[آفتِ #زبان]
نكته اى كان جست ناگه از زبان همچو تيرى دان كه جست آن از كمان
وا نگردد از ره آن تير اى پسر بند بايد كرد سيلى را ز سر
چون گذشت از سر جهانى را گرفت گر جهان ويران كند نبود شگفت
[مسأله كلامى توليد كه از مسائل مهم كلامى معتزليان است]
فعل را در غيب اثرها زادنى است و آن مواليدش به حكم خلق نيست
بى شريكى جمله مخلوق خداست آن مواليد ار چه نسبت شان به ماست
[تمثيل در بيان مسأله كسب كه از مسائل مهم كلامى اشعريان است]
زيد پرانيد تيرى سوى عمر عمر را بگرفت تيرش همچو نمر
مدت سالى همى زاييد درد دردها را آفريند حق نه مرد
زيد رامى آن دم ار مرد از وجل دردها مى زايد آن جا تا اجل
ز آن مواليد وجع چون مرد او زيد را ز اول سبب قتال گو
آن وجع ها را بدو منسوب دار گر چه هست آن جمله صنع كردگار
همچنين كشت و دم و دام و جماع آن مواليد است حق را مستطاع
[اوليا، مظهر قدرت الهى هستند]
اوليا را هست قدرت از اله تير جسته باز آرندش ز راه
بسته درهاى مواليد از سبب چون پشيمان شد ولى ز آن دست رب
گفته ناگفته كند از فتح باب تا از آن نه سيخ سوزد نه كباب
از همه دلها كه آن نكته شنيد آن سخن را كرد محو و ناپديد
گرت برهان بايد و حجت مها باز خوان مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها
آيت أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي بخوان قدرت نسيان نهادنشان بدان
[#استاد و پيرِ مرشد، قدرت تصرف در باطن مريد را دارد]
چون به تذكير و به نسيان قادراند بر همه دلهاى خلقان قاهراند
چون به نسيان بست او راه نظر كار نتوان كرد ور باشد هنر
خلتم سخريه اهل السمو از نبى خوانيد تا أَنْسَوْكُمْ
صاحب ده پادشاه جسم هاست صاحب دل شاه دلهاى شماست
[زبان از بيان احوال اوليا ناتوان است]
من تمام اين نيارم گفت از آن منع مى آيد ز صاحب مركزان
[اولياء الله به اذن خدا در روان مردم، تصرف مى كنند]
چون فراموشى خلق و يادشان با وى است و او رسد فريادشان
[تعطيل شدن حواس در #خواب]
صد هزاران نيك و بد را آن بهى مى كند هر شب ز دلهاشان تهى
[فعال شدن حواس در بيدارى]
#روز دلها را از آن پر مى كند آن صدفها را پر از در مى كند
آن همه انديشه ى پيشانها مى شناسند از هدايت جانها
پيشه و فرهنگ تو آيد به تو تا در اسباب بگشايد به تو
پيشه ى زرگر به آهنگر نشد خوى اين خوش خوبه آن منكر نشد
#داستان_بازرگان_و_طوطی 6
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_89
قسمت اول
باز گفتن بازرگان با طوطى آن چه در هندوستان ديده
[بازرگان تجارت خود را خاتمه داده و با موفقيت و شاد كامى بشهر خود باز گشت.] [بغلامان و كنيزان خود بر طبق وعدهاى كه بهر يك داده بود ارمغانى داد.] [طوطى گفت پس ارمغان من چه شد آيا دوستان مرا ديدى و پيغام مرا رساندى؟ اگر ديدى بگو چه گفتى و چه ديدى] [بازرگان گفت من اكنون از پشيمانى انگشت خود را مىگزم.] [كه چرا پيغام خامى را از روى نادانى و ديوانگى بردهام.] [طوطى گفت پشيمانى تو از چيست؟ و چه اتفاقى افتاده كه باعث غم و اندوه تو گرديده؟] [گفت من بچند طوطى همتاى تو شكايتهاى تو را گفتم.] [يكى از آنها همين كه قصه گرفتارى ترا شنيد بدنش لرزيد و بر زمين افتاده در دم جان بداد.] [من از كار خود پشيمان شدم ولى كار گذشته و پشيمانى سودى نداشت.]
[نكتهاى كه از #زبان بيرون آمد چون تيرى است كه از كمان رها شود.] [ديگر نمىتوان آن را باز گردانيد البته بايد جلو آب سيل را از بالا گرفت.] [وقتى آب از سر گذشت و دنيا را پر كرد اگر جهانى را ويران كند عجبى نيست.]
[كارى كه از اشخاص سر مىزند آثارى در باطن آنها است كه بطور قطع آن آثار بوجود خواهد آمد و زائيده آن كار است و بوجود آمدن آن آثار در دست خلق نيست.] [بلكه فقط بدون شركت كسى مخلوق خداست اگر چه از آثار كار ما بوده و منسوب بما است.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei