#حکایت_هدهد_و_سلیمان 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_66
قصه سليمان و هدهد و بيان آن كه چون قضا آيد چشمها بسته شود
[وقتى سراپرده سليمان بر پا گرديد مرغان هوا بخدمتش شتافتند.] [سليمان را امين و محرم راز و آشنا بزبان خود يافته يك يك با كمال اشتياق بنزد او آمدند.] [پرندگان جيك جيك خود را كنار گذاشته با زبان مخصوص با كمال فصاحت با او آغاز سخن نمودند.]
[هم زبانى يعنى چه؟ يعنى خودى بودن و بهم پيوستن شخص با نامحرم چگونه سر مى برد و كى انس مى گيرد؟] [اى بسا يك هندو با يك ترك هم زبان بوده و دو نفر ترك با هم بيگانه اند.] [پس زبان محرميت يك زبان ديگريست و هم دل بودن از هم زبانى معمولى بهتر است.] [غير از گفتن و نوشتن و غير از ايما و اشاره هزاران ترجمان و رازگويى از دل تراوش مىكند.]
[هر مرغى اسرار درونى خود را از هنر و دانش و از كارها.] [يك به يك به سليمان نموده و خود ستايى مى كرد] [ولى اين خود ستايى از راه تكبر نبود بلكه هستى خود را نمايش مى داد تا سليمان او را بدرگاه خود راه دهد.] [چون خواجه اى بغلامى مى رسد غلام شرحى از هنرهاى خود را نزد او بيان مى كند.] [و اگر نخواهد خواجه خريدارش باشد خود را شل و كور نمايش مى دهد.]
[القصه نوبت به هدهد رسيد كه هنر خود را بيان كند.] [او گفت اى پادشاه من فقط يك هنر بزرگ خود را بعرض مىرسانم سليمان فرمود بگو البته سخن بهتر است كه مختصر باشد.] [آن هنر تو كدام است بگو هدهد گفت من آن گاه كه در پرواز خود اوج مى گيرم.] [با چشم يقين به زمين نگريسته آب را در قعر زمين مى بينم.] [مى بينم كه آب تا كجا و در چه عمقى و چگونه آبى است و از خاك يا سنگ مى جوشد.] [شما مرا در سفر همراه لشكريان خود ببريد.] [سليمان گفت با ما همراه شو و در بيابانهاى بى آب. جلو بيفت تا آب براى ما پيدا كنى.] [ () براى اينكه براى لشكريان آب تهيه كنى سقائى قشون به عهده تو خواهد بود.] [ () تو هميشه شب و روز بايد همراه ما باشى تا لشكريان از عطش به زحمت نيفتند.] [ () بعد از اين صحبت هدهد همراه سليمان شد براى اينكه از محل آب آگاه بود.]
[زاغ سخنان هدهد را كه شنيد حسد بر او غلبه كرده گفت اى پادشاه هدهد سخن بگزاف گفت]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#حکایت_هدهد_و_سلیمان 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_67
طعنه زدن زاغ در دعوى هدهد
[در پيش شاه لاف زدن آن هم دروغ و غير ممكن خارج از ادب است.] [اگر هدهد چنين نظرى و همچون ديدى داشت چرا دام را در زير مشتى خاك نمى ديد] [اگر سخن او راست بود كى گرفتار دام مى شد و در قفس محبوس مىگرديد.]
[سليمان رو به هدهد نموده گفت آيا شايسته است كه اولين قدح و پيمانه تو درد آلود باشد.] [تو دوغ خورده و دعوى مستى مى كنى؟! پيش من لاف مى زنى آن هم لاف دروغ؟]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#حکایت_هدهد_و_سلیمان 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_68
جواب گفتن هدهد طعنه زاغ را
[هدهد گفت اى پادشاه براى خدا قول دشمن را در باره من بى نوا نشنو.] [اگر دعوى من دروغ باشد حاضرم سرم بريده شود.] [زاغى كه حكم خدا را انكار مى كند اگر هزاران عقل داشته باشد باز سياه است كه نشانه از كافران است.] [اگر در كس نشانه از كفر باشد چون شكاف ران جاى شهوت و گند است.] [من اگر چشم عقلم را قضاى آسمانى نپوشاند دام را هم از هوا مى بينم.] [ولى وقتى قضا بيايد دانش بخواب رفته ماه سياه و آفتاب منكسف گردد.] [اين كار از قضا نادر نيست و اگر من موقعى دام را نديدم كار قضا است و زاغ قضا را انكار مىكند.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei