[حقيقت، آشكار است امّا آدمى در #حجاب است]
حق پديد است از ميان ديگران همچو ماه اندر ميان اختران
۲۰ اسفند
[تمثيل براى بيت پيشين]
دو سر انگشت بر دو چشم نه هيچ بينى از جهان انصاف ده
گر نبينى اين جهان معدوم نيست عيب جز ز انگشت #نفس شوم نيست
تو ز چشم انگشت را بردار هين و آن گهانى هر چه مىخواهى ببين
#نوح را گفتند امت كو ثواب گفت او ز آن سوى و استغشوا ثياب
رو و سر در جامه ها پيچيده ايد لا جرم با ديده و ناديده ايد
۲۰ اسفند
[حقيقت انسان، #بصيرت و انديشه است]
آدمى ديد است و باقى پوست است ديد آنست آن كه ديد دوست است
۲۰ اسفند
[كور باد چشمى كه حضرت معشوق را نبيند!]
چون كه ديد دوست نبود كور به دوست كاو باقى نباشد دور به
۲۰ اسفند
[ادامه حكايت آمدن رسول روم تا ...]
چون رسول روم اين الفاظ تر در سماع آورد شد مشتاق تر
ديده را بر جستن عٌمر گماشت رخت را و اسب را ضايع گذاشت
هر طرف اندر پى آن مرد كار مى شدى پرسان او ديوانه وار
كاين چنين مردى بود اندر جهان وز جهان مانند جان باشد نهان
جست او را تاش چون بنده بود لا جرم جوينده يابنده بود
۲۰ اسفند
👈 حکایت #سفیر_روم_و_خلیفه_دوم 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_78
بخش ۷۸ - یافتن رسول روم امیرالمؤمنین عمر را رضیالله عنه خفته به زیر درخت
دید اعرابی زنی او را دخیل
گفت عمر نک به زیر آن نخیل
زیر خرمابن ز خلقان او جدا
زیر سایه خفته بین سایهٔ خدا
آمد او آنجا و از دور ایستاد
مر عمر را دید و در لرز اوفتاد
هیبتی زان خفته آمد بر رسول
حالتی خوش کرد بر جانش نزول
مهر و هیبت هست ضد همدگر
این دو ضد را دید جمع اندر جگر
گفت با خود من شهان را دیدهام
پیش سلطانان مه و بگزیدهام
از شهانم هیبت و ترسی نبود
هیبت این مرد هوشم را ربود
رفتهام در بیشهٔ شیر و پلنگ
روی من زیشان نگردانید رنگ
بس شدستم در مصاف و کارزار
همچو شیر آن دم که باشد کارزار
بس که خوردم بس زدم زخم گران
دل قویتر بودهام از دیگران
بیسلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این
هیبت حقست این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
هر که ترسید از حق او تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
اندرین فکرت به حرمت دست بست
بعد یک ساعت عمر از خواب جست
کرد خدمت مر عمر را و سلام
گفت پیغامبر سلام آنگه کلام
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و به پیش خود نشاند
لاتخافوا هست نزل خایفان
هست در خور از برای خایف آن
هر که ترسد مر ورا ایمن کنند
مر دل ترسنده را ساکن کنند
آنک خوفش نیست چون گویی مترس
درس چهدهی نیست او محتاج درس
آن دل از جا رفته را دلشاد کرد
خاطر ویرانش را آباد کرد
بعد از آن گفتش سخنهای دقیق
وز صفات پاک حق نعم الرفیق
وز نوازشهای حق ابدال را
تا بداند او مقام و حال را
حال چون جلوهست زان زیبا عروس
وین مقام آن خلوت آمد با عروس
جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز
وقت خلوت نیست جز شاه عزیز
جلوه کرده خاص و عامان را عروس
خلوت اندر شاه باشد با عروس
هست بسیار اهل حال از صوفیان
نادرست اهل مقام اندر میان
از منازلهای جانش یاد داد
وز سفرهای روانش یاد داد
وز زمانی کز زمان خالی بدست
وز مقام قدس که اجلالی بدست
وز هوایی کاندرو سیمرغ روح
پیش ازین دیدست پرواز و فتوح
هر یکی پروازش از آفاق بیش
وز امید و نهمت مشتاق بیش
چون عمر اغیاررو را یار یافت
جان او را طالب اسرار یافت
شیخ کامل بود و طالب مشتهی
مرد چابک بود و مرکب درگهی
دید آن مرشد که او ارشاد داشت
تخم پاک اندر زمین پاک کاشت
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
۲۰ اسفند
يافتن رسول روم عمر را خفته در زير درخت
ديد اعرابى زنى او را دخيل گفت عٌمر نك به زير آن نخيل
زير خرما بن ز خلقان او جدا زير سايه خفته بين سايه ى خدا
آمد او آن جا و از دور ايستاد مر عٌمر را ديد و در لرز اوفتاد
هيبتى ز آن خفته آمد بر رسول حالتى خوش كرد بر جانش نزول
مهر و هيبت هست ضد همدگر اين دو ضد را ديد جمع اندر جگر
گفت با خود من شهان را ديده ام پيش سلطانان مه و بگزيده ام
از شهانم هيبت و ترسى نبود هيبت اين مرد هوشم را ربود
رفته ام در بيشه ى شير و پلنگ روى من ز يشان نگردانيد رنگ
بس شدهستم در مصاف و كارزار همچو شير آن دم كه باشد كار زار
بس كه خوردم بس زدم زخم گران دل قوى تر بوده ام از ديگران
بى سلاح اين مرد خفته بر زمين من به هفت اندام لرزان چيست اين
هيبت حق است اين از خلق نيست هيبت اين مرد صاحب دلق نيست
هر كه ترسيد از حق و تقوى گزيد ترسد از وى جن و انس و هر كه ديد
اندر اين فكرت به حرمت دست بست بعد يك ساعت عٌمر از خواب جست
۲۰ اسفند
سلام كردن رسول روم بر عمر
كرد خدمت مر عٌمر را و سلام گفت پيغمبر سلام آن گه كلام
پس عليكش گفت و او را پيش خواند ايمنش كرد و به پيش خود نشاند
۲۰ اسفند
[هر كس از خدا بترسد از هيچكس نترسد]
لا تخافوا هست نزل خايفان هست در خور از براى خايف آن
هر كه ترسد مر و را ايمن كنند مر دل ترسنده را ساكن كنند
آن كه خوفش نيست چون گويى مترس درس چه دهى نيست او محتاج درس
۲۰ اسفند
[ادامه حكايت آمدن رسول روم تا ...]
آن دل از جا رفته را دل شاد كرد خاطر ويرانش را آباد كرد
بعد از آن گفتش سخنهاى دقيق وز صفات پاك حق نعم الرفيق
وز نوازشهاى حق ابدال را تا بداند او مقام و حال را
۲۰ اسفند
[حال به همه سالكان تعلق دارد، اما مقام از آن خواص است]
حال چون جلوه ست ز آن زيبا عروس وين مقام آن #خلوت آمد با عروس
جلوه بيند شاه و غير شاه نيز وقت خلوت نيست جز شاه عزيز
جلوه كرده خاص و عامان را عروس خلوت اندر شاه باشد با عروس
۲۰ اسفند
[اكثر سالكان، واجد حال اند نه مقام]
هست بسيار اهل حال از صوفيان نادر است اهل مقام اندر ميان
۲۰ اسفند