبُ، و قالَت: ياشَيخ! إنَّ لَنا عليلاً في الخيمة، و هُو لا يَتَمكّنُ مِن الجُلوسِ و النُّهوضِ، فَكيفَ أفارقُه، و قَد أحاطَ النّارُ بهِ
▪️در اینهنگام، زینب کبری سلاماللّهعلیها به گریه افتاد و فرمود:
اىمرد! ما شخص بيمارى در ميان اين خيمه داريم كه قدرت نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اينكه آتش از هر سو به طرف او شعله مىكشد...
📚معالی السبطین، ج٢ ص٨
@masjedolaghsa
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
◼️ عمه جانم ! بگو همه زن ها و بچه ها فرار کنند...
هنگامى كه خيام را آتش زدند، حضرت زينب سلام اللّه علیها نزد امام سجاد سلام اللّه علیه آمد و فرمود:
يا بَقيَّةَ الْماضينَ! و ثِمالَ الْباقينَ! قد أضرَموا النّارَ في مَضارِبِنا ، فما رَأيُكَ فينا؟
▪️اى يادگار گذشتگان و پناه باقيماندگان ، خيمه ها را آتش زدند، چه كنيم ؟
امام فرمود:
عَلَيْكُنَّ بِالْفِرارِ.
▪️بر شما باد كه فرار كنيد.
فَفَرَرْنَ بَناتُ رَسولِ اللّهِ، صائِحاتٍ، باكياتٍ، نادِباتٍ
▪️همه بانوان و كودكان و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله، در حالى كه گريان بودند و فرياد مى زدند، فرار كردند و سر به بيابانها نهادند.
ولى حضرت زينب سلام اللّه علیها باقى ماند و كنار بستر امام سجاد سلام اللّه علیه به آن حضرت مى نگريست و امام بر اثر شدت بيمارى قادر به ایستادن هم نبود.
📚 معالي السبطین ص٨٩
📚 وسیلة الدارین ص٣۴٣
@masjedolaghsa
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
◼️ سپردمت به وحوش و به ریگ های بیابان...
سپردیم به که رفتی؟ به دلقکان و کنیزان؟
حضرت زينب سلام اللّه علیها خم شد و بدن پاره پاره برادر را در آغوش گرفت و دهانش را روى حلقوم بريده برادر نهاد و مى بوسيد و میگفت:
یا اَخى ! لَو خُيِّرتُ بَينَ الرَّحيلِ و الْمُقامِ عِندَكَ لَاَختَرتُ الْمُقامَ عِندَكَ و لَو اَنَّ السِّباعَ تَأكُلُ مِن لَحمِى
▪️اى برادرم ! اگر مرا بين سكونت در كنار تو (در كربلا) و بين رفتن به سوى مدينه ، مخير مى نمودند، سكونت همراه تو را بر مى گزيدم ، گرچه درندگان بيابان، بیایند و گوشت بدنم را بخورند.
📚معالی السبطین ج٢ص۵۵
@masjedolaghsa
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
#مصیبت_عطش
◼️ بگو بدانم پدرم را سیراب کردهاند یا نه...
صالح بن عبدالله یهودی گوید:
در وقت آتش زدن خیمه ها در اطراف صحرا نظر میکردم. دختری کوچک به نظر آوردم که گوشه جامهاش آتش گرفته بود.
سراسیمه در آن بیابان به اطراف مینگریست و از شدت بیم میلرزید و مانند ابر بهاری میگریست.
مرا بر حالت او رحم آمده، به نزد او تاختم که آتش جامهاش را خاموش کنم.
نزدیک شدم و گفتم:
همانجا بايست.
آن طفل بیچاره ایستاد.
دیده حسرت بر من گشود. از اسب پیاده شدم، دیدم از ترس دوید به زیر شکم اسب و بر رکاب چسبید.
دلم به درد آمد آتش جامهاش را خاموش کردم.
زبان بسته.اش را گشاد، وقتیکه این مهربانی را دید، آب در چشمش حلقه زد و فرمود:
ای مرد! لبهایم را میبینی که از آتش عطش کبود شده؟
تو میتوانی جرعه ای آب به کام تشنهام برسانی!
از شنیدن این کلام رقّت تمام برای من دست داده؛ ظرف آب از همراهان خویش گرفته به او دادم.
دیدم آب را گرفته قبل از آشامیدن آهی از جگر کشید و آهسته آهسته رو به راه نهاد.
پرسیدم عزم کجا داری که آهسته آهسته راه میسپاری؟
فرمود:
خواهر کوچکتری دارم که از من تشنه تر است اجازه بده اول او را سیراب کنم.
گفتم: نترس زمان منع آب گذشت؛ تو بنوش او را نیز سیراب خواهند کرد،
گفت: ای مرد سوالی دارم!
گفتم: بگو!
گفت: پدرم در وقت عزم میدان بسیار تشنه بود، آیا سیرابش کردند و یا اینکه تشنه کام او را کشتند؟
گفتم: نه. والله تا دم آخر میگفت:
اُسقونِی شَربَةً مِنَ الْماءِ
▪️ به من کمی آب دهید.
اما کسی آبش نداد بلکه جوابش را نیز ندادند و با لب تشنه و شکم گرسنه او را کشتند.
وقتی که این سخن را از من شنید آب را سرازیر گردانید وظرف آب را به من داد و گفت:
اکنون که پدرم تشنه جان داده، من هم آب نخواهم خورد.
دیدم از تشنگی مشرف به هلاکت است، با تهدید، آبی بر او خورانیدم اما از یاد تشنگی پدرش آبی نخورد همین قدر که لبهایش را تر نمود و قطرهای از آن به حلقش نرسید و با ناله و زاری بر حال پدرش میگریست.
در آن حال زن بلند قامتی فریاد زد:
ای دختر برادرم!کجایی که از عمه و خواهران جدایی؟
دختر از شنیدن صدای آن زن مضطر، مانند طفلی که خود را به دامان مادر پندارد خود را به دامان او انداخت و گریه درونش را عیان ساخت و هق هق گریهاش بلند شد.
📚بحر المصائب ج۵ ص۳۴۶
@masjedolaghsa
#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
◼️ فدای غیرتت، ای مظلوم قتلگاه...
نوشته اند:
حضرت سید الشهداء صلوات اللّه علیه، در قتلگاه بودند و وقتی فهمیدند، دشمن متوجه خیمه گاه شده، از روی غیرت چنان نعره زدند که از همه زخم های بدنش، خون تازه بیرون زد.
📚مقتل خطی، مُبکی العیون(نجفی) ص٣٧٣
@masjedolaghsa