[تأثير لقمه #حلال]
لقمه اى كان نور افزود و كمال آن بود آورده از كسب حلال
روغنى كايد چراغ ما كشد آب خوانش چون چراغى را كشد
علم و حكمت زايد از لقمه ى حلال عشق و رقت آيد از لقمه ى حلال
چون ز لقمه تو حسد بينى و دام جهل و غفلت زايد آن را دان حرام
[تمثيل براى ابيات پپشين]
هيچ گندم كارى و جو بر دهد ديده اى اسبى كه كرهى خر دهد
لقمه تخم است و برش انديشهها لقمه بحر و گوهرش انديشه ها
زايد از لقمه ى حلال اندر دهان ميل خدمت عزم رفتن آن جهان
#داستان_بازرگان_و_طوطی 5
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_88
تعظيم كردن ساحران موسى را كه اول تو عصا بينداز
[ساحران در عهد فرعون اگر چه با موسى دعوى برابرى و همسرى كردند.] [اما از او احترام كرده و در انداختن عصا او را مقدم داشتند.] [و گفتند تو بر ما مقدم هستى اگر مىخواهى اول تو عصا بينداز.] [موسى فرمود نه اول شما حيلههاى خود را بكار بريد و آن چه مىخواهيد بيفكند.] [اين تعظيم فقط جان آنها را خريد ولى آن دعوى همسرى باعث شد كه دست و پايشان بحكم فرعون بريده شد.] [سحره چون قدر موسى را شناختند بجرم آن دست و پاى خود را بر باد دادند.]
[خوردن لقمه و گفتن نكته براى مرد كامل حلال است پس تو كه كامل نيستى اين لقمه را نخور و اين نكته را نگو و لال باش.] [تو چون گوش هستى و او از جنس تو نبوده او چون زبان است و خداى تعالى فرمود وقتى كه قرآن مىخوانند ساكت باش و گوش كن.]
[كودك نوزاد كه مشغول شير خوردن است مدتى ساكت بوده و همه را گوش مىدهد.] [و بايستى مدتى لب ببندد و از سخن گويان سخن ياد بگيرد.] [ () تا ياد نگيرد از صد كلمه يك كلمه هم نتواند گفت و اگر چيزى بگويد زائد و بىمعنى است.] [اگر گوش نداشته باشد تىتى مىكند و خود را لال معرفى مىنمايد.] [كر اصلى كه از اول گوش نداشته لال خواهد بود و كى مىتواند سخن بگويد.] [پس براى گفتن اول شنيدن لازم است و براى رسيدن به منزلگاه بايد از راه سامعه داخل شد] [كه فرمودهاند بخانهها از درشان وارد شويد و روزى را از راه اسباب طلب كنيد.]
[آن نطقى كه تابع سامعه نيست نطق خداوند جهان است.] [او مبدع است و تابع هيچ استادى نيست و تمام چيزها مستند باو بوده و او بچيزى اسناد داده نمىشود.] [جز خدا همگى چه در پيشه و صفت و چه گفتگو و نطق تابع استاد و معلم بوده و محتاجند كه چيزى را ديده يا بشنوند و مثل او را بتوانند بگويند يا نشان دهند.] [اگر تو اين طور كه گفتيم نبوده و اين سخن را نمىپذيرى بيگانه هستى و گناهكارى دلقى بخود پيچيده در ويرانه منزل كن و اشك بريز و توبه كن.] [براى اينكه آدم بوسيله اشك از عذاب الهى مستخلص شد و كسى كه در حال توبه است هر نفس از او با اشك ترى توام است.] [آدم فقط براى اينكه گريه و زارى و ناله كرده و اشك بريزد زمين را مناسب ديده و بر خاك قدم گذاشت.] [از بهشت و از بالاى آسمانها براى پاى بوس و معذرت از گناه با امتنان صرف نظر نمود] [اگر تو نيز خلف او هستى و از صلب او بوجود آمدهاى در راه طلب از او تقليد كن.] [ () تو كه چون خر پايت بگل فرو رفته و از رفتار باز ماندهاى مزه آب ديده را چه مىدانى.] [آب ديده و آتش دل را نقل خود قرار بده زيرا كه بوستان از ابر و خورشيد سبز و خرم مىگردد.] [تو چون نابينايان عاشق نانى و در بند دنيا مزه آب ديده را كه براى رسيدن بمغفرت الهى ريخته مىشود نچشيده و ذوق نكردهاى.] [اگر تو انبان دل را از نان خالى كرده و از دنيا صرف نظر كنى از گوهرهاى جلال و عظمت پر خواهد شد.]
[طفل جان خود را از شير شيطان بگير پس از آن با فرشتگان آسمان پيوندش كن.] [مادامى كه دلت تاريك و خاطرت ملول و افسرده است بدان كه با ديو از يك پستان شير مىخورى.]
[لقمهاى كه نور و كمال را پرورش داده و زياد مىكند آن است كه از كسب حلال بدست آمده باشد.] [روغنى كه چراغ را خاموش كند روغن نيست بلكه آب است.] [از لقمه حلال علم و حكمت توليد شده عشق و نرم دلى بوجود مىآيد.] [اگر از لقمهاى حسد و دام ببينى و جهل و غفلت از آن بزايد بدان كه آن لقمه حرام است.]
[هيچ ديدهاى كه گندم بكارى و جو سبز شود يا اسبى كره خر بزايد؟] [لقمه بمنزله تخم است كه ميوه آن انديشههاى تو است لقمه بمنزله دريايى است كه گوهرش خيالات و صفات تو است.] [از خوردن لقمه حلال ميل بخدمت خلق و تمايل بعالم ديگر توليد مىشود.] [ () از اثر لقمه حلال حضور قلب پيدا كرده و چشمت روشن مىگردد.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#هشت_دلیل_انس_با_مثنوی_معنوی 4
۴. داستانهای آموزنده و حکمتآمیز جذابیت مثنویخوانی
یکی از جذابترین ویژگیهای مثنویخوانی، استفاده مولانا از داستانها و حکایات آموزنده برای بیان مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است. مولانا با استفاده از این روش، مفاهیم پیچیده و سنگین را به زبان ساده و قابل فهم برای عموم مردم بیان میکند. هر داستان در مثنوی معنوی، حامل پیامی عمیق و حکیمانه است که میتواند در زندگی روزمره و مسائل معنوی انسانها کاربرد داشته باشد.
این داستانها از فرهنگها و ادیان مختلف الهام گرفتهاند و مولانا از آنها به عنوان ابزاری برای انتقال مفاهیم عرفانی استفاده میکند. برای مثال، داستانهایی مانند «پادشاه و کنیزک»، «فیل در تاریکی»، و «طوطی و بازرگان»، هر یک به تبیین جنبههایی از معرفت، عشق، و رابطه انسان با خداوند میپردازند. این داستانها همچنان تازگی خود را حفظ کردهاند و میتوانند برای خوانندههای امروزی نیز آموزنده و الهامبخش باشند.
ادامه دارد ...
#انس_با_مثنوی_معنوی
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حکایت #بازرگان_و_طوطی 6
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_89
بخش ۸۹ - باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل دوستکام
هر غلامی را بیاورد ارمغان
هر کنیزک را ببخشید او نشان
گفت طوطی ارمغان بنده کو
آنچ دیدی و آنچ گفتی بازگو
گفت نه من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان
من چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بیدانشی و از نشاف
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کاین خشم و غم را مقتضیست؟
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروهی طوطیان، همتایِ تو
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد
من پشیمان گشتم، این گفتن چه بود
لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
نکتهای کان جست ناگه از زبان
همچو تیری دان که آن جست از کمان
وا نگردد از ره آن تیر ای پسر
بند باید کرد سیلی را ز سر
چون گذشت از سر جهانی را گرفت
گر جهان ویران کند نبود شگفت
فعل را در غیب اثرها زادنیست
و آن موالیدش به حکم خلق نیست
بیشریکی جمله مخلوق خداست
آن موالید ار چه نسبتشان به ماست
زید پرانید تیری سوی عَمر
عَمر را بگرفت تیرش همچو نَمر
مدت سالی همیزایید درد
دردها را آفریند حق، نه مرد
زید را می آن دَم ار مُرد از وَجل
دردها میزاید آنجا تا اجل
زان موالیدِ وجَع چون مُرد او
زید را ز اول سبب قتال گو
آن وجعها را بدو منسوب دار
گرچه هست آن جمله صنع کردگار
همچنین کشت و دم و دام و جماع
آن موالیدست حق را مستطاع
اولیا را هست قدرت از اله
تیر جسته باز آرندش ز راه
بسته درهای موالید از سبب
چون پشیمان شد ولی زان دست رب
گفته ناگفته کند از فتح باب
تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب
از همه دلها که آن نکته شنید
آن سخن را کرد محو و ناپدید
گرت برهان باید و حجت مها
بازخوان من آیة او ننسها
آیت انسوکم ذکری بخوان
قدرت نسیان نهادنشان بدان
چون به تذکیر و به نسیان قادرند
بر همه دلهای خلقان قاهرند
چون به نسیان بست او راه نظر
کار نتوان کرد ور باشد هنر
خلتم سخریة اهل السمو
از نبی خوانید تا انسوکم
صاحب دِه پادشاه جسمهاست
صاحب دل شاه دلهای شماست
فرع دید آمد عمل بیهیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک
من تمام این نیارم گفت از آن
منع میآید ز صاحب مرکزان
چون فراموشی خلق و یادشان
با ویست و او رسد فریادشان
صد هزاران نیک و بد را آن بهی
میکند هر شب ز دلهاشان تهی
روز دلها را از آن پر میکند
آن صدفها را پر از دُر میکند
آن همه اندیشهٔ پیشانها
میشناسند از هدایت جانها
پیشه و فرهنگ تو آید به تو
تا درِ اسباب بگشاید به تو
پیشهٔ زرگر به آهنگر نشد
خوی این خوشخو با آن منکر نشد
پیشهها و خلقها همچون جهاز
سوی خصم آیند روز رستخیز
پیشهها و خلقها از بعد خواب
واپس آید هم به خصم خود شتاب
پیشهها و اندیشهها در وقت صبح
هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح
چون کبوترهای پیک از شهرها
سوی شهر خویش آرد بهرها
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
باز گفتن بازرگان با طوطى آن چه ديد از طوطيان هندوستان
كرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوى منزل دوست كام
هر غلامى را بياورد ارمغان هر كنيزك را ببخشيد او نشان
گفت طوطى ارمغان بنده كو آن چه ديدى و آن چه گفتى باز گو
گفت نى من خود پشيمانم از آن دست خود خايان و انگشتان گزان
من چرا پيغام خامى از گزاف بردم از بى دانشى و از نشاف
گفت اى خواجه پشيمانى ز چيست چيست آن كاين خشم و غم را مقتضى است
گفت گفتم آن شكايت هاى تو با گروهى طوطيان همتاى تو
آن يكى طوطى ز دردت بوى برد زهره اش بدريد و لرزيد و بمرد
من پشيمان گشتم اين گفتن چه بود ليك چون گفتم پشيمانى چه سود
[آفتِ #زبان]
نكته اى كان جست ناگه از زبان همچو تيرى دان كه جست آن از كمان
وا نگردد از ره آن تير اى پسر بند بايد كرد سيلى را ز سر
چون گذشت از سر جهانى را گرفت گر جهان ويران كند نبود شگفت
[مسأله كلامى توليد كه از مسائل مهم كلامى معتزليان است]
فعل را در غيب اثرها زادنى است و آن مواليدش به حكم خلق نيست
بى شريكى جمله مخلوق خداست آن مواليد ار چه نسبت شان به ماست
[تمثيل در بيان مسأله كسب كه از مسائل مهم كلامى اشعريان است]
زيد پرانيد تيرى سوى عمر عمر را بگرفت تيرش همچو نمر
مدت سالى همى زاييد درد دردها را آفريند حق نه مرد
زيد رامى آن دم ار مرد از وجل دردها مى زايد آن جا تا اجل
ز آن مواليد وجع چون مرد او زيد را ز اول سبب قتال گو
آن وجع ها را بدو منسوب دار گر چه هست آن جمله صنع كردگار
همچنين كشت و دم و دام و جماع آن مواليد است حق را مستطاع
[اوليا، مظهر قدرت الهى هستند]
اوليا را هست قدرت از اله تير جسته باز آرندش ز راه
بسته درهاى مواليد از سبب چون پشيمان شد ولى ز آن دست رب
گفته ناگفته كند از فتح باب تا از آن نه سيخ سوزد نه كباب
از همه دلها كه آن نكته شنيد آن سخن را كرد محو و ناپديد
گرت برهان بايد و حجت مها باز خوان مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها
آيت أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي بخوان قدرت نسيان نهادنشان بدان