ساعت ۹ و ۲۷ دقیقه و ۳۰ ثانیه روز ۱۲ فروردین ۱۳۵۷ و پایان انتظار چندین ساله مردم
با وجود همه کارشکنیهای عمال رژیم ستمشاهی سرانجام در ساعت ۹ و ۲۷ دقیقه و ۳۰ ثانیه روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، هواپیمای حامل امام امت در فرودگاه مهرآباد تهران به زمین نشست و فراق ۱۵ ساله مردم و امامشان پایان یافت.
حبیبالله عسگراولادی در کتاب خاطرات خود درباره هجرت سرنوشتساز امام خمینی(ره) به ایران و حال و هوای پرواز انقلاب در ۱۲ بهمن ۵۷ میگوید:
«حرکت امام به سمت ایران باید در روز پنجم بهمن صورت میگرفت، ولی چون فرودگاه #مهرآباد بسته بود، پرواز انجام نشد. امام در روز نهم فرمودند که ما به تهران میرویم. خدمت ایشان عرض کردند که آقا راه بسته است و ممکن است وقتی از مرز ایران وارد شدیم ما را بزنند، ولی امام #مصمم بود که به ایران بازگردد. روز دهم دوستان تلاش کردند و دو هواپیما تهیه کردند. امام پرسیدند که مگر چه تعدادی هستیم، عرض کردیم تعدادمان از یک هواپیما بیشتر است و ناچار شدیم دو تا هواپیما بگیریم. امام فرمودند: یک هواپیما کافی است، تعدادی را کم کنید.
غروب یازدهم بهمن برای حرکت به سمت ایران به فرودگاه رفتیم. جمعیت زیادی از کشورهای مختلف اروپایی و اسلامی آنجا جمع بودند و یکپارچه ابراز احساسات میکردند. وارد هواپیما که شدیم امام در صندلی جلوی هواپیما نشستند و بنده هم صندلی سوم پشت سر امام. هیچ کاری هم نداشتم و فقط حالات امام را نگاه میکردم، ولی شهید عراقی و حاج سید احمد آقا دو یار و مددکار و دو بازوی امام بودند. شهید عراقی با اینکه جایش کنار من بود، از اول پرواز تا آخر پرواز ننشست و پیوسته مشغول خدمت بود. مقداری از شب که گذشت خلبان آمد خدمت امام و عرض کرد که اگر میل داشته باشید، میتوانید بروید و بر روی تخت من استراحت کنید.
خوب بعضی از کسانی که در آنجا بودند، از روی نگرانی که نکند برای امام نقشهای کشیده باشد، گفتند که مصلحت نیست و امام نباید برود و بعضی هم گفتند که خود امام باید تصمیم بگیرند. امام فرمودند: میروم کمی استراحت کنم. من و تعدادی دیگر حرکت کردیم که همراه ایشان برویم، امام فرمودند: همه سر جای خود بمانید و #لازم_نیست. فقط سید احمدآقا و شهید عراقی ایشان را به محل استراحت بردند که امام به آنها نیز فرموده بود بروید و آنها نیز بیرون آمدند، ولی همگی مراقب بودیم. حدود یک ساعت گذشت و امام تشریف آوردند، وضو گرفته بودند. وقتی نشستند به تهجد مشغول شدند و آرامش خاصی داشتند. اما همگی ما نگران بودیم که وقتی وارد مرز میشویم نکند هواپیمای ما را بزنند. عمدتاً یک وضع روحی فوقالعاده بدی داشتیم، کسی در چهرهاش رنگی نبود غیر از امام که آرامش خاصی داشتند و مشغول ذکر بودند.
وقتی از مرز ترکیه وارد ایران شدیم، یکی دو هواپیمای #فانتوم اطراف هواپیمای ما را احاطه کردند، نگرانی همه ما بیشتر شد، اما الحمدلله اتفاقی پیش نیامد و آن هواپیماها هم رفتند. با فاصله کمی خبرنگارهایی که در انتهای هواپیما سوار بودند، برای مصاحبه به قسمت جلو و خدمت امام آمدند. یک خبرنگار که شاید آمریکایی بود، پرسید: «شما به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، لطفاً بگویید چه احساسی دارید؟» امام فرمودند: « #هیچ». این خبرنگار خیال کرد که یا حرفش را نتوانسته است برساند یا بد ترجمه کرده و یا امام متوجه نشدهاند سؤالش چه بوده، برای همین مجدداً پرسید: «شما در طول تاریخ ایران به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، از این ورود مقتدرانه چه احساسی دارید؟» وقتی که ترجمه کردند امام فرمودند: «هیچی» و آهسته ادامه دادند، «الا ان اقیم حقا و ابطل باطلاً»؛ مگر اینکه حقی را استوار کنم و باطل را سرنگون سازم.»
https://eitaa.com/masjedsafa