eitaa logo
مثنوی معنوی
45 دنبال‌کننده
15 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
6 قسمت 2 [زيد عمرو را نشان كرده تيرى مى‏اندازد و تيرش بهدف رسيده عمرو را مجروح مى‏سازد.] [يك سال عمرو درد مى‏كشد و رنج مى‏برد اين درد را خدا آفريده است نه زيد و عمرو] [حال اگر جراحت‏ التيام نيافت البته عمرو همواره در رنج است تا منتهى بمرگ او شود.] [اكنون كه از اثر درد و رنج عمر عمرو به آخر رسيده و مرد زيد را كه مسبب اوليه بوده بايد قاتل شمرد.] [آن درد و رنجها را هم كه سبب مرگ شده‏اند بايد بزيد نسبت داد اگر چه مخلوق و مصنوع خدا بوده‏اند.] [همچنين است كسب و تجارت و سخن گفتن و دام گستردن و جماع كردن كه اينها آثار و مواليدى دارند كه در تحت اراده و قدرت خداوند است.] [اگر كننده كار پشيمان شده توبه كرد سبب اولى نازا شده و از طرف او آثار و مواليدى بوجود نمى‏آيد و درهاى توليد اثر از طرف سبب بسته مى‏شود و البته آن كه اين در را مى‏بندد خداوند است نه كس ديگر] [قدرت اوليا هم از طرف خداوند است آنها مى‏توانند تير از كمان گذشته را از راه بر گردانند.] [خداوند براى گشودن در رحمت خود ممكن است گفته را چون نگفته و كرده را ناكرده انگارد.] [از هر دلى كه نكته پشيمانى شنيد سخن او را محو و بى‏اثر مى‏سازد.] [اگر دليل و برهان مى‏خواهى اين آيه را از قرآن بخوان: ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (هيچ (نماينده و نشانه و حكم) و آيتى را نسخ يا فراموش و ترك نمى‏كنيم مگر اينكه بهتر از آن يا مثل آن را بياوريم آيا نمى‏دانيد كه خداوند بهر چيزى توانا است ) (سوره بقره آيه 100).] [و آيه‏ فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ‏ ( يعنى شما بندگان مرا بباد مسخره گرفتيد تا بالنتيجه ذكر مرا از يادتان بردند در حالى كه شما داشتيد به آنها مى‏خنديديد (آيه 112 سورة المؤمنون) ) را بخوان تا حقيقت امر را بدانى و قدرت اولياء حق را در ايجاد فراموشى فهم كنى.] [چون قدرت دارند كه چيزى را بياد كسى آورده يا از يادش ببرند پس بر همه دلها تسلط دارند.] [چون او بوسيله نسيان راه نظر و تدبير را ببندد شخص هر قدر هنرمند باشد كارى نتواند كرد.] [بلى آيه شريفه‏ فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي‏ را بخوانيد و در رابطه سخريه با نسيان دقت كنيد تا بدانيد.] [همان طور كه مالك يك ده و يك آبادى بر جسم و تن اهالى آن حكومت دارد صاحب دل بر دلهاى شما سلطنت دارد و مى‏تواند كه در آن هر نحو كه بخواهد تغيير و تبديل داده چيزى را بياد آورد يا از ياد ببرد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
6 قسمت 3 [اقدام و عمل انسان فرع ديد اوست و آن طور كه مى‏بيند عمل مى‏كند پس شخصيت مرد در مردمك ديده او متمركز شده.] [ () مردم چون مردمك ديده را كوچك ديدند ببزرگى آن پى نبردند آرى مردم مردان خدا را كوچك ديدند و ببزرگى آنها پى نبردند.] [من تمام اين رازها را نخواهم گفت براى اينكه مراكز قدرت مرا از اين گفتار منع مى‏كنند.] [چون فراموشى خلق و ياد تذكر مردم با او است همان او بفريادشان خواهد رسيد.] [او است كه صد هزاران خوب و بد را هر شب وقت خواب از دل آنها بيرون برده و از يادشان مى‏برد.] [و روز در موقع بيدار شدن آنها را چون صدف‏هايى كه از مرواريد پر كنند از ياد چيزهايى كه فراموش شده بود پر مى‏سازد.] [آن همه انديشه‏ها و معلومات و فنون را كه سابقاً بوده جان بهدايت خداوند مى‏شناسد.] [فرهنگ و پيشه تو بتو باز مى‏گردد تا در زندگانى اسباب كار و زندگانى تو باشد.] [هيچ وقت سوابق و معلومات فن زرگرى بيك نفر آهنگر بر نمى‏گردد و خوى خوب كسى با خوى بد عوض نمى‏شود.] [سوابق و عمليات و اخلاق هر كس در روز قيامت نيز بسوى او بر مى‏گردد و هر آن چه در وقت مرگ داشته همان را خواهد يافت.] [و عيناً مثل سوابقى است كه بعد از بيدار شدن هر كس بسوى او باز مى‏گردد.] [سوابق و انديشه‏ها خوب يابد در وقت صبح بهمان جا مى‏رود كه سابقاً بوده.] [و عيناً مثل كبوترهاى قاصدند كه بهر شهرى بروند بشهر خود بر گشته و نتيجه كار خود را بمركز خود مى‏برد.] [ () هر چه را كه ببينى به اصل خود بر مى‏گردد و هر جزوى بكل خود رجوع مى‏كند.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
7 قسمت 1 شنيدن طوطى حركت آن طوطى را و مردن او و نوحه كردن خواجه‏ [طوطى همين كه سخنان خواجه را شنيد و دانست هم نوع هندى او چه كرده است لرزيد و بر زمين افتاد و سرد شده بى‏حركت گرديد.] [خواجه چون چنين ديد كلاه بر زمين زد.] [و گريبان چاك كرد.] [و گفت اى طوطى زيباى من چه شد؟ چرا اين طور شدى؟!] [اى افسوس مرغ خوش آواز و انيس و هم دم و هم راز من از دستم رفت‏] [افسوس بر اين مرغ خوش الحان كه راحت روح و باغ بهشت من بود.] [اگر سليمان چنين مرغى داشت ديگر بساير مرغان توجهى نمى‏كرد.] [دريغ كه او را ارزان بدست آورده و زود از دست دادم.] [اى زبان تو چقدر براى من زيان بخشى؟؟ .. باز چون تو بايد بگويى من ديگر بتو چه مى‏توانم بگويم.] [اى زبان تو هم آتش و هم خرمنى تا كى آتش بخرمنم مى‏زنى‏] [جان در پنهانى از دست تو شكايت مى‏كند اگر چه هر چه بگويى باز همان را مى‏كند.] [تو هم گنج بى‏پايان و هم رنج بى‏درمانى.] [هم صفيرى كه مرغان را به اشتباه انداخته دچار دام مى‏سازى و هم شيطان و سياهى كفران نعمت تو هستى.] [ () هم فريادرس و رهبر ياران و هم انيس وحشت هجران تويى.] [بى‏رحم كى بمن امان خواهى داد اى آن كه بكين من كمان كشيده‏اى.] [اكنون كه مرغ مرا از دستم گرفته‏اى كم در چراگاه ستم چرا كن.] [بيا و بداد من برس جوابى بمن بده يا سر گرمى ديگرى بمن ياد بده.] [افسوس بر آن نور ظلمت سوز و صبح روز افروز.] [افسوس افسوس بر آن مرغ خوش پرواز كه از انتها تا آغاز من پرواز كرده.] [نادان عاشق رنج و سختى است اگر باور ندارى‏ سوره لا اقسم را تا جمله‏ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ بخوان (خلق كرديم انسان را در رنج و سختى).] [اى يار عزيز من با روى تو از رنج فارغ بودم و در جويبار تو به خس و خاشاك آلوده نبوده صاف و بى‏غش بودم.] [اين افسوسها بريدن از خود و آرزوى ديدن او است.] [غيرت خداوندى اين طور است نصيب دل هر كس شد جز بودن با حق چاره‏اى ندارد در اين وقت كجا دلى است كه از حكم حق صد پاره نشده باشد.] [غيرت يعنى آن كه او غير همه و خارج از وهم و قياس و گفتگو است و جز با او نتواند بود و هيچ كس و هيچ چيز جاى او را نتواند گرفت.] [اى كاش بقدر درياها اشك داشتم و نثار راه آن دل بر زيبا مى‏شد.] [اى طوطى عزيز اى مرغ زيرك من كه ترجمان رازهاى درونى و عواطف و احساسات من بوده‏اى.] [او هر چه هر روز بمن داد يا نداد با همان وضع بوجود آمدم اول هر چه را او گفت بيادم آمده و دانستم.] [طوطى‏اى كه آواز او از وحى سرچشمه گرفته و آغاز او پيش از آغاز هستى بوده است.] [آن طوطى در درون تو پنهان است و تو عكس او را در خارج در اين و آن ديده‏اى.] [او خوش دلى تو را زايل مى‏كند و تو باو شادمان هستى او بتو ظلم مى‏كند و ظلم او را چون عدالت مى‏پذيرى.] [اى كسى كه جان را براى تن آتش زدى جان را سوخته و تن را روشن كردى.] [من سوختم و اكنون هر كس مى‏تواند از من آتش‏گيره خود را روشن و هر خسى را آتش بزند.] [آن كه سوخته قابل آتش زدن نيست آن سوخته‏اى را كه بمعنى شخص سنجيده است بخواه كه آتش‏ها را خاموش مى‏كند.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
7 قسمت 2 شنيدن طوطى حركت آن طوطى را و مردن او و نوحه كردن خواجه‏ [ (در اينجا مولوى بياد شمس افتاده مى‏گويد) آه و دريغ و افسوس كه همچون ماه زير ابر و مه پنهان گرديد.] [چگونه سخن گويم كه آتش دلم تيزتر شده و هجران چون شير آشفته خونريزى بمن حمله‏ور گرديده.] [آن كه در هشيارى چون مست تند خواست اگر قدحى سر كشد چه حالى خواهد داشت.] [شير مستى كه در وصف نمى‏گنجد بالاتر و برتر از پنهاى مرغزار است.] [من چه مى‏گويم در فكر شعر و قافيه‏ام ولى دل دارم مى‏گويد جز بديدار من مينديش.] [مى‏گويد اى قافيه انديش من خوش باش و در برم بنشين قافيه دولت در پيش من تويى.] [حرف و صوت چيست كه فكر خود را بدان مصروف كنى‏] [حرف و صوت و گفتار را بهم خواهم زد. تا بتوانم بى‏رقيب با تو راز و نياز كنم.] [آن رازى را كه از آدم پنهان كردم با تو در ميان خواهم نهاد.] [آن را زيرا كه بخليل نگفتم و از جبرئيل پنهان است‏] [و مسيحا از وى دم نزده و حق تعالى از غيرت بدون كلمه ما آشكار نفرمود.] [كلمه ما در لغت چه معنى دارد؟ معنى او اثبات نفى است من اثبات نبوده و ذاتاً منفى هستم بلكه عين نفيم.] [من شخصيت را در بى‏شخصيتى يافته‏ام.] [همه شاهان اسير پستى خويش و همه مردم شيفته مستى خودند.] [آرى شاهان غلام شهوت خود و مردم شيفته تن بى‏جان خود هستند.] [صياد قبل از آن كه احياناً مرغى را شكار كند خود شكار مرغان شده است.] [دلبرها دلشان اسير بى‏دلان بوده و معشوقان شكار عاشقان هستند.] [هر كه را عاشق ديدى بدان كه معشوق است و او بمناسبتى عاشق و بمناسبت ديگرى معشوق است.] [تشنگان اگر در جهان آب مى‏جويند آبهم جوياى تشنگان است.] [چون او عاشق است پس تو سخن نگو و گوش باش.] [چون سيل جارى شود جلو او را ببند و گرنه ويرانى خواهد كرد.] [من چه غم دارم اين سيل خرابى كند زيرا كه در زير اين ويرانى گنج سلطنتى پنهان است.] [غريق درياى حق مايل است كه غريق‏تر گردد و مثل امواج دريا جانش در اين دريا زير و رو شود.] [مى‏پرسى زير دريا بهتر است يا روى آن تيرى كه از طرف او رها شود دل كش‏تر است يا سپرش.] [اى دل تو اگر شادى و طرب را از رنج و بلا تميز دهى گرفتار وسوسه هستى.] [اگر مى‏بينى كه مراد و مقصدت در ذائقه تو شيرين است بى‏جهت نيست بلكه اراده دل بر همين بوده.] [و گر نه هر ستاره او خونبهاى صد هلال بوده و اگر خون عالمى بريزد بر وى حلال است.] [ما عوض و خونبهاى خود را يافته و بميدان جان‏بازى شتافتيم.] [اى كسى كه حيات دلهاى مرده عاشقان هستى اگر دلبرى نكنى دلى نبوده و دلى نخواهى يافت‏] [من دل او را با صد ناز و دلال يافتم و او بهانه‏ها انگيخته اظهار ملالت نمود.] [گفتم آخر اين عقل و جان من در تو مستغرق است گفت برو و اين افسون را براى من مخوان.] [من نمى‏دانم تو چه خيال كرده‏اى با اينكه دو مى‏بينى چگونه ممكن است دوست را ديده باشى.] [تو مرا كوچك ديده و ارزان خريده‏اى.] [هر كس كه ارزان خريد ارزان مى‏فروشد بچه گوهرى را در عوض يك قرص نان مى‏دهد.] [من غرق عشقى هستم كه عشقهاى اولين و آخرين در آن مستغرق است.] [مجملى از اين مطلب گفتم و آشكارا نگفتم و اگر بگويم هم لب مى‏سوزد و هم دهان.] [من وقتى لب مى‏گويم لب دريا است و وقتى لا مى‏گويم مراد الا است (من مى‏گويم و مقصودم او است.)] [من از شيرينى ترش روى و از بسيارى گفتار خموشم.] [براى اينكه شيرينى ما بوسيله ترش رويى از هر دو جهان نهان باشد.] [براى اينكه اين سخن بهر گوشى نرسد از صد راز يكى را همى‏گويم.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
8 قسمت اول در تفسير قول حكيم سنايى روح اللَّه روحه‏ بهر چه از راه و امانى چه كفر آن حرف و چه ايمان‏ بهر چه از دوست دور افتى چه زشت آن نقش و چه زيبا فى معنى قول النَّبىّ (ص) ان سعداً لغيور و انا اغير منه و اللَّه تعالى اغير منى و من غيرته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن‏ [تمام جهان از آن جهت غيور است كه حق تعالى غيور بوده‏ و غيرتش ما فوق آن غيرتها است.] [او مثل جان است و جهان چون كالبدى است البته كالبد نيك و بد را از جان مى‏پذيرد.] [هر كس كه محراب نمازش بحقيقت مشهود گرديد ديگر ايمان ظاهرى و گرويدن به آن عيب است.] [هر كس جامه‏دار پادشاه شد تجارت كردن او بر خلاف شئون شاه است.] [كسى كه با سلطان همنشين گرديد حيف است كه بر در خانه سلطان بنشيند.] [اگر از طرف سلطان اجازه دست‏بوسى يافت اگر پاى بوسى بگزيند گناه است.] [اگر چه پا بوسى عرض خدمت است ولى پس از اجازه دست‏بوسى لغزش و خطا محسوب مى‏گردد.] [شاه بر كسى كه روى خود را نشان داده اگر ببويى قناعت كند متغير خواهد شد.] [غيرت حق چون گندم و غيرت خلق چون كاه است.] [اصل غيرت مخصوص حق و غيرت خلق فرع آن است‏] [از اين مبحث صرف نظر كرده از جفاى يار ده دله شكايت و گله آغاز مى‏كنم.] [مى‏نالم براى اينكه او از ناله خشنود مى‏شود از دو جهان غم و ناله مى‏خواهد.] [من كه در حلقه مستان او چون نى هستم چگونه ناله نكنم؟] [اكنون بى‏وصال روى روز افزونش بسر مى‏برم چگونه چون شب تيره و غمناك نباشم.] [قهر او بر جان من خوش‏آيند است اى جان فداى يار دل رنجانم‏] [من براى خشنودى يار يگانه‏ام عاشق درد و رنج خويشتنم.] [خاك غم را سرمه چشم خويش مى‏كنم تا درياهاى چشمانم از گوهر اشك پر شود.] [اشكى كه براى خاطر او از چشم بريزد گوهر است بى‏هوده مردم گمان مى‏كنند اشك چشم است.] [من از جان جان شكايت مى‏كنم ولى شكايت نيست شرح حال است كه مى‏گويم.] [دل مى‏گويد كه من از او رنجيده‏ام از سستى نفاق بود كه من مى‏خنديدم.] [اى فخر راستان و درست كرداران راستى پيش آر اى كسى كه تو صدر و من آستان در خانه تو هستم‏] [در عالم معنى صدر و آستانى نيست‏ در آن جا كه يار ما هست ما و منى كجا مى‏گنجد.] [اى كسى كه جان تو از ما و منى مستخلص شده و اى آن كه روح لطيف مرد و زن هستى.] [چون مرد و زن يكى شوند آن يك تويى و چون اين يكها محو شوند آن وقت تو جلوه‏گر مى‏شوى.] [ما و منى را در جهان براى آن منتشر كردى كه تو خود با خودت نرد خدمت باختى.] [ولى وقتى من و تو همگى يك جان شدند بالاخره مستغرق درياى بى‏پايان جانان خواهند شد.] [اينها همه هست اى امر كن تو بيا تو بيا اى كسى كه از بيان و سخن منزه هستى.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
8 قسمت دوم [همين چشم جسمانى ترا تواند ديد و مى‏تواند غم و خنده‏ات را در خيال خود متصور كند.] [اما دل كسى كه در بند غم و شادى و خنده است گمان مبر كه لايق اين ديدن باشد.] [كسى كه بسته غم و شادى است او با اين دو عامل بعاريه زنده است.] [ولى باغ سبز عشق كه وسعتش بى‏انتها است غير از غم و شادى و گريه و خنده و برتر از اينها ميوه‏هاى فراوان دارد.] [عاشقى فوق حالت غم و شادى است كه بدون بهار و خزان همواره سبز و خرم و تازه است.] [اى خوب روى بى‏همتا زكات روى خوب خود را داده حالت جان پاره پاره را تشريح كرده بگو.] [آن غماز از كرشمه و غمزه خود بر دلم داغ تازه‏اى نهاده.] [اگر خونم را ريخت من حلالش كردم و در همان حال كه مى‏گفتم حلال باشد او از من مى‏گريخت.] [تو كه از ناله خاكيان گريزانى براى چه بدل غمناكشان غم مى‏ريزى.] [اى كسى كه هميشه صبح تو را مثل چشمه مشرق جوشان و خروشان ديده است.] [اى آن كه لب شكرين تو را بها و قيمتى نمى‏توان معين كرد چه بهانه را بدست شيدا و شيفته خود مى‏دهى.] [اى كسى كه جهان كهنه را جان نو بوده و از تن بى‏جان و دل فغان مى‏شنوى.] [براى خدا صحبت گل را رها كرده شرح حال بلبل را بگو كه از گل جدا شده.] [جوشش ما از غم و شادى‏ نبوده و هوش ما بسته وهم و خيال نيست.] [حالت ما حال ديگرى است كه كمياب و نادر است اين سخن را انكار نكن كه خدا بهر چيز توانا است.] [تو از حالات بشرى قياس نكن در وادى جور و احسان منزل منما.] [جور و احسان غم و شادى همگى حادثند هر حادث مى‏ميرد و وارثش حق است.] [شب گذشت و صبح رسيد اى پشت و پناه صبح و اى آفتاب عالمتاب از مخدوم من حسام الدين عذر بخواه.] [عذر خواه عقل كل و جان تو هستى جان جان و تابش گوهر تو هستى.] [نور صبح تابيدن گرفته و ما از نور تو گرم شده با صبوحى شراب تو سر گرميم.] [مرا بخشش تو باين حالت انداخته و گر نه باده كيست كه مرا بطرب آورد.] [باده در جوشش خود گداى جوشش ما و فلك در گردش خود اسير هوش ما است.] [ما از باده مست نشده‏ايم بلكه او از ما مست شده قالب تن از ما بوجود آمده و ما از او هست نشده‏ايم.] [ما مثل زنبور هستيم و قالب تن چون موم است كه ما آن را خانه خانه ساخته‏ايم.] [اين سخن طولانى است اكنون حكايت خواجه را بگو كه چه حالى پيدا كرد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
9 رجوع بحكايت خواجه تاجر [خواجه در آتش درد و غم مى‏سوخت و چون طفلى كه از مادر جدا شده باشد مى‏گريست و سخنان پرت و متفرق بر زبان مى‏آورد.] [سخنان متناقض گفته گاه ناز و گاه نياز مى‏كرد گاه از حقيقت و گاه از مجاز دم مى‏زد.] [چون مرد غريقى كه بهر گياهى دست برده و متوسل مى‏گردد.] [تا ببيند كدام يك از آنها از خطر نجاتش مى‏دهد و براى نجات خود دست و پا مى‏كند.] [اين آشفتگى را يار دوست دارد چرا كه كوشش بى‏هوده بهتر از خواب با غفلت است.] [كسى كه شاه است هيچ گاه بى‏كار نيست و با اينكه احتياجى ندارد كار مى‏كند و عجب از ناله كسى كه‏ بيمار نيست.] [نظر بهمين در قرآن فرموده است كه كل يوم هو فى شأن.] [در اين راه كوشش كن و يك دم فارغ و بى‏كار منشين.] [تا آن دم آخر كوشش كن تا شايد آخر دمى عنايت خداوندى با تو دمساز گردد.] [هر كس از مرد و زن كه كوشش مى‏كنند چشم شاه مراقب او است.] [ () اين سخن طولانى است بر گرديم به قصه خواجه و طوطى‏] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
10 بيرون انداختن مرد تاجر طوطى را و پريدن او [بالاخره مرد تاجر طوطى را از قفس بيرون آورده بگوشه انداخت در اين وقت طوطى پرواز كرده بر شاخ بلندى از درخت قرار گرفت.] [طوطى كه خود را مرده نمايش مى‏داد چنان پريد كه گويى آفتاب از آسمان ترك تازى مى‏كند.] [خواجه يك مرتبه بحيله مرغ پى برده از كار او تعجب كرد.] [و ببالا نگريسته گفت اى مرغ راز اين كار را بمن هم بگو.] [آن طوطى هندى در آن جا چه كرد كه تو ياد گرفتى و با حيله خود ما را چشم بندى كردى.- و با مكرى كه كردى مرا سوزانده زندگى خود را روشن نمودى.] [طوطى گفت او با كار خود بمن پند داده گفت نطق و آواز را رها كن.] [براى اينكه نطق و آواز است كه ترا در قفس انداخته او خود را براى دادن اين پند و اندرز مرده قلمداد نمود.] [معنى كار او اين بود كه عملا مى‏گفت اى آن كه با آواز و سخنان خوش مردمان را شاد مى‏كنى مرده گرد تا خلاص شوى.] [اگر دانه باشى مرغان تو را بر مى‏چينند و اگر غنچه باشى بچه‏ها تو را مى‏چينند.] [دانه را پنهان كن و دام بشو و غنچه را پنهان كن بشكل گياه بى‏ثمر جلوه نما] [هر كس كه محسنات جود را در معرض نمايش عموم قرار داد هزاران قضاى بد بطرف او حمله مى‏كنند.] [صدها چشم طمع و خشم و رشك بسرش مى‏بارد.] [دشمنانش بر او رشك برده براى دريدنش بكار مى‏افتند و دوستان هم وقت گران بهاى او را مى‏گيرند.] [كسى كه از قيمت كشت فصل بهار غافل است قيمت اين روزگار را نمى‏داند.] [بايد گريخت و در پناه الطاف خداوندى جاى گرفت او است كه ارواح را مشمول الطاف بى‏پايان خود مى‏سازد.] [بلى در سايه الطاف او قرار بگير تا پناهى پيدا كنى آن هم چه پناهى كه آب و آتش سپاه تو خواهند شد.] [مگر نوح و موسى نبودند كه آب بيارى آنها قيام كرده بر سپاه دشمن غالب شدند.] [مگر ابراهيم نبود كه آتش چون دژ جنگى او را محافظت كرده بالاخره دود از دودمان نمرود بر آورد.] [مگر كوه نبود كه يحى را بسوى خود خوانده و كسانى را كه قصد جان او كرده بودند با سنگ از او دور كرد.] [و گفت بيا اى يحيى در دامن من پناه گير تا ترا از شمشير دشمنانت نگاه دارم‏] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
11 وداع كردن طوطى خواجه را و پريدن‏ [طوطى پندهايى بخواجه داده پس از آن گفت خدا حافظ ديگر ميانه ما جدايى افتاد.] [اى خواجه خدا حافظ من بوطن خود مى‏روم و اميدوارم كه تو نيز روزى چون من آزاد شوى.] [ () خواجه گفت برو در امان خدا كه مرا اندرز سودمندى داده راه نويى در پيش پاى من نهادى.] [خواجه بخود آمده گفت اين واقعه براى من پند بزرگى بود بايد از راهى رفت كه او رفته و اين راه روشنى است.] [جان من البته كمتر از طوطى نيست و جان وقتى خوب است كه عاقبت بخير گردد] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
12 در بيان مضرت تعظيم خلق و انگشت نما شدن‏ [اين قفس صورت و شكل ظاهرى است كه در داخل و خارج خار راه جان شده است.] [يكى مى‏گويد من هم راز تو ديگرى مى‏گويد من با تو متفق و همراهم.] [يكى او را بفضل و كمال و احسان مى‏ستايد و مى‏گويد مثل تو در عالم وجود موجود نيست.] [ديگرى مى‏گويد همه عالم مال تو است و ما بطفيل تو زنده‏ايم.] [ () آن در موقع عيش‏ و شادى دعوتش مى‏كند و اين در موقع نوش و مرهم سخنان تملق آميز مى‏گويد.] [وقتى شخص مردم را شيفته خود ديد خود را بزرگ شمرده بر اثر تكبر از حد خود خارج مى‏شود.] [او نمى‏داند كه هزاران نفر مثل او را ديو تكبر و تملقات گوناگون در آب جوى غرق كرده است‏] [مهربانى و سالوس اين عالم لقمه خوش مزه‏ايست ولى كمتر بخور كه درون آن پر از آتش است.] [مزه شيرين آن آشكار و آتشش پنهان است و دود اين آتش در پايان كار آشكار مى‏شود.] [تو نگو كه من مى‏دانم مدح كننده من از روى طمع سخن مى‏گويد و من هرگز او را بر خود نمى‏خرم و از سخن او مغرور نمى‏شوم.] [اگر همين مداح مقصودش از طرف تو بر آورده نشده و هجو ترا بر زبان راند تا مدتى دلت مى‏سوزد و متأثر مى‏شوى.] [در صورتى كه مى‏دانى او اين سخنان را براى آن گفت كه طمعش از تو قطع شده بود.] [اثر اين هجو گويى طرف مدتها در دل تو باقى مى‏ماند و در مدح هم همين حال را دارى.] [اثر او هم كه كبر و غرور است با اينكه مى‏دانى از راه طمع گفته مدتها در دل تو باقى خواهد ماند.] [مدح خوش نما است چون شيرين است و قدح و هجو بد نما است چون تلخ است.] [قدح و هجو چون جوشانده دوا و حب مسهل است كه بعد از خوردن مدتى حال تو را منقلب مى‏كند و در رنج هستى.] [ولى اگر حلوا بخورى شيرينيش دقيقه‏اى بيش باقى نيست و مثل زهر جوشانده دوا دوام ندارد.] [چون اثرش نمى‏ماند بدان كه آن اثر پنهان شده و معدوم نگرديده است زيرا اثر ضد او هم معدوم نشده و مدتى باقى بود.] [شيرينى حلوا كه اثرش پنهان شد پس از مدتى بصورت دمل بيرون آمده نيشتر مى‏خواهد.] [ () و اگر جوشانده و حب خوردى معده تو پاك شده و اخلاط كثيف اندرونت خارج مى‏شود.] [نفس پس از آن كه مدح و تملق فراوان شنيد بمرحله‏ فرعونيت پا گذاشت پس تو نفس خود را پست كرده و بزرگى مفروش كه خداى تعالى فرموده‏ وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (سوره فرقان آيه 64) .] [تا مى‏توانى بنده باش و سلطان مباش و چون گوى باش كه ضربت بخورى نه چون چوگان كه ضربت بزنى.] [و گر نه وقتى جمال تو لطافت خود را از دست داد حريفان از تو ملول مى‏شوند] [و همانها كه در اطراف تو تملق و چاپلوسى مى‏كردند اكنون ديو خطابت مى‏كنند.] [و چون در بيرون ببينندت مى‏گويند مرده از گور در آمده.] [چون پسر خوشگلى كه او را مدح و تمجيد مى‏كنند تا بدامش بكشند.] [و چون بد نام شد و ريشش در آمد حتى ديو هم از همنشينى او پرهيز مى‏كند.] [بلى ديو براى بر پا كردن شر سوى كسى مى‏رود و تو كه از ديو بتر هستى بطرف تو نخواهد آمد.] [تا تو آدم بودى ديو از پى تو مى‏دويد و بتو شراب مى‏داد.] [وقتى از آدميت دور شده و خوى ديو گرفتى ديو از تو خواهد گريخت.] [و همان كسى كه دامن تو را بدست مى‏گرفت اكنون از تو مى‏گريزد] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
13 قسمت اول در بيان تفسير آيه شريفه ما شاء اللَّه كان و ما لم يشاء لم يكن‏ [اين همه را گفتيم ولى در موقعى كه براه مى‏افتيم اينها همه بدون عنايت خداوند هيچ است.] [بدون عنايت حق و اولياى حق اگر ملك هم باشد روزگارش سياه است.] [ () اى خداوند قادرى كه از كم و كيف منزه هستى تو از ظاهر و باطن ما آگاهى.] [اى خدا اى كسى كه فضل و رحمت تو هر حاجت و مطلبى را بر مى‏آورد با وجود تو روا نيست كه‏ هيچ كس را ياد كنيم.] [اين قدر راهنمايى را هم تو عطا فرموده و با او بسى از عيبهاى ما را پوشيده‏اى.] [قطره دانش كه از اول بما بخشيدى لطف كن و او را بدرياهاى خويش متصل ساز.] [قطره دانشى كه در جان من است از هوا و از خاك تن برهانش.] [برهان پيش از آن كه اين خاكها او را بر خود كشد و قبل از اينكه هواها او را در خود فرو برده بخشكاند.] [اگر چه در صورتى هم اين قطره را خاك و هوا فرو برند تو قادرى كه از آنها پس بگيرى.] [قطره‏اى كه بخاك فرو رفته يا در هوا مستحيل شده از دائره قدرت تو بيرون نرفته است.] [اگر پاى بعدم گذارد و معدوم صرف شود چون تو او را بخوانى سر قدم ساخته بسوى تو مى‏شتابد.] [صد هزاران ضد ضد را بخود مى‏كشد و باز با حكم تو بيرون مى‏فرستد.] [بار الها بحكم تو متصل كاروانها است كه از عدم بطرف وجود مى‏آيند.] [و هر شب تمام افكار و عقول در درياى ژرف بى‏خبرى نابود مى‏گردند.] [و باز وقت صبح چون ماهى از آب سر بيرون مى‏آورند.] [در پائيز صد هزاران شاخ و برگ در درياى مرگ فرو مى‏روند.] [و زاغ سياه پوشيده بر مرگ سبزه‏ها و گلزارها نوحه‏گرى مى‏كند.] [پس از آن باز از سالار مزرعه به عدم فرمان مى‏رسد كه آن چه خورده‏اى باز پس بده.] [اى عدم اى مرگ سياه آن چه از نبات و سبزه و گل و برگ و گياه فرو برده‏اى بيرون بيار.] [برادر عزيزم دمى بخود آى در تو دم بدم خزان است و بهار.] [باغ دل را ببين كه سبز و تر و تازه و پر است از غنچه گل سرخ و سرو و كاج آن صف بسته و سر بر فلك كشيده‏اند.] [و از زيادى و انبوهى برگ شاخه‏ها پنهان شده و از كثرت گل خاك صحرا و دشت ديده نمى‏شود.] [اين سخنهايى كه از عقل كل صادر شده بوى همان گلزار و سرو و سنبل است.] [تو بوى گل استشمام كردى در جايى كه گل نبود و جوشش‏ شراب ديدى در جايى كه شرابى نيست.] [اين بو رهبر و پيش آهنگى است كه ترا تا بهشت و كوثر راهنمايى مى‏كند.] [بو دواى چشم و سازنده نور است نديدى كه ديده يعقوب به استشمام بويى بينا گرديد.] [بوى بد چشم را تاريك و بويى كه از ديار يوسف آيد ديده را روشن مى‏سازد] [تو كه يوسف نيستى يعقوب باش و مثل او با گريه و زارى آشوب بپا كن.] [ () تو كه شيرين نيستى فرهاد شو و تو كه ليلى نيستى آشكارا مجنون باش.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
13 قسمت دوم در بيان تفسير قول حكيم سنايى قدس سره در اين ابيات ناز را روئى ببايد همچو ورد چون ندارى گرد بد خويى مگرد زشت باشد روى نازيبا و ناز سخت آيد چشم نابينا و درد‏ [اين پند را از حكيم سنايى غزنوى بشنو تا در تن خود جان نويى احساس كنى.] [در پيشگاه يوسف چون خوب رويان ناز نكن و چون يعقوب آه و ناله سر كرده و نياز را اشعار خود قرار ده.] [مردن طوطى صورتى بود كه معنيش نياز بود تو نيز در فقر و نياز خود را مرده ساز.] [تا اينكه دم عيسوى ترا زنده كرده و چون خودش تو را خوب و خوشبخت نمايد.] [در بهار كى ديده‏اى كه سنگ سر سبز شود خاك بشو تا گلهاى رنگارنگ از تو سر زند.] [سالها سنگ بوده‏اى براى امتحان بيا چندى خاك باش‏] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei