eitaa logo
کانال مسجدی ها (مسجدالاقصی)
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3هزار ویدیو
754 فایل
🖤بسم رب الحسین🖤 🕌 ادرس: اراک، خ دانشگاه، منطقه خانه سازی 🇮🇷 مدیر کانال: @mojtaba1570 دارای کانون فرهنگی امام رضا ع با محوطه ورزشي فوتبال و والیبال، اتاق IT، کلاس مهد قران، هیئت مذهبی، کتابخانه، گروه سرود، اتاق پخش فیلم، کلاس هاي کاردستی و خلاقیت ..
مشاهده در ایتا
دانلود
◼️ صحنه‌ای جانسوز در شب عاشورا... شیخ مفید رحمة الله می‌نویسد: و حسينٌ جالسٌ أمامَ بَيتِهِ مُحتَبياً بِسَيفِهِ إذ خَفِقَ بِرأسِهِ عَلىٰ رُكبَتَيْهِ و سَمِعَتْ اُختُهُ زينبُ الصَيحَةَ فَدَنَتْ مِن أخِيها فقَالَتْ يا أخى أمَا تَسمَعُ الْاَصواتَ قَد اقْتَرَبَتْ قالَ فَرَفَعَ الْحسينُ رأسَهُ فقالَ إنِّى رَأَيتُ رَسولَ اللهِ صَلّىٰ اللهُ عَلَيْهِ و سَلَّم في الِمَنامِ فقالَ لى إنَّكَ تَروحُ إلَيْنا قالَ فَلَطِمَتْ اُختُه ُوَجهَها و قالَتْ يا وَيلَتا.... ▪️ غروب تاسوعا بود که امام حسین علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته و به شمشیر تکیه زده و سر به زانو نهاده و از خستگی به خواب رفته بود. چون زینب کبری سلام الله علیها خروش لشکر دشمن را شنید، نزدیک برادر آمده و گفت: برادر، صدای لشکر را نمی شنوی که پیوسته به ما نزدیک می‌شوند؟ آن حضرت سر از زانو برداشت و فرمود: هم اکنون رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم. به من فرمود: تو به نزد ما خواهی آمد. چون زینب کبری علیها السلام این خبر وحشتناک را شنید، سیلی به صورت زد و فریاد واویلاه برآورد... 📚 الإرشاد، ج٢ص٩٠ 📚 تاریخ طبری، ۴ ص٣١۶ @masjedolaghsa
◼️ فدای غیرتت، ای مظلوم قتلگاه... نوشته اند: حضرت سید الشهداء صلوات اللّه علیه، در قتلگاه بودند و وقتی فهمیدند، دشمن متوجه خیمه گاه شده، از روی غیرت چنان نعره زدند که از همه زخم های بدنش، خون تازه بیرون زد. 📚مقتل خطی، مُبکی العیون(نجفی) ص٣٧٣ @masjedolaghsa
◼️ چهل نفری که قتلگاه رو شلوغ کردند تا سر امام را جدا کنند... حدود سه ساعت بود که سیدالشهدا علیه السلام بی رمق بین گودال افتاده بود فَاِبْتَدَرَ إلَيْهِ أربَعونَ رَجُلاً كُلٌّ مِنهُم يُريدُ حَزَّ نَحرِهِ و عُمَرُ بنُ سَعدٍ (لَعَنَهُ اللّهُ)، يَقولُ: يا وَيلَكُم عَجِّلوا عَلَيْهِ ▪️ در آخر چهل حرامی پیشی گرفتند تا سرِ امام را جدا کنند و عمربن سعد لعین هم دائما می گفت:وای بر شما! هرچه زودتر کارش را تمام کنید. اولین آن حرامیان، شَبَث بود که با شمشیر نزدیک حضرت شد تا سر مطهر را جدا کند. اما امام حسین علیه السلام با گوشه چشم نگاهی به او انداختند که شمشیر از دستش افتاد و گریزان از گودال فاصله گرفت و به عمر بن سعد گفت: وای بر تو! تو میخواهی خودت از ریختن خون حسین علیه السلام و قتل او، بریء باشی و من در برابر آن بازخواست شوم؟! معاذالله که خدا را با ریختن خون تو ملاقات کنم ای حسین! پس سنان رو به طرف شََبَث کرد و گفت:مادرت به عزایت بنشیند و قومت تو را از بین ببرند چرا از کشتنش دست کشیدی؟ شَبَث گفت:وای بر تو! چشمانش را برویم باز کرد که بسیار شبیه چشمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود و حیا کردم که کسی را بکشم که شبیه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. سنان گفت:شمشیر را به من بده که من سزاوارتر از تو به کشتن اویم. پس شمشیر را گرفت و رفت تا سرِسیدالشهدا علیه السلام را جدا کند که امام علیه السلام نگاهی به او انداخت و دست و پای سنان شروع به لرزیدن کرد و شمشیر از دستش افتاد و گریزان از حضرت فاصله گرفت. (البته در بعضی از مقاتل آورده شده که آن نانجیبی که سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام را جدا کرد، همین سنان بن انس ملعون بود) شمر جلو آمد و گفت :مادرت به عزایت بنشیند چرا دست کشیدی؟ سنان گفت:وای بر تو! چشمانش را بر رویم باز کرد و شجاعت پدرش را به خاطرم آورد که از کشتن او دست کشیدم پس شمر گفت:وای بر تو که ترسوی در جنگی! شمشیری برایم بیاور که به خدا قسم کسی سزاوارتر از من به خون حسین (علیه السلام) نیست و من او را قطعا میکشم؛ حال چه شبیه مصطفی (صلی الله علیه و آله) باشد یا شبیه علی مرتضی (علیه السلام)... 📚اسرارالشهاده ص ۴٢۶ @masjedolaghsa
◼️ گوشه ای از حال زینب کبری علیها السلام، در بالای تل زینبیه... … و هنگامي كه امام حسين سلام الله علیه به زمين افتاد، حضرت زينب سلام الله علیها از درب خيمه خارج شد، در حالي كه ندا سر مي‌داد: واي از مصيبت برادرم! واي از مصيبت آقا و بزرگم! و رَكَضَتْ نَحوَ الْمَعرِكَةِ و هِيَ تارَةً تَعثُرُ بِأذْيالِها و تارَةً تَسقُطُ عَلیٰ وَجهِها مِن عِظمِ دِهشَتِها ▪️و دوان دوان به سمت معركه می رفت و در اين حال گاهي پايش به پايين لباسش گير مي‌كرد و زمین می خورد و گاهي از شدت مصيبت و دهشت، اختیار دست و پایش را از دست می داد و با صورت بر زمين مي‌افتاد. تا وقتي كه به آنجا رسيد.در آن لحظه شروع كرد به نگاه كردن به سمت چپ و راست و برادر خود امام حسين سلام الله علیه را ديد كه بر روي زمين افتاده است. 📚معالي السبطين ج٢ص٣٧ @masjedolaghsa
◼️ گریه های سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام بین گودال... ▪️باید سه دسته شویم و با تیر و سنگ و شمشیر، حسین را از پا در بیاوریم... نوشته اند: ثُمَّ حَمَلَ، و جَعَلَ يَضرِبُ فيهم يَميناً و شِمالاً، حَتّىٰ قَتَلَ مِنهُم خَلقاً كثيراً، فَلَمَّا نَظَرَ الشِّمرُ (لَعَنَهُ اللّهُ) إلىٰ ذٰلكَ أقبَلَ إلىٰ عُمَرِ بنِ سَعدٍ (لَعَنَهُ اللّهُ) و قالَ: أيُّهَا الْأميرُ إنَّ هٰذا الرَّجُلَ يُفنينا عَن آخِرِنا مُبارِزَةً ▪️سپس امام حسین علیه السلام حمله کرد و گاهی به میمنه و گاهی به میسره لشگر می زد تا اینکه بسیاری از آنان را به درک واصل کرد. وقتی که شمر ملعون این را دید، رو به عمربن سعد کرد و گفت: ای امیر ! این مرد از اول تا آخر ما را با مبارزه تن به تن از بین خواهد برد. عمر گفت:چه کنیم؟ 🔹شمر گفت: نَتَفَرَّقُ عَلَيْهِ ثَلاثُ فِرَقٍ: فِرقَةٌ بِالنِّبالِ و السِّهامِ، و فِرقَةٌ بِالسُّيُوفِ و الرِّماحِ، و فِرقَةٌ بِالنَّارِ و الْحِجارَةِ، نُعَجِّلُ عَلَيْهِ ▪️باید سه دسته بشویم؛ عده ای تیر بیاندازند عده ای با شمشیر و نیزه او را بزنند عده ای نیز، پاره های آتش و سنگ به سمت او پرتاب کنند و بر او باید شتاب کنیم. فَجَعَلوا يَرشُقونَهُ بِالسِّهامِ، و يَطعَنونَهُ بِالرِّماحِ، ▪️پس تیر ها را به سمت امام علیه السلام پرتاب کردند و با نیزه به او ضربه زدند يَنزِعُ السَّهمَ بِيَدِهِ، و يَتَلَقَّىٰ الدَّمَ بِكَفَّيْهِ و يُخَضِّبُ بِهِ لِحيَتَهُ و رأسَهُ الشَّريف ▪️و حضرت تیر ها با دست از بدن مطهرش در می آورد و کف دستش را پر از خون کرده و سر و صورتش را با آن خضاب می کرد و می فرمود : هٰكَذا ألقَىٰ رَبِّي، و ألقَىٰ جَدِّي، و أشكُو إلَيْهِ ما نُزِلَ بِي.و خَرَّ صَريعاً مَغشياً عَلَيْهِ ▪️اینگونه پروردگارم را ملاقات می کنم؛ اینگونه جدم را می بینم و آنچه را که به سرم آوردند برایش شکایت می برم و در همین حال بی هوش روی زمین افتاد. فَلَمَّا أفاقَ مِن غَشيَتِهِ وَثَبَ لِيَقومَ لِلْقِتالِ، فَلَمْ يَقدِرْ، فَبَكَىٰ بُكاءً شَديداً ▪️و وقتی که به هوش آمد، خواست که برای قتال از جا برخیزد اما نتوانست و به شدت گریه کرد و فریاد زد: وا جَدَّاهُ! وا مُحَمَّداهُ! وا أبَتاهُ! وا عَلِيّاهُ! وا أخاهُ! وا حَسَناهُ! وا غُربَتاهُ! وا عَطَشاهُ! وا غَوْثاهُ! وا قِلَّةَ ناصِراهُ! أ اُقتَلُ مَظلوماً و جَدِّيَ الْمُصطَفىٰ، و اُذبَحُ عَطشاناً و أبي عَلِيٌّ الْمُرتَضَىٰ، و اُترَكُ مَهتوكاً و اُمِّي فاطِمةُ الزَّهراءِ . ▪️من مظلوم کشته شوم در حالی که جدم رسول خداست؟! و تشنه ذبح شوم در حالی که پدرم علی مرتضاست! و حرمتم را بشکنند در حالی که مادرم فاطمه زهراست؟! 📚مقتل ابی مخنف ص٨٨ 📚اسرارالشهاده ص ۴٢۵ @masjedolaghsa
