#داستان_بازرگان_و_طوطی 6
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_89
قسمت 2
[زيد عمرو را نشان كرده تيرى مىاندازد و تيرش بهدف رسيده عمرو را مجروح مىسازد.] [يك سال عمرو درد مىكشد و رنج مىبرد اين درد را خدا آفريده است نه زيد و عمرو] [حال اگر جراحت التيام نيافت البته عمرو همواره در رنج است تا منتهى بمرگ او شود.] [اكنون كه از اثر درد و رنج عمر عمرو به آخر رسيده و مرد زيد را كه مسبب اوليه بوده بايد قاتل شمرد.] [آن درد و رنجها را هم كه سبب مرگ شدهاند بايد بزيد نسبت داد اگر چه مخلوق و مصنوع خدا بودهاند.] [همچنين است كسب و تجارت و سخن گفتن و دام گستردن و جماع كردن كه اينها آثار و مواليدى دارند كه در تحت اراده و قدرت خداوند است.] [اگر كننده كار پشيمان شده توبه كرد سبب اولى نازا شده و از طرف او آثار و مواليدى بوجود نمىآيد و درهاى توليد اثر از طرف سبب بسته مىشود و البته آن كه اين در را مىبندد خداوند است نه كس ديگر]
[قدرت اوليا هم از طرف خداوند است آنها مىتوانند تير از كمان گذشته را از راه بر گردانند.] [خداوند براى گشودن در رحمت خود ممكن است گفته را چون نگفته و كرده را ناكرده انگارد.] [از هر دلى كه نكته پشيمانى شنيد سخن او را محو و بىاثر مىسازد.] [اگر دليل و برهان مىخواهى اين آيه را از قرآن بخوان: ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (هيچ (نماينده و نشانه و حكم) و آيتى را نسخ يا فراموش و ترك نمىكنيم مگر اينكه بهتر از آن يا مثل آن را بياوريم آيا نمىدانيد كه خداوند بهر چيزى توانا است ) (سوره بقره آيه 100).] [و آيه فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ ( يعنى شما بندگان مرا بباد مسخره گرفتيد تا بالنتيجه ذكر مرا از يادتان بردند در حالى كه شما داشتيد به آنها مىخنديديد (آيه 112 سورة المؤمنون) ) را بخوان تا حقيقت امر را بدانى و قدرت اولياء حق را در ايجاد فراموشى فهم كنى.] [چون قدرت دارند كه چيزى را بياد كسى آورده يا از يادش ببرند پس بر همه دلها تسلط دارند.] [چون او بوسيله نسيان راه نظر و تدبير را ببندد شخص هر قدر هنرمند باشد كارى نتواند كرد.] [بلى آيه شريفه فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي را بخوانيد و در رابطه سخريه با نسيان دقت كنيد تا بدانيد.] [همان طور كه مالك يك ده و يك آبادى بر جسم و تن اهالى آن حكومت دارد صاحب دل بر دلهاى شما سلطنت دارد و مىتواند كه در آن هر نحو كه بخواهد تغيير و تبديل داده چيزى را بياد آورد يا از ياد ببرد.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 6
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_89
قسمت 3
[اقدام و عمل انسان فرع ديد اوست و آن طور كه مىبيند عمل مىكند پس شخصيت مرد در مردمك ديده او متمركز شده.] [ () مردم چون مردمك ديده را كوچك ديدند ببزرگى آن پى نبردند آرى مردم مردان خدا را كوچك ديدند و ببزرگى آنها پى نبردند.]
[من تمام اين رازها را نخواهم گفت براى اينكه مراكز قدرت مرا از اين گفتار منع مىكنند.]
[چون فراموشى خلق و ياد تذكر مردم با او است همان او بفريادشان خواهد رسيد.]
[او است كه صد هزاران خوب و بد را هر شب وقت خواب از دل آنها بيرون برده و از يادشان مىبرد.]
[و روز در موقع بيدار شدن آنها را چون صدفهايى كه از مرواريد پر كنند از ياد چيزهايى كه فراموش شده بود پر مىسازد.] [آن همه انديشهها و معلومات و فنون را كه سابقاً بوده جان بهدايت خداوند مىشناسد.] [فرهنگ و پيشه تو بتو باز مىگردد تا در زندگانى اسباب كار و زندگانى تو باشد.] [هيچ وقت سوابق و معلومات فن زرگرى بيك نفر آهنگر بر نمىگردد و خوى خوب كسى با خوى بد عوض نمىشود.]
