روزمون و با آبمیوه های سمی عراقی شروع می کنیم
البته که شب و روزمون به هم پیوسته
الان از ساعت ۱۰شب از مرز سوار ماشین شدیم به سمت نجف
که راننده گفت پنج ساعت راهه
هرسه ساعت یه بار ازش می پرسیم چند ساعت مونده میگه پنج ساعت
ولی خدا روشکر از مرز مهران خیلیییییی خیلی راحت و روون رد شدیم
#روایت
#منزل_دوم
بعد از مرز
@masoome_sharif
جاتون خالی رفتیم حرم امیرالمومنین
ضریح و که بستن قسمت زنونه
ما رفتیم صحن حضرت زهرا سلام الله علیها
دعاگوی همه بودم
حال و هوای حرم یه جوریه آدم دوست نداره بیرون بیاد
انگار اومدی خونه بابات
دوست داری ساعت ها بشینی گریه کنی ،درد و دل کنی ،فکر کنی،
به آدما نگاه کنی،دونه دونه آدمایی که التماس دعا گفتن و تو ذهنت مرور کنی و براشون دعا کنی،زیارت بخونی،
قرآن بخونی، اصلا بشینی و هیچ کار نکنی
یعنی هرکاری بکنی جز اینکه بلند شی بری...
اما باید زود می رفتیم 🙃
#روایت
#منزل_سوم
#خانه_پدری
@masoome_sharif
رفتیم...
ناهار فراوونه تو حرم تو موکبا
یک سره تو حرم اسم گمشده ها
رو می خونن
راستی اینجا محل گم شدنه یا پیدا شدن ؟..
من اصلا می خوام گم بشم من می خوام
جا بمونم
برای همیشه یه تیکه از روحم یه تیکه از وجودم بمونه اینجا
پرواز کنه تو حرم
دور و بر گنبد
زیر ایوون طلا
تو صحنا برای خودش پرسه بزنه
چه اشکالی داره ؟
یه تیکه از روحم کبوتر صحن تو بشه
من تو شهر خودم تو خونه خودمون احساس غربت می کنم
میشه اینجا بمونم ؟؟؟...
#روایت
@masoome_sharif