◼️ اَما فیکُم مسلمٌ ... نوشته اند: و بَقِیَ وَحدَهُ و قد أثخَنَ بِالْجِراحِ في رأسِهِ و بَدَنِهِ، فجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ و هُم يَتَفَرَّقونَ عَنهُ يَميناً و شِمالاً. ▪️امام، تنها ماند و زخمهاى گران كه بر سر و بدنش رسيده بود، او را سنگين كرده بود.پس با شمشير، آن بى شرمان را مى زد و آنان از برابر شمشيرش به راست و چپ پراكنده مى شدند. فقالَ حميدُ بنُ مُسلمٍ : فَوَ اللّهِ ما رأيتُ مَكثوراً قَطُّ قد قُتِلَ وَلَدُهُ و أهلُ بَيتِهِ و أصحابِهِ أربَطَ جَأشاً، و لا أمضَىٰ جِناناً مِنهُ عليه السّلامُ، إن كانَتِ الرَّجَّالَةُ لِتَشُدَّ عَلَيْهِ، فَيَشُدُّ عَلَيْها بِسَيفِهِ، فَيَنكَشِفُ عن يَمينِهِ و عن شِمالِهِ اِنكِشافَ الْمَعزَىٰ إذا شَدَّ فيها الذِّئبُ ▪️حميد بن مسلم گويد: «به خدا، مرد گرفتار و مغلوبى را هرگز نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد؛ چون پيادگان بر او حمله مى افكندند، او با شمشير بدانان حمله مى كرد و آنان از راست و چپش مى گريختند؛ چنانچه گله گوسفند از برابر گرگى فرار كنند. فَلَمَّا رَأى ذٰلكَ شِمرُ بنُ ذِي الْجوشَنِ اِستَدعىٰ الْفُرسانَ، فصاروا في ظَهورِ الرَّجَّالَةِ، و أَمَرَ الرُّماةَ أن يَرموهُ، فَرَشَقوهُ بِالسِّهامِ حَتَّىٰ صارَ كَالْقُنفُذِ، فأحجَمَ عَنهُم، فَوَقَفوا بِإزائِهِ ▪️شمر بن ذى الجوشن كه چنان ديد، سوارگان را پيش خواند و آنان در پشت پيادگان قرار گرفتند.سپس بر تيراندازان دستور داد او را تيرباران كنند.پس تيرها را به سوى آن مظلوم رها كردند (آن قدر تير بر بدن شريفش نشست) كه مانند خارپشت شد.پس آن حضرت از جنگ با آن بى شرمان بازايستاد و مردم در برابرش صف زدند. و خَرَجَتْ اُختُهُ زينبُ إلىٰ بابِ الْفُسطاطِ، فنادَتْ عُمَرَ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ: وَيلَكَ يا عُمَر! أ يَقتُلُ أبو عبدِ اللّهِ و أنتَ تَنظُرُ إلَيْهِ؟ فَلَم يَجِبْها عُمَرٌ بِشَيءٍ، فنادَتْ: وَيحَكُم! أما فيكُم مُسلِمٌ؟ فَلَم يَجِبْها أحَدٌ بِشَيءٍ. ▪️خواهرش زينب به در خيمه آمد و رو به عمر بن سعد بن ابى وقاص كرد و فرياد زد: «واى بر تو اى عمر! آيا ابو عبد اللّه را مى كشند و تو نگاه مى كنى؟ » عمر پاسخ زينب را نگفت.زينب فرياد زد: «واى بر شما! آيا يك مسلمان ميان شما مردم نيست؟ اما كسى پاسخش را نداد. 📚الارشاد ج٢ص١١۵ 📚نفس المهموم ص٣۶١ 📚لواعج الاشجان ص١٨۴ @masjedolaghsa
◼️ یا رسول‌الله ! ‬ فلانی و فلانی مرا کشتند... ⚡️ دمی که تیر سه شعبه مسموم به قلب شریفش می نشیند... سیدالشهدا علیه السلام تنهای تنها مشغول قتال بودند، فَوَقَفَ سَاعَةً يَستَريحُ و قد ضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ، فَبَينا هو واقِفٌ إذ أتاهُ حَجَرٌ، فوَقَعَ عَلىٰ جَبهَتِهِ، فَسَالَتِ الدِّماءُ مِن جَبهَتِهِ ▪️اندکی توقف کردند تا استراحتی کرده باشند در حالی که از قتال،ضعیف شده بود که ناگهان سنگی به طرف حضرت پرتاب شد که بر روی پیشانی مبارکش نشست و خون از آن جاری شد فَأَخَذَ الثَّوبَ لَيَمسَحَ عَن جَبهَتِهِ فأتاهُ سَهمٌ مُحَدَّدٌ مَسمومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ، فَوَقَعَ في قَلبِهِ؛ فقالَ الْحسينُ عَلَيْهِ السَّلامُ: بِسمِ اللّهِ و بِاللّهِ و عَلىٰ مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ ▪️پس امام علیه السلام با لباس، خون ها را از روی پیشانی پاک می کردند که ناگهان تیر سه شعبه مسمومی بر قلب شریف حضرت نشست. پس امام علیه السلام فرمود: بِسمِ اللّهِ و بِاللّهِ و عَلىٰ مَلَّةِ رَسولِ اللّهِ و رَفَعَ رأسَهُ إلىٰ السَّماءِ، و قالَ: إلٰهي! إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُم يَقتُلونَ رَجُلاً لَيسَ عَلىٰ وَجهِ الْأرضِ اِبنُ نَبَيٍّ غيرَه ▪️و سر را به طرف آسمان بالا برد و فرمود:خدای من! تو میدانی که اینان مردی را دارند می کشند که غیر از او دیگر پسر پیغمبری برروی زمین نیست. ثُمَّ أَخَذَ السَّهمَ، و أَخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَالْميزابِ.فَوَضَعَ يَدَهُ عَلىٰ الْجَرحِ، فَلَمَّا امْتَلَأتْ دَمَاً رَمىٰ بِها إلىٰ السَّماءِ، فما رَجَعَ مِن ذٰلكَ قَطرَةٌ ، و ما عَرَفَتِ الْحُمرَةُ في السَّماءِ حَتّىٰ رَمىٰ الْحسينُ بِدَمِهِ إلىٰ السَّماءِ ▪️سپس تیر را گرفتند و از پشت سر آن را خارج کردند و خون مثل ناودان سرازیر شد. پس دست مبارک را روی زخم گذاشته و وقتی که از خون پر شد به طرف آسمان پرتاب کردند و از آن خون قطره ای دیگر به زمین برنگشت و هیچ گاه در آسمان سرخی ای دیده نشده بود تا اینکه سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام خون مبارکشان را به آسمان پرتاب کردند ثُمَّّ وَضَعَ يَدَهُ عَلىٰ الْجَرحِ ثانياً، فَلَمَّا امْتَلَأتْ لَطَخَ بِها رَأسَهُ و لِحيَتَهُ و قالَ: هٰكذا و اللّهِ أكونُ حَتَّىٰ ألقىٰ جَدِّي مُحَمَّداً، و أناْ مَخضوبٌ بِدَمي، و أقولُ: يا رسولَ اللّهِ! قَتَلَني فُلانٌ و فُلانٌ ▪️سپس برای بار دوم دست خود را پر از خون کردند و با آن سر و محاسن شریف خود را خضاب کردند و فرمودند : به خدا قسم همین‌گونه خواهم بود تا جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله را ملاقات کنم در حالیکه به خون خود خضاب کرده ام و می‌گویم : ای رسول خدا! به درستی که فلانی و فلانی(عمر و ابوبکر) مرا کشتند. 📚مقتل الحسين خوارزمی ، ج۲/ص ۳۴ _______ ⬅️نکته اول :تعبیر "فلان و فلان" در روایات ما بسیار آمده که مراد، خلیفه اول و دوم می باشد ولی به جهت تقیّه، حضرات معصومین علیهم السلام بیان نفرمودند. ⬅️نکته دوم:اینکه حضرت می‌فرمایند:خلیفه اول و دوم مرا کشتنه اند در واقع ریشه و اساس واقع عاشورا را بیان فرمودند چراکه اگر این دو نفر حق امیرالمؤمنین علیه السلام را غصب نکرده و حکومت جور را بنا نمی‌کردند، هیچگاه نوبت به واقعه عاشورا نمی‌رسید. @masjedolaghsa
◾️شبیه گندم رِی، آسیاب شد بدنت ... آقای‌ما حضرت‌ سیدالشهداء علیه‌السلام، مصائب گودال قتلگاه را در یک کلمه،‌ خلاصه کرده است؛ در همان جایی که فرمود: فأَنا السِّبْطُ الذي مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ قَتَلُونِي وَبِجُرْدِ الخَيْلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمْداً سَحَقُونِي ▪️من فرزند پیغمبر شما هستم که مرا بی‌جرم و گناه کشتند، و بعد از کشتن بدن مرا پامال سمّ اسبان کردند، به گونه‌ای که عمدًا مرا آسیاب کردند. 📚 الدمعة الساکبة ج ۴، ص ۳۷۴ ✍ سیدالشهداء علیه‌السلام فرمودند: ... «سَحَقُونِي» عرب، به «آرد» گوید: «سَحیق» تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل... @masjedolaghsa
معارف و مقاتل آلُ الله: ◾حکایت جانسوز ساربان و غارت کمربند سیدالشهداء عليه السّلام @masjedolaghsa سعید بن مسیب گوید: هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد و مردم در سال آینده برای اعمال حج رفتند، من به حضور حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام مشرف شدم و به آن بزرگوار گفتم: ای مولای من! موسم حج نزدیک شده. شما چه دستوری به من می‌دهی؟ امام سجاد علیه السّلام فرمود: برو حج به جای بیاور. من رفتم و مشغول اعمال حج شدم. در آن حینی که مشغول طواف کعبه بودم، ناگاه با مردی مواجه شدم که دست هایش قطع و صورتش مثل شب تار،سیاه بود. وی به پرده‌های کعبه آویزان شده بود و می‌گفت: ای خدایی که پروردگار کعبه ای مرا بیامرز! گرچه می‌دانم مرا نمی آمرزی، ولو این که ساکنین آسمان‌ها و زمین تو و آنچه را که آفریده ای برای من شفاعت نمایند، زیرا جرم من خیلی بزرگ است! سعید بن مسیب می‌گوید:  من و عموم مردم دست از طواف برداشتیم و در اطراف آن مرد اجتماع کردیم و به او گفتیم:  وای بر تو! اگر تو ابلیس می‌بودی جا نداشت که از رحمت خدا مأیوس شوی. تو کیستی و گناه تو چیست؟ او گریان شد و گفت: ای گروه! من خود را با این گناه و جنایتی که انجام داده‌ام بهتر می‌شناسم. ما گفتیم: گناه خود را برای ما بگو.  گفت: در آن موقع که امام حسین علیه السّلام از مدینه خارج و متوجه عراق شد، من ساربان آن حضرت بودم. وقتی امام حسین علیه السّلام برای وضو گرفتن می‌رفت، کمربند شلوار خود را نزد من می‌گذاشت. من بند شلوار آن حضرت را دیدم که از بس می‌درخشید، چشم‌ها را خیره می‌کرد. من این تمنا را داشتم که آن بند شلوار از من باشد. تا این که وارد کربلا شدیم و آن حضرت شهید شد و آن بند شلوار با آن بزرگوار بود. من خود را در مکانی پنهان نمودم. وقتی شب فرا رسید و از مخفیگاه خود خارج شدم و در آن صحنه نوری را بدون ظلمت و روزی را بدون شب دیدم و جسد کشتگان روی زمین افتاده بود. من به علت آن شقاوت و خباثتی که داشتم، به یاد آن بند شلوار آمدم و با خویشتن گفتم: به خدا قسم من به دنبال امام حسین علیه السّلام می‌روم، شاید آن بند شلوار در شلوار او باشد و من آن را غارت کنم. من همچنان به صورت کشتگان نگاه می‌کردم تا این که با جسد حسین علیه السّلام مصادف شدم و دیدم از ناحیه صورت به روی زمین افتاده است. ولی جسد مقدسش سر ندارد.  نور آن حضرت می‌درخشید، بدنش غرقه به خون بود و بادها به بدن مبارکش می‌وزید. با خویشتن گفتم: ▪️به خدا قسم این حسین است. وقتی به شلوار آن حضرت نگاه کردم، دیدم همان طور است که دیده بودم. نزدیک آن بزرگوار رفتم و دست بردم تا آن بند شلوار را غارت نمایم. ولی دیدم آن حضرت چندین گره به آن زده است. من همچنان فعالیت می‌کردم تا یک گره از آنها را باز کردم. ناگاه دیدم آن بزرگوار دست راست خود را آورد و به نحوی آن بند شلوار را گرفت که من نتوانستم دست مقدسش را رد کنم و بند شلوار را برگیرم و به آن دست یابم. نفس ملعون من مرا وادار نمود تا چیزی به دست آورم و دست‌های حسین علیه السّلام را به وسیله آن قطع نمایم. @masjedolaghsa فَوَجَدْتُ قِطْعَةَ سَیْفٍ مَطْرُوحٍ فَأَخَذْتُهَا وَ اتَّکَیْتُ عَلَی یَدِهِ وَ لَمْ أَزَلْ أَحُزُّهَا حَتَّی فَصَلْتُهَا عَنْ زَنْدِهِ ثُمَّ نَحَّیْتُهَا عَنِ التِّکَّةِ وَ مَدَدْتُ یَدِی إِلَی التِّکَّةِ لِأَحُلَّهَا فَمَدَّ یَدَهُ الْیُسْرَی فَقَبَضَ عَلَیْهَا فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَی أَخْذِهَا فَأَخَذْتُ قِطْعَةَ السَّیْفِ فَلَمْ أَزَلْ أَحُزُّهَا حَتَّی فَصَلْتُهَا عَنِ التِّکَّةِ ▪️ لذا شمشیر شکسته ای را که به نظرم آمد، برداشتم و دست راست مقدس آن حضرت را به وسیله آن از بند جدا کردم. سپس دست آن مظلوم را از بند شلوار دور نمودم و دست خود را بردم تا گره بند شلوار را باز کنم. ولی دیدم آن حضرت دست چپ خود را دراز کرد و آن را گرفت، چون من نتوانستم آن بند شلوار را غارت کنم، لذا آن شمشیر شکسته را برداشتم و دست مبارک او را بریدم و از آن بند شلوار جدا نمودم. @masjedolaghsa   مَدَدْتُ یَدِی إِلَی التِّکَّةِ لِآخُذَهَا فَإِذَا الْأَرْضُ تَرْجُفُ وَ السَّمَاءُ تَهْتَزُّ وَ إِذَا بِغَلَبَةٍ عَظِیمَةٍ وَ بُکَاءٍ وَ نِدَاءٍ وَ قَائِلٍ یَقُولُ وَا ابْنَاهْ وَا مَقْتُولَاهْ وَا ذَبِیحَاهْ وَا حُسَیْنَاهْ وَا غَرِیبَاهْ یَا بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مَاعَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوکَ ▪️دست خود را دراز کردم که آن را برگیرم. ناگاه دیدم زمین دچار لرزه شد و آسمان به اهتزاز آمد. ناگاه شور و شین و گریه و صدایی به گوشم خورد که می‌گفت: وا ابناه! وا مقتولاه! وا ذبیحاه! وا حسیناه! وا غریباه! ای پسرم! تو را کشتند و نشناختند و از نوشیدن آب منعت کردند!
◼️ فدای غیرتت، ای مظلوم قتلگاه... نوشته اند: حضرت سید الشهداء صلوات اللّه علیه، در قتلگاه بودند و وقتی فهمیدند، دشمن متوجه خیمه گاه شده، از روی غیرت چنان نعره زدند که از همه زخم های بدنش، خون تازه بیرون زد. 📚مقتل خطی، مُبکی العیون(نجفی) ص٣٧٣ @masjedolaghsa
◾️کس منزلتت ندید، بُغضاً لأبیک از کینه شدی شهید، بُغضاً لأبیک از هر طرفی بر بدنت سنگ زدند وقتی که شدی وحید، بُغضاً لأبیک... در نقل‌ها آمده است: وقتی‌که سیدالشهداء علیه‌السلام تنها شده بود و دیگر یار و یاوری برایش باقی نمانده بود،آمد و مقابل لشکر ایستاد و با صدای بلند فرمود: يا وَيلكم! عَلَى مَ تُقاتِلونَني؟! علَى حقٍّ تركتُه؟ أم علَى سُنّةٍ غيّرتُها؟ أم علَى شريعةٍ بَدّلتُها؟ ▪️واى بر شما! از چه رو با من می‌جنگید؟! آیا حقی را ضایع کردم؟ آيا سنّتى را در دين دگرگون كردم؟ يا شريعتى را واژگون آورده‌ام؟ آن لشگر نیز در پاسخ آن حضرت گفتند: بَل ُنقاتلك بُغضاً منّا لأبيكَ و ما فعَلَ بأشياخنا يومَ بَدرٍ و حُنين. ▪️بلکه ما به خاطر بغض و کینه‌ای که از پدرت در سینه داریم، و به خاطر آنچه که او در بدر و حنین بر سر پدران و بزرگان ما آورد، با تو می‌جنگیم؛ فلّما سَمِع کلامَهم بَکیٰ بُکاءً شدیداً ▪️ سیدالشهداء علیه السلام تا این جمله را شنید، به شدت گریه کرد. 📚مقتل ابومخنف، ص۸۴ 📚دمعة الساکبة،ج۴ص۳۴۰ و... @masjedolaghsa
◾️ سیدالشهداء علیه‌السلام چند جای آن پیراهن کهنه را هم، پاره پاره کرد تا دیگر کسی طمع در آن نکند، امّا... در نقل‌ها آمده است: ... سیدالشهداء علیه‌السلام برای وداع به خیمه زن‌ها آمد و خطاب به زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها فرمود: آتینی بِثَوبٍ عَتیقٍ لا یُرغَبُ فیهِ أحدٌ مِنَ القومِ أجعَلُه تَحتَ ثیابی لِئَلّا أُجَرَّدُ مِنه بَعد قتلی، ▪️ای خواهرم! یک پیراهن کهنه‌ای را برایم بیاور تا کسی از لشکر، طمع در آن نکند؛ می‌خواهم آن را زیر لباس‌هایم بپوشم تا بعد از کشته‌شدنم، عریان نمانم. با این جمله آن حضرت ، صدای گریه و ناله زن‌ها بلند شد؛ زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها لباسی را برای آن حضرت آورد. فَخَرقَهُ و مَزَّقَهُ مِن أطرافِهِ و جَعَلَهُ تَحتَ ثِیابِه ▪️سیدالشهداء علیه‌السلام آن پیراهن را گرفت و چند جای آن را پاره پاره کرد و آن را زیر لباس‌هایش پوشید. آن حضرت یک شلوار نو هم داشت که چند جای آن را نیز پاره پاره کرد ، تا دیگر کسی طمع در آن نکند. فَلمّا قُتلَ عَمدَ إلیه رَجلٌ فَسَلبَهما مِنه و تَرَکه عُریانًا بالعَراء مُجرّداً عَلَی الرَّمضٰاء فَشَلّتْ یَداهُ فی الحٰال ▪️اما وقتی که به شهادت رسید، نانجیبی پیش آمد و هم آن لباس کهنه و هم آن شلوار را به غارت برد و سیدالشهداء علیه‌السلام را عریان بر روی ریگ و رمل بیابان رها کرد؛ وقتی‌که آن نانجیب، پیراهن را به غارت برد، در همان حال، دستش شَل شد و از کار افتاد. 📚المنتخب،ص۴۱۱ @masjedolaghsa