[سوابق و عمليات و اخلاق هر كس در روز قيامت نيز بسوى او بر مىگردد و هر آن چه در وقت مرگ داشته همان را خواهد يافت.] [و عيناً مثل سوابقى است كه بعد از بيدار شدن هر كس بسوى او باز مىگردد.] [سوابق و انديشهها خوب يابد در وقت صبح بهمان جا مىرود كه سابقاً بوده.] [و عيناً مثل كبوترهاى قاصدند كه بهر شهرى بروند بشهر خود بر گشته و نتيجه كار خود را بمركز خود مىبرد.] [ () هر چه را كه ببينى به اصل خود بر مىگردد و هر جزوى بكل خود رجوع مىكند.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 7
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_90
قسمت 1
شنيدن طوطى حركت آن طوطى را و مردن او و نوحه كردن خواجه
[طوطى همين كه سخنان خواجه را شنيد و دانست هم نوع هندى او چه كرده است لرزيد و بر زمين افتاد و سرد شده بىحركت گرديد.] [خواجه چون چنين ديد كلاه بر زمين زد.] [و گريبان چاك كرد.] [و گفت اى طوطى زيباى من چه شد؟ چرا اين طور شدى؟!] [اى افسوس مرغ خوش آواز و انيس و هم دم و هم راز من از دستم رفت] [افسوس بر اين مرغ خوش الحان كه راحت روح و باغ بهشت من بود.] [اگر سليمان چنين مرغى داشت ديگر بساير مرغان توجهى نمىكرد.] [دريغ كه او را ارزان بدست آورده و زود از دست دادم.] [اى زبان تو چقدر براى من زيان بخشى؟؟ .. باز چون تو بايد بگويى من ديگر بتو چه مىتوانم بگويم.] [اى زبان تو هم آتش و هم خرمنى تا كى آتش بخرمنم مىزنى] [جان در پنهانى از دست تو شكايت مىكند اگر چه هر چه بگويى باز همان را مىكند.] [تو هم گنج بىپايان و هم رنج بىدرمانى.] [هم صفيرى كه مرغان را به اشتباه انداخته دچار دام مىسازى و هم شيطان و سياهى كفران نعمت تو هستى.] [ () هم فريادرس و رهبر ياران و هم انيس وحشت هجران تويى.] [بىرحم كى بمن امان خواهى داد اى آن كه بكين من كمان كشيدهاى.] [اكنون كه مرغ مرا از دستم گرفتهاى كم در چراگاه ستم چرا كن.] [بيا و بداد من برس جوابى بمن بده يا سر گرمى ديگرى بمن ياد بده.] [افسوس بر آن نور ظلمت سوز و صبح روز افروز.] [افسوس افسوس بر آن مرغ خوش پرواز كه از انتها تا آغاز من پرواز كرده.] [نادان عاشق رنج و سختى است اگر باور ندارى سوره لا اقسم را تا جمله لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ بخوان (خلق كرديم انسان را در رنج و سختى).] [اى يار عزيز من با روى تو از رنج فارغ بودم و در جويبار تو به خس و خاشاك آلوده نبوده صاف و بىغش بودم.] [اين افسوسها بريدن از خود و آرزوى ديدن او است.] [غيرت خداوندى اين طور است نصيب دل هر كس شد جز بودن با حق چارهاى ندارد در اين وقت كجا دلى است كه از حكم حق صد پاره نشده باشد.] [غيرت يعنى آن كه او غير همه و خارج از وهم و قياس و گفتگو است و جز با او نتواند بود و هيچ كس و هيچ چيز جاى او را نتواند گرفت.] [اى كاش بقدر درياها اشك داشتم و نثار راه آن دل بر زيبا مىشد.] [اى طوطى عزيز اى مرغ زيرك من كه ترجمان رازهاى درونى و عواطف و احساسات من بودهاى.] [او هر چه هر روز بمن داد يا نداد با همان وضع بوجود آمدم اول هر چه را او گفت بيادم آمده و دانستم.] [طوطىاى كه آواز او از وحى سرچشمه گرفته و آغاز او پيش از آغاز هستى بوده است.] [آن طوطى در درون تو پنهان است و تو عكس او را در خارج در اين و آن ديدهاى.] [او خوش دلى تو را زايل مىكند و تو باو شادمان هستى او بتو ظلم مىكند و ظلم او را چون عدالت مىپذيرى.] [اى كسى كه جان را براى تن آتش زدى جان را سوخته و تن را روشن كردى.] [من سوختم و اكنون هر كس مىتواند از من آتشگيره خود را روشن و هر خسى را آتش بزند.] [آن كه سوخته قابل آتش زدن نيست آن سوختهاى را كه بمعنى شخص سنجيده است بخواه كه آتشها را خاموش مىكند.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 7
