eitaa logo
مثنوی معنوی
34 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
تفسير رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر [، مبارزه با است‏] اى شهان كشتيم ما خصم برون‏ ماند خصمى زو بتر در اندرون‏ كشتن اين كار عقل و هوش نيست‏ شير باطن سخره ‏ى خرگوش نيست‏
[تشبيه نفس امّاره به دوزخ‏] دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست‏ كاو به درياها نگردد كم و كاست‏ هفت دريا را در آشامد هنوز كم نگردد سوزش آن خلق سوز سنگها و كافران سنگ دل‏ اندر آيند اندر او زار و خجل‏ هم نگردد ساكن از چندين غذا تا ز حق آيد مر او را اين ندا سير گشتى سير گويد نى هنوز اينت آتش اينت تابش اينت سوز عالمى را لقمه كرد و در كشيد معده ‏اش نعره زنان‏ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ حق قدم بر وى نهد از لا مكان‏ آن گه او ساكن شود از كن فكان‏ چون كه جزو دوزخ است اين نفس ما طبع كل دارد هميشه جزوها اين قدم حق را بود كاو را كشد غير حق خود كى كمان او كشد در كمان ننهند الا تير راست‏ اين كمان را باژگون كژ تيرهاست‏ راست شو چون تير و واره از كمان‏ كز كمان هر راست بجهد بى‏گمان‏
[رجحان جهاد اكبر بر جهاد اصغر] چون كه واگشتم ز پيكار برون‏ روى آوردم به پيكار درون‏ قد رجعنا من جهاد الاصغريم‏ با نبى اندر جهاد اكبريم‏ قوت از حق خواهم و توفيق و لاف‏ تا به سوزن بر كنم اين كوه قاف‏ سهل شيرى دان كه صفها بشكند شير آن است آن كه خود را بشكند
تفسير رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر [اى اشخاص مقتدر جنگ جو ما خصم بيرونى را كشته مغلوب كرديم ولى يك دشمن اندرونى باقى مانده كه بمراتب از دشمن بيرونى بدتر است‏] [كشتن اين دشمن كار عقل و هوش و تدبير ما نيست شير باطنى ما سخره خرگوش نخواهد شد.] [آن دشمن نفس ما است كه چون اژدها است كه اگر دريا باو داده شود حرصش كم نخواهد شد.] [هفت دريا را مى‏آشامد و سوزش عطشش زايل نمى‏شود.] [كفار سنگ دل بلكه سنگها از عمل او غرق خجلت مى‏شوند.] [او از خوردن هيچ غذائى سير نمى‏شود تا اينكه از طرف خداوند باو ندا مى‏رسد.] [كه آيا سير شدى؟ با اين آتش و اين تابش و سوز.] [عالمى را لقمه كرده و فرو برده باز معده‏اش هل من مزيد مى‏گويد.] [تا خداى تعالى از لا مكان بر او قدم مى‏نهد و بامر كن فيكون ساكن و خاموش مى‏گردد.] [چون نفس ما خود دوزخ است پس تابع كل خود مى‏باشد و هر جزئى در طبع تابع كلى خواهد بود.] [فقط حق است كه او را تواند كشت و جز حق كمان او را كسى نتواند كشيد.] [اين كمان تيرهاى كج دارد ولى فقط تير راست و مستقيم است كه قابل كمان گذاشتن و تير اندازى است.] [تو راست باش و چون تير از كمان رها شو كه بى‏شبهه هر تير را ستى از كمان مى‏جهد.] [در مرحله جنگ با نفس ما با پيغمبر خدا از جهاد اصغر كه جهاد با دشمن خارجى باشد بر گشته و در كار جهاد با نفس هستيم كه جهاد اكبر است.] [از خداى تعالى قدرتى مى‏خواهيم كه درياها را بشكافيم و اين كوه قاف را با ناخن بكنيم.] [شير ميدان رزم كه صفوف قشون دشمن را بشكافد و دشمن را بشكند كار مهمى نكرده شير آن است كه خود را بشكند و نفس را مغلوب كند.] [ () تا بدين وسيله شير خدا محسوب گشته از نفس و از فرعونيت آن مستخلص گردد.] [ () در بيان اين مطلب قصه‏اى نقل مى‏كنم تا از آن استفاده كنى.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 حکایت 1 بخش ۷۷ - آمدن رسول روم و دیدن خلیفه دوم تا عمر آمد ز قیصر یک رسول در مدینه از بیابان نغول گفت کو قصر خلیفه ای حشم تا من اسپ و رخت را آنجا کشم قوم گفتندش که او را قصر نیست مر عمر را قصر، جان روشنیست گرچه از میری ورا آوازه‌ایست همچو درویشان مر او را کازه‌ایست ای برادر چون ببینی قصر او چونک در چشم دلت رستست مو چشم دل از مو و علت پاک آر وانگه آن دیدار قصرش چشم دار هر که را هست از هوسها جان پاک زود بیند حضرت و ایوان پاک چون محمد پاک شد زین نار و دود هر کجا رو کرد وجه الله بود چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را کی بدانی ثم وجه الله را هر که را باشد ز سینه فتح باب بیند او بر چرخ دل صد آفتاب حق پدیدست از میان دیگران همچو ماه اندر میان اختران دو سر انگشت بر دو چشم نه هیچ بینی از جهان انصاف ده گر نبینی این جهان معدوم نیست عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست تو ز چشم انگشت را بر دار هین وانگهانی هرچه می‌خواهی ببین نوح را گفتند امت کو ثواب گفت او زان سوی واستغشوا ثیاب رو و سر در جامه‌ها پیچیده‌اید لاجرم با دیده و نادیده‌اید آدمی دیدست و باقی پوستست دید آنست آن که دید دوستست چونک دید دوست نبود کور به دوست کو باقی نباشد دور به چون رسول روم این الفاظ تر در سماع آورد شد مشتاق‌تر دیده را بر جستن عمر گماشت رخت را و اسپ را ضایع گذاشت هر طرف اندر پی آن مرد کار می‌شدی پرسان او دیوانه‌وار کین چنین مردی بود اندر جهان وز جهان مانند جان باشد نهان جست او را تاش چون بنده بود لاجرم جوینده یابنده بود دید اعرابی زنی او را دخیل گفت عمر نک به زیر آن نخیل زیر خرمابن ز خلقان او جدا زیر سایه خفته بین سایهٔ خدا https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
[حكايت در پرهيز از ‏] تا عٌمر آمد ز قيصر يك رسول‏ در مدينه از بيابان نغول‏ گفت كو قصر خليفه اى حشم‏ تا من اسب و رخت را آن جا كشم‏ قوم گفتندش كه او را قصر نيست‏ مر عمر را قصر، جان روشنى است‏ گر چه از ميرى و را آوازه ‏اى است‏ همچو درويشان مر او را كازه ‏اى است‏ اى برادر چون ببينى قصر او چون كه در چشم دلت رسته ست مو
[ ‏هاى نفسانى را از برابر ديدگانت كنار بزن‏] چشم دل از مو و علت پاك آر و آن گهان ديدار قصرش چشم دار
[روشن ‏بينى منوط به ترك است‏] هر كه را هست از هوسها جان پاك‏ زود بيند حضرت و ايوان پاك‏ چون محمد (ص) پاك شد زين نار و دود هر كجا رو كرد وجه اللَّه بود چون رفيقى وسوسه ‏ى بد خواه را كى بدانى ثم وجه اللَّه را هر كه را باشد ز سينه فتح باب‏ او ز هر شهرى ببيند آفتاب‏
[حقيقت، آشكار است امّا آدمى در است‏] حق پديد است از ميان ديگران‏ همچو ماه اندر ميان اختران‏
[تمثيل براى بيت پيشين‏] دو سر انگشت بر دو چشم نه‏ هيچ بينى از جهان انصاف ده‏ گر نبينى اين جهان معدوم نيست‏ عيب جز ز انگشت شوم نيست‏ تو ز چشم انگشت را بردار هين‏ و آن گهانى هر چه مى‏خواهى ببين‏ را گفتند امت كو ثواب‏ گفت او ز آن سوى و استغشوا ثياب‏ رو و سر در جامه ‏ها پيچيده ‏ايد لا جرم با ديده و ناديده ‏ايد
[حقيقت انسان، و انديشه است‏] آدمى ديد است و باقى پوست است‏ ديد آنست آن كه ديد دوست است‏
[كور باد چشمى كه حضرت معشوق را نبيند!] چون كه ديد دوست نبود كور به‏ دوست كاو باقى نباشد دور به‏