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_90
قسمت 2
شنيدن طوطى حركت آن طوطى را و مردن او و نوحه كردن خواجه
[ (در اينجا مولوى بياد شمس افتاده مىگويد) آه و دريغ و افسوس كه همچون ماه زير ابر و مه پنهان گرديد.] [چگونه سخن گويم كه آتش دلم تيزتر شده و هجران چون شير آشفته خونريزى بمن حملهور گرديده.] [آن كه در هشيارى چون مست تند خواست اگر قدحى سر كشد چه حالى خواهد داشت.] [شير مستى كه در وصف نمىگنجد بالاتر و برتر از پنهاى مرغزار است.] [من چه مىگويم در فكر شعر و قافيهام ولى دل دارم مىگويد جز بديدار من مينديش.] [مىگويد اى قافيه انديش من خوش باش و در برم بنشين قافيه دولت در پيش من تويى.] [حرف و صوت چيست كه فكر خود را بدان مصروف كنى] [حرف و صوت و گفتار را بهم خواهم زد. تا بتوانم بىرقيب با تو راز و نياز كنم.] [آن رازى را كه از آدم پنهان كردم با تو در ميان خواهم نهاد.] [آن را زيرا كه بخليل نگفتم و از جبرئيل پنهان است] [و مسيحا از وى دم نزده و حق تعالى از غيرت بدون كلمه ما آشكار نفرمود.] [كلمه ما در لغت چه معنى دارد؟ معنى او اثبات نفى است من اثبات نبوده و ذاتاً منفى هستم بلكه عين نفيم.] [من شخصيت را در بىشخصيتى يافتهام.] [همه شاهان اسير پستى خويش و همه مردم شيفته مستى خودند.] [آرى شاهان غلام شهوت خود و مردم شيفته تن بىجان خود هستند.] [صياد قبل از آن كه احياناً مرغى را شكار كند خود شكار مرغان شده است.] [دلبرها دلشان اسير بىدلان بوده و معشوقان شكار عاشقان هستند.] [هر كه را عاشق ديدى بدان كه معشوق است و او بمناسبتى عاشق و بمناسبت ديگرى معشوق است.] [تشنگان اگر در جهان آب مىجويند آبهم جوياى تشنگان است.] [چون او عاشق است پس تو سخن نگو و گوش باش.] [چون سيل جارى شود جلو او را ببند و گرنه ويرانى خواهد كرد.] [من چه غم دارم اين سيل خرابى كند زيرا كه در زير اين ويرانى گنج سلطنتى پنهان است.] [غريق درياى حق مايل است كه غريقتر گردد و مثل امواج دريا جانش در اين دريا زير و رو شود.] [مىپرسى زير دريا بهتر است يا روى آن تيرى كه از طرف او رها شود دل كشتر است يا سپرش.] [اى دل تو اگر شادى و طرب را از رنج و بلا تميز دهى گرفتار وسوسه هستى.] [اگر مىبينى كه مراد و مقصدت در ذائقه تو شيرين است بىجهت نيست بلكه اراده دل بر همين بوده.] [و گر نه هر ستاره او خونبهاى صد هلال بوده و اگر خون عالمى بريزد بر وى حلال است.] [ما عوض و خونبهاى خود را يافته و بميدان جانبازى شتافتيم.] [اى كسى كه حيات دلهاى مرده عاشقان هستى اگر دلبرى نكنى دلى نبوده و دلى نخواهى يافت] [من دل او را با صد ناز و دلال يافتم و او بهانهها انگيخته اظهار ملالت نمود.] [گفتم آخر اين عقل و جان من در تو مستغرق است گفت برو و اين افسون را براى من مخوان.] [من نمىدانم تو چه خيال كردهاى با اينكه دو مىبينى چگونه ممكن است دوست را ديده باشى.] [تو مرا كوچك ديده و ارزان خريدهاى.] [هر كس كه ارزان خريد ارزان مىفروشد بچه گوهرى را در عوض يك قرص نان مىدهد.] [من غرق عشقى هستم كه عشقهاى اولين و آخرين در آن مستغرق است.] [مجملى از اين مطلب گفتم و آشكارا نگفتم و اگر بگويم هم لب مىسوزد و هم دهان.] [من وقتى لب مىگويم لب دريا است و وقتى لا مىگويم مراد الا است (من مىگويم و مقصودم او است.)] [من از شيرينى ترش روى و از بسيارى گفتار خموشم.] [براى اينكه شيرينى ما بوسيله ترش رويى از هر دو جهان نهان باشد.] [براى اينكه اين سخن بهر گوشى نرسد از صد راز يكى را همىگويم.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 8
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_91
قسمت اول
در تفسير قول حكيم سنايى روح اللَّه روحه
بهر چه از راه و امانى چه كفر آن حرف و چه ايمان
بهر چه از دوست دور افتى چه زشت آن نقش و چه زيبا
فى معنى قول النَّبىّ (ص) ان سعداً لغيور و انا اغير منه و اللَّه تعالى اغير منى و من غيرته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن
[تمام جهان از آن جهت غيور است كه حق تعالى غيور بوده و غيرتش ما فوق آن غيرتها است.] [او مثل جان است و جهان چون كالبدى است البته كالبد نيك و بد را از جان مىپذيرد.] [هر كس كه محراب نمازش بحقيقت مشهود گرديد ديگر ايمان ظاهرى و گرويدن به آن عيب است.] [هر كس جامهدار پادشاه شد تجارت كردن او بر خلاف شئون شاه است.] [كسى كه با سلطان همنشين گرديد حيف است كه بر در خانه سلطان بنشيند.] [اگر از طرف سلطان اجازه دستبوسى يافت اگر پاى بوسى بگزيند گناه است.] [اگر چه پا بوسى عرض خدمت است ولى پس از اجازه دستبوسى لغزش و خطا محسوب مىگردد.] [شاه بر كسى كه روى خود را نشان داده اگر ببويى قناعت كند متغير خواهد شد.] [غيرت حق چون گندم و غيرت خلق چون كاه است.] [اصل غيرت مخصوص حق و غيرت خلق فرع آن است] [از اين مبحث صرف نظر كرده از جفاى يار ده دله شكايت و گله آغاز مىكنم.] [مىنالم براى اينكه او از ناله خشنود مىشود از دو جهان غم و ناله مىخواهد.] [من كه در حلقه مستان او چون نى هستم چگونه ناله نكنم؟] [اكنون بىوصال روى روز افزونش بسر مىبرم چگونه چون شب تيره و غمناك نباشم.] [قهر او بر جان من خوشآيند است اى جان فداى يار دل رنجانم] [من براى خشنودى يار يگانهام عاشق درد و رنج خويشتنم.] [خاك غم را سرمه چشم خويش مىكنم تا درياهاى چشمانم از گوهر اشك پر شود.] [اشكى كه براى خاطر او از چشم بريزد گوهر است بىهوده مردم گمان مىكنند اشك چشم است.] [من از جان جان شكايت مىكنم ولى شكايت نيست شرح حال است كه مىگويم.] [دل مىگويد كه من از او رنجيدهام از سستى نفاق بود كه من مىخنديدم.] [اى فخر راستان و درست كرداران راستى پيش آر اى كسى كه تو صدر و من آستان در خانه تو هستم] [در عالم معنى صدر و آستانى نيست در آن جا كه يار ما هست ما و منى كجا مىگنجد.] [اى كسى كه جان تو از ما و منى مستخلص شده و اى آن كه روح لطيف مرد و زن هستى.] [چون مرد و زن يكى شوند آن يك تويى و چون اين يكها محو شوند آن وقت تو جلوهگر مىشوى.] [ما و منى را در جهان براى آن منتشر كردى كه تو خود با خودت نرد خدمت باختى.] [ولى وقتى من و تو همگى يك جان شدند بالاخره مستغرق درياى بىپايان جانان خواهند شد.] [اينها همه هست اى امر كن تو بيا تو بيا اى كسى كه از بيان و سخن منزه هستى.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 8
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_91
قسمت دوم
[همين چشم جسمانى ترا تواند ديد و مىتواند غم و خندهات را در خيال خود متصور كند.] [اما دل كسى كه در بند غم و شادى و خنده است گمان مبر كه لايق اين ديدن باشد.] [كسى كه بسته غم و شادى است او با اين دو عامل بعاريه زنده است.] [ولى باغ سبز عشق كه وسعتش بىانتها است غير از غم و شادى و گريه و خنده و برتر از اينها ميوههاى فراوان دارد.] [عاشقى فوق حالت غم و شادى است كه بدون بهار و خزان همواره سبز و خرم و تازه است.] [اى خوب روى بىهمتا زكات روى خوب خود را داده حالت جان پاره پاره را تشريح كرده بگو.] [آن غماز از كرشمه و غمزه خود بر دلم داغ تازهاى نهاده.] [اگر خونم را ريخت من حلالش كردم و در همان حال كه مىگفتم حلال باشد او از من مىگريخت.] [تو كه از ناله خاكيان گريزانى براى چه بدل غمناكشان غم مىريزى.] [اى كسى كه هميشه صبح تو را مثل چشمه مشرق جوشان و خروشان ديده است.] [اى آن كه لب شكرين تو را بها و قيمتى نمىتوان معين كرد چه بهانه را بدست شيدا و شيفته خود مىدهى.] [اى كسى كه جهان كهنه را جان نو بوده و از تن بىجان و دل فغان مىشنوى.] [براى خدا صحبت گل را رها كرده شرح حال بلبل را بگو كه از گل جدا شده.] [جوشش ما از غم و شادى نبوده و هوش ما بسته وهم و خيال نيست.] [حالت ما حال ديگرى است كه كمياب و نادر است اين سخن را انكار نكن كه خدا بهر چيز توانا است.] [تو از حالات بشرى قياس نكن در وادى جور و احسان منزل منما.] [جور و احسان غم و شادى همگى حادثند هر حادث مىميرد و وارثش حق است.] [شب گذشت و صبح رسيد اى پشت و پناه صبح و اى آفتاب عالمتاب از مخدوم من حسام الدين عذر بخواه.] [عذر خواه عقل كل و جان تو هستى جان جان و تابش گوهر تو هستى.] [نور صبح تابيدن گرفته و ما از نور تو گرم شده با صبوحى شراب تو سر گرميم.] [مرا بخشش تو باين حالت انداخته و گر نه باده كيست كه مرا بطرب آورد.] [باده در جوشش خود گداى جوشش ما و فلك در گردش خود اسير هوش ما است.] [ما از باده مست نشدهايم بلكه او از ما مست شده قالب تن از ما بوجود آمده و ما از او هست نشدهايم.] [ما مثل زنبور هستيم و قالب تن چون موم است كه ما آن را خانه خانه ساختهايم.] [اين سخن طولانى است اكنون حكايت خواجه را بگو كه چه حالى پيدا كرد.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 9
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_92
رجوع بحكايت خواجه تاجر
[خواجه در آتش درد و غم مىسوخت و چون طفلى كه از مادر جدا شده باشد مىگريست و سخنان پرت و متفرق بر زبان مىآورد.] [سخنان متناقض گفته گاه ناز و گاه نياز مىكرد گاه از حقيقت و گاه از مجاز دم مىزد.] [چون مرد غريقى كه بهر گياهى دست برده و متوسل مىگردد.] [تا ببيند كدام يك از آنها از خطر نجاتش مىدهد و براى نجات خود دست و پا مىكند.] [اين آشفتگى را يار دوست دارد چرا كه كوشش بىهوده بهتر از خواب با غفلت است.] [كسى كه شاه است هيچ گاه بىكار نيست و با اينكه احتياجى ندارد كار مىكند و عجب از ناله كسى كه بيمار نيست.] [نظر بهمين در قرآن فرموده است كه كل يوم هو فى شأن.] [در اين راه كوشش كن و يك دم فارغ و بىكار منشين.] [تا آن دم آخر كوشش كن تا شايد آخر دمى عنايت خداوندى با تو دمساز گردد.] [هر كس از مرد و زن كه كوشش مىكنند چشم شاه مراقب او است.] [ () اين سخن طولانى است بر گرديم به قصه خواجه و طوطى]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 10
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_93
بيرون انداختن مرد تاجر طوطى را و پريدن او
[بالاخره مرد تاجر طوطى را از قفس بيرون آورده بگوشه انداخت در اين وقت طوطى پرواز كرده بر شاخ بلندى از درخت قرار گرفت.] [طوطى كه خود را مرده نمايش مىداد چنان پريد كه گويى آفتاب از آسمان ترك تازى مىكند.] [خواجه يك مرتبه بحيله مرغ پى برده از كار او تعجب كرد.] [و ببالا نگريسته گفت اى مرغ راز اين كار را بمن هم بگو.] [آن طوطى هندى در آن جا چه كرد كه تو ياد گرفتى و با حيله خود ما را چشم بندى كردى.- و با مكرى كه كردى مرا سوزانده زندگى خود را روشن نمودى.] [طوطى گفت او با كار خود بمن پند داده گفت نطق و آواز را رها كن.] [براى اينكه نطق و آواز است كه ترا در قفس انداخته او خود را براى دادن اين پند و اندرز مرده قلمداد نمود.] [معنى كار او اين بود كه عملا مىگفت اى آن كه با آواز و سخنان خوش مردمان را شاد مىكنى مرده گرد تا خلاص شوى.] [اگر دانه باشى مرغان تو را بر مىچينند و اگر غنچه باشى بچهها تو را مىچينند.] [دانه را پنهان كن و دام بشو و غنچه را پنهان كن بشكل گياه بىثمر جلوه نما] [هر كس كه محسنات جود را در معرض نمايش عموم قرار داد هزاران قضاى بد بطرف او حمله مىكنند.] [صدها چشم طمع و خشم و رشك بسرش مىبارد.] [دشمنانش بر او رشك برده براى دريدنش بكار مىافتند و دوستان هم وقت گران بهاى او را مىگيرند.] [كسى كه از قيمت كشت فصل بهار غافل است قيمت اين روزگار را نمىداند.] [بايد گريخت و در پناه الطاف خداوندى جاى گرفت او است كه ارواح را مشمول الطاف بىپايان خود مىسازد.] [بلى در سايه الطاف او قرار بگير تا پناهى پيدا كنى آن هم چه پناهى كه آب و آتش سپاه تو خواهند شد.] [مگر نوح و موسى نبودند كه آب بيارى آنها قيام كرده بر سپاه دشمن غالب شدند.] [مگر ابراهيم نبود كه آتش چون دژ جنگى او را محافظت كرده بالاخره دود از دودمان نمرود بر آورد.] [مگر كوه نبود كه يحى را بسوى خود خوانده و كسانى را كه قصد جان او كرده بودند با سنگ از او دور كرد.] [و گفت بيا اى يحيى در دامن من پناه گير تا ترا از شمشير دشمنانت نگاه دارم]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 11
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_94
وداع كردن طوطى خواجه را و پريدن
[طوطى پندهايى بخواجه داده پس از آن گفت خدا حافظ ديگر ميانه ما جدايى افتاد.] [اى خواجه خدا حافظ من بوطن خود مىروم و اميدوارم كه تو نيز روزى چون من آزاد شوى.] [ () خواجه گفت برو در امان خدا كه مرا اندرز سودمندى داده راه نويى در پيش پاى من نهادى.] [خواجه بخود آمده گفت اين واقعه براى من پند بزرگى بود بايد از راهى رفت كه او رفته و اين راه روشنى است.] [جان من البته كمتر از طوطى نيست و جان وقتى خوب است كه عاقبت بخير گردد]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 12
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_95
در بيان مضرت تعظيم خلق و انگشت نما شدن
[اين قفس صورت و شكل ظاهرى است كه در داخل و خارج خار راه جان شده است.] [يكى مىگويد من هم راز تو ديگرى مىگويد من با تو متفق و همراهم.] [يكى او را بفضل و كمال و احسان مىستايد و مىگويد مثل تو در عالم وجود موجود نيست.] [ديگرى مىگويد همه عالم مال تو است و ما بطفيل تو زندهايم.] [ () آن در موقع عيش و شادى دعوتش مىكند و اين در موقع نوش و مرهم سخنان تملق آميز مىگويد.] [وقتى شخص مردم را شيفته خود ديد خود را بزرگ شمرده بر اثر تكبر از حد خود خارج مىشود.] [او نمىداند كه هزاران نفر مثل او را ديو تكبر و تملقات گوناگون در آب جوى غرق كرده است] [مهربانى و سالوس اين عالم لقمه خوش مزهايست ولى كمتر بخور كه درون آن پر از آتش است.] [مزه شيرين آن آشكار و آتشش پنهان است و دود اين آتش در پايان كار آشكار مىشود.] [تو نگو كه من مىدانم مدح كننده من از روى طمع سخن مىگويد و من هرگز او را بر خود نمىخرم و از سخن او مغرور نمىشوم.] [اگر همين مداح مقصودش از طرف تو بر آورده نشده و هجو ترا بر زبان راند تا مدتى دلت مىسوزد و متأثر مىشوى.] [در صورتى كه مىدانى او اين سخنان را براى آن گفت كه طمعش از تو قطع شده بود.] [اثر اين هجو گويى طرف مدتها در دل تو باقى مىماند و در مدح هم همين حال را دارى.] [اثر او هم كه كبر و غرور است با اينكه مىدانى از راه طمع گفته مدتها در دل تو باقى خواهد ماند.] [مدح خوش نما است چون شيرين است و قدح و هجو بد نما است چون تلخ است.] [قدح و هجو چون جوشانده دوا و حب مسهل است كه بعد از خوردن مدتى حال تو را منقلب مىكند و در رنج هستى.] [ولى اگر حلوا بخورى شيرينيش دقيقهاى بيش باقى نيست و مثل زهر جوشانده دوا دوام ندارد.] [چون اثرش نمىماند بدان كه آن اثر پنهان شده و معدوم نگرديده است زيرا اثر ضد او هم معدوم نشده و مدتى باقى بود.] [شيرينى حلوا كه اثرش پنهان شد پس از مدتى بصورت دمل بيرون آمده نيشتر مىخواهد.] [ () و اگر جوشانده و حب خوردى معده تو پاك شده و اخلاط كثيف اندرونت خارج مىشود.] [نفس پس از آن كه مدح و تملق فراوان شنيد بمرحله فرعونيت پا گذاشت پس تو نفس خود را پست كرده و بزرگى مفروش كه خداى تعالى فرموده وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (سوره فرقان آيه 64) .] [تا مىتوانى بنده باش و سلطان مباش و چون گوى باش كه ضربت بخورى نه چون چوگان كه ضربت بزنى.] [و گر نه وقتى جمال تو لطافت خود را از دست داد حريفان از تو ملول مىشوند] [و همانها كه در اطراف تو تملق و چاپلوسى مىكردند اكنون ديو خطابت مىكنند.] [و چون در بيرون ببينندت مىگويند مرده از گور در آمده.] [چون پسر خوشگلى كه او را مدح و تمجيد مىكنند تا بدامش بكشند.] [و چون بد نام شد و ريشش در آمد حتى ديو هم از همنشينى او پرهيز مىكند.] [بلى ديو براى بر پا كردن شر سوى كسى مىرود و تو كه از ديو بتر هستى بطرف تو نخواهد آمد.] [تا تو آدم بودى ديو از پى تو مىدويد و بتو شراب مىداد.] [وقتى از آدميت دور شده و خوى ديو گرفتى ديو از تو خواهد گريخت.] [و همان كسى كه دامن تو را بدست مىگرفت اكنون از تو مىگريزد]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 13
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_96
قسمت اول
در بيان تفسير آيه شريفه ما شاء اللَّه كان و ما لم يشاء لم يكن
[اين همه را گفتيم ولى در موقعى كه براه مىافتيم اينها همه بدون عنايت خداوند هيچ است.] [بدون عنايت حق و اولياى حق اگر ملك هم باشد روزگارش سياه است.] [ () اى خداوند قادرى كه از كم و كيف منزه هستى تو از ظاهر و باطن ما آگاهى.] [اى خدا اى كسى كه فضل و رحمت تو هر حاجت و مطلبى را بر مىآورد با وجود تو روا نيست كه هيچ كس را ياد كنيم.] [اين قدر راهنمايى را هم تو عطا فرموده و با او بسى از عيبهاى ما را پوشيدهاى.] [قطره دانش كه از اول بما بخشيدى لطف كن و او را بدرياهاى خويش متصل ساز.] [قطره دانشى كه در جان من است از هوا و از خاك تن برهانش.] [برهان پيش از آن كه اين خاكها او را بر خود كشد و قبل از اينكه هواها او را در خود فرو برده بخشكاند.] [اگر چه در صورتى هم اين قطره را خاك و هوا فرو برند تو قادرى كه از آنها پس بگيرى.] [قطرهاى كه بخاك فرو رفته يا در هوا مستحيل شده از دائره قدرت تو بيرون نرفته است.] [اگر پاى بعدم گذارد و معدوم صرف شود چون تو او را بخوانى سر قدم ساخته بسوى تو مىشتابد.] [صد هزاران ضد ضد را بخود مىكشد و باز با حكم تو بيرون مىفرستد.] [بار الها بحكم تو متصل كاروانها است كه از عدم بطرف وجود مىآيند.] [و هر شب تمام افكار و عقول در درياى ژرف بىخبرى نابود مىگردند.] [و باز وقت صبح چون ماهى از آب سر بيرون مىآورند.] [در پائيز صد هزاران شاخ و برگ در درياى مرگ فرو مىروند.] [و زاغ سياه پوشيده بر مرگ سبزهها و گلزارها نوحهگرى مىكند.] [پس از آن باز از سالار مزرعه به عدم فرمان مىرسد كه آن چه خوردهاى باز پس بده.] [اى عدم اى مرگ سياه آن چه از نبات و سبزه و گل و برگ و گياه فرو بردهاى بيرون بيار.] [برادر عزيزم دمى بخود آى در تو دم بدم خزان است و بهار.] [باغ دل را ببين كه سبز و تر و تازه و پر است از غنچه گل سرخ و سرو و كاج آن صف بسته و سر بر فلك كشيدهاند.] [و از زيادى و انبوهى برگ شاخهها پنهان شده و از كثرت گل خاك صحرا و دشت ديده نمىشود.] [اين سخنهايى كه از عقل كل صادر شده بوى همان گلزار و سرو و سنبل است.] [تو بوى گل استشمام كردى در جايى كه گل نبود و جوشش شراب ديدى در جايى كه شرابى نيست.] [اين بو رهبر و پيش آهنگى است كه ترا تا بهشت و كوثر راهنمايى مىكند.] [بو دواى چشم و سازنده نور است نديدى كه ديده يعقوب به استشمام بويى بينا گرديد.] [بوى بد چشم را تاريك و بويى كه از ديار يوسف آيد ديده را روشن مىسازد] [تو كه يوسف نيستى يعقوب باش و مثل او با گريه و زارى آشوب بپا كن.] [ () تو كه شيرين نيستى فرهاد شو و تو كه ليلى نيستى آشكارا مجنون باش.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_بازرگان_و_طوطی 13
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_96
قسمت دوم
در بيان تفسير قول حكيم سنايى قدس سره در اين ابيات
ناز را روئى ببايد همچو ورد
چون ندارى گرد بد خويى مگرد
زشت باشد روى نازيبا و ناز
سخت آيد چشم نابينا و درد
[اين پند را از حكيم سنايى غزنوى بشنو تا در تن خود جان نويى احساس كنى.] [در پيشگاه يوسف چون خوب رويان ناز نكن و چون يعقوب آه و ناله سر كرده و نياز را اشعار خود قرار ده.] [مردن طوطى صورتى بود كه معنيش نياز بود تو نيز در فقر و نياز خود را مرده ساز.] [تا اينكه دم عيسوى ترا زنده كرده و چون خودش تو را خوب و خوشبخت نمايد.] [در بهار كى ديدهاى كه سنگ سر سبز شود خاك بشو تا گلهاى رنگارنگ از تو سر زند.] [سالها سنگ بودهاى براى امتحان بيا چندى خاك باش]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei