eitaa logo
مسعود ریاعي
548 دنبال‌کننده
12 عکس
8 ویدیو
53 فایل
✨﷽✨ ✍🏻 این کانال توسط دوستداران آثارِ مسعود ریاعي برای فارسی زبانان، به ویژه هموطنان عزیز راه اندازی شده است. 🌹 💠تبلیغات👇🏻 http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
مشاهده در ایتا
دانلود
472- “کُلُّ یَعمَلُ عَلَی شاکِلَتِهِ” (هر چیز بر اساس شکل خویش عمل می کند!) بیایید این آیه را از وجهی دگر بنگریم. در این جهان هر چیز شکلی دارد. جماد، گیاه، حیوان، حتی احساسات و اندیشه ها نیز دارای شکل خویش اند. و هر چیز بر اساس شکل خویش عمل می کند و تاثیر و تاثرش در هستی، متناسب با شکل و فرم خودش است. ما در جهان شکل ها و فرم ها به دام افتاده ایم. هر سو که بنگری، شکل و فرمی می یابی. حتی رؤیایی که می بینیم دارای شکل و فرم خویش است. منظومه شمسی نیز دارای شکل خویش است و این شکل و فرم است که باعث تداوم حیات مادی ما شده است. در این جهان، بدن ما و حتی تک تک سلول های ما دارای شکل خاص خویش اند. شکل و فرم سلول عصبی با شکل و فرم سلول ماهیچه ای متفاوت است فلذا کارکردشان نیز متفاوت است زیرا هر چیز بر اساس شکل و فرمش عمل می کند. این شکل و فرم، هم محتوایی است و هم ظاهری. یک تکه سنگ گِرد، تاثیرش در جهان هستی با یک تکه سنگ صاف متفاوت است. اینها را گفتم تا بدانی در این جهان، شکل ها و فرم های وجودی دست اندر کارند. “ماندالاها”یی که مکاتب شرقی در دایره ها و مربع ها و مثلث ها و غیره می کشند، همه حاکی از تاثیر شکل بر روح و روان آدمی است. حتی شمن ها قبل از اینکه به شکار روند شکل شکار و موقعیت آن را در دایره ای بر زمین می کشیدند تا “روح” متوجه آن شود، تا شکارشان تضمین شود، و بعد از چنین مراسمی قدم به شکارگاه می گذاشتند. اینها همه بدان سبب است که از قدیم الایام می دانستند که”روح” نسبت به شکل، حساس است و بدان توجه می کند. زیرا روح در ذات خود بی شکل است. پس به شکل ها و فرم ها جذب می شود. هر شکل و فرمی نوعی نقشه است. یک ماجراست. مکان و موقعیت و ورود و خروج دارد. شکل هر چیز در هر ماجرا، بازگو کننده ی مکان و موقعیت آن است. سوره های قرآن کریم، مملو از شکل های خیر و رهایی بخشی است که با کلمات رسم شده اند. تصویرسازی ها از آسمانها و زمین، از بهشت، جهنم، خلقت آدم، از پیامبران و ماجراهایشان، از وقایع سیر و سلوک، از باغ و نهر، از خورشید و ماه، از جهان پس از مرگ، از گلستان آتش ابراهیم، از عبور موسی، از پرنده زنده کردن عیسی و از شرق و غرب رفتن ذوالقرنین… همه و همه دارای شکل ها و فرم های تاثیر گذار بر روح اند. از این منظر، هر که بتواند این شکل ها و فرم ها را ببیند و فهم کند، به واقع توانسته است آیات را ببیند و فهم کند. و آن که ببیند و فهم کند، از همه ماجراها به سلامت عبور کرده است. زیرا از منظر باطنی، توجه به شکل های قرآنی و فهم آنها، باعث آگاهی روح، و نجات روح از بسیاری از اسارت های دنیوی می گردد. در طول تاریخ، شکل ها و فرم ها، هم مورد توجه نیروهای الهی بوده اند و هم مورد توجه نیروهای مخرّب و شیطانی. بسیاری از طلسم های ساحران بر اساس شکل و فرم ساخته و پرداخته می شوند… به این نکات اشاره کردم تا بدانی ما در جهان شکل ها و فرم ها زندگی می کنیم. یک سالک به شکل ها و فرم ها آگاه می شود و آنگاه از آنها رها می گردد. رها شدن از شکل ها به ویژه از اشکال مخرّب، با مراقبه بر “بی شکلی” محقق می شود. آن که وجه خود را به آن “بی شکل لایتناهی مطلق” تسلیم کند، همه ی شکل ها و فرم ها، مادون او قرار می گیرند و از سیطره شان می رَهَد. توجه به خدای مطلق بی منتها اعجاز آفرین و رهایی بخش است. برگرفته از مجموعه نکات قرآنی مسعود ریاعی http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
۴۲۷- “وَ ما یَعلَمُ تَأوِیلَهُ اِلّا اللهُ وَالرّاسِخُونَ فِی العِلمِ یَقُولُونَ ءَامَنّا بِهِ” (و کس جز خدا تأویل آیاتش را نمی داند و راسخان در علم گویند؛ ما به آن ایمان داریم!) راسخ از ریشه ی رسوخ و به معنای ثبوت و نفوذ است. راسخ در علم، کسی است که ایمانش تقلیدی نیست. زیرا او به مرکزیت آگاهی رسوخ کرده است. اهل مشاهده است. می بیند. چنین کسی در تاریکی و جهل ایمان نمی آورد. او به نور خدا می بیند. حال دقت کن! از قدیم الایام مشاجره بر سر فهم این آیه بوده است؛ عده ای می گفتند که تأویل آیات خدا (حقیقت و اصل آن) را فقط خدا می داند، و اینان واو بعد از کلمه “الله” در آیه را واو استئناف (شروع برای جمله جدید) می گرفتند، و جمعی دیگر قائل به آن بودند که تأویل قرآن را راسخان در علم هم می دانند و اینان واو بعد از کلمه “الله” را، واو ربط می گرفتند و به جمله ما قبل مرتبط می دانستند… حال این بنده می گویم؛ مفهوم قابل انتاج از هر دو نظریه درست و واحد است و هیچ تضاد و تناقضی در کار نیست. این یعنی؛ تأویل قرآن را فقط خدا می داند و این درست و معقول است زیرا صاحب کلام اوست. و راسخان در علم نیز می دانند و این نیز درست و معقول است. زیرا راسخان در علم، از علم الهی بهره مندند و از روی هوا و هوس و برداشت های ذهنی سخن نمی گویند. این “علم” دارای الف و لام است، معرفه است. هر علمی نیست. حقیقت علم است. نور است. راسخان در علم، کسانی اند که به اذن الهی، به مرکز نور آگاهی “رسوخ” کرده اند. راسخ به همین معناست. آنها بیرون از دایره آگاهی نیستند، آنها از ذهن و برداشت شخصی خود عبور کرده اند و در مرکزیت آگاهی به سر می برند. آنها مستقیماً از چشمه آگاهی می نوشند و آن چشمه واحد است. دو نیست. ای دوست، آن علم فقط نزد خداست و در این شکی نیست. اما کسانی که وصل به این علم گشته اند بالطبع آنها نیز به اذن خداوند از حقیقت آیات و تأویلشان با خبرند. دقت کن که راسخان در علم، در ادامه آیه چه می گویند؛ “ءَامَنّا بِهِ” (ما به آن ایمان داریم!). و این نکته ای قابل تأمل است زیرا راسخان در علم، کسانی نیستند که در جهل و تاریکی ایمان بیاورند. این کلمه ترکیبی چنین معنایی نمی دهد. آنها ایمانشان کور کورانه نیست. چه آنها به نور خدا می بینند “یَنظُرُ بِنُورِ الله”! و آن که با چنین نوری می بیند، او نیز از حقایق آیات آگاه است. برگرفته از مجموعه نکات قرآنی مسعود ریاعی http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
483- “باء” قرآن کریم با “ب” آغاز می شود. “الف” آغازکننده ی آن نیست. تمام سوره های قرآن با “ب” آغاز شده اند. حتی سوره ی توبه که فاقد بسم الله الرحمن الرحیم است آن نیز با “ب” آغاز شده است؛ “بَرَآءَةَُ…”. الفِ ذات، در غیب الغیوب خویش است. و “ب” اولین تجلی است. برخی آن را عقل اول یا روح اعظم گویند. در “بسم” همزه ی “اسم” محذوف نیست. دقت کن! آن در غیب است. هیچ دلیل و توجیهی در قواعد زبان عربی برای حذف “ا” در “اسم” وجود ندارد. تنها استثناء همینجا و در “بسم الله الرحمن الرحیم” است. در هر جای دیگری این “ا” آشکار است مثل: “فَسَبِّح بِاسمِ رَبِّکَ العَظِیم”. “اِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ”… می بینی! همزه در همه ی این موارد ظاهر است جز “بسم الله الرحمن الرحیم”. چه آن اشاره به ذاتی است که نادیدنی است. و این “ب” هست که در آغاز کلام الله مسئولیت ظهور را بر عهده گرفته است. قرآن کریم، مخزن و گنجینه ی ظهورات و تجلیات است. اگر آن “ا” که خود حقیقت وجود و ذات آن است روزی اراده ی ظهور کند، همه ظهورات دیگر، بیدرنگ در او محو می گردند. برگرفته از مجموعه نکات قرآنی مسعود ریاعی http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی" (۷) قرآن در چندین جا به سه قلمرو از وجود اشاره دارد. الف)"آسمان" ب)"زمین" ج)"ما بَینَهُما"، [یعنی آنچه که بین آنهاست]. "انسانٌ بِما هُوَ انسانٌ"، همان چیزی است که بین آنهاست. پایش بر زمین و سرش بر آسمان است. چنین کسی در واقع رابط بین آسمان و زمین است. اگر آسمان اشاره به عالَم معقول و زمین به عالَم محسوس است، "انسان"، حلقه ی واسط بین این دو است. این دو، در وجود انسان است که به هم میرسند، که ازدواج می کنند، که به وحدت می رسند. یکی چون روح، از فرازش نزول می یابد، و دیگری چون چشمه ای از زیر پایش به فراز می رود، و آنگاه در "قلب"اش که در وسط است، تلاقی می کنند. "قلب"، مرکز اتصال این دو نیروی هستی ساز است. یک رابط حیاتی است. مترجمی بزرگ است که کلام آسمان را برای زمین، و درخواست های زمین را به آسمان انتقال می دهد. بدون این "انسان"، عالَم مجرّد با عالَم مرکّب، ارتباطی حیاتی و آگاهانه نخواهند داشت. چه سنخیتی میانشان وجود ندارد. برای آنکه روح، مادیّت را حیات و جنبندگی بخشد، به چنین "نفسِ واسطی" نیازمند است. این حلقه ی واسط، این "مَا بَینَهُما"، وجودش لازم و ضروری است، که متاسفانه کمتر کسی به آن توجه کرده است. در باره ی زمین و آسمان قلمفرسایی های زیادی صورت پذیرفته، اما در باره ی "ما بَینَهما"، قلیلی به عمق رفته اند. این "ما بَینَهمُا"، اصل هستی و غایت و میوه ی آن است. چنین "انسان کامل"ی همه چیز است، هم صراط است و هم میزان. بهشت، وجود متصل به لایتناهی اوست. زیرا او خود عالمَ کبیر است و اصل هر چیزی در وجود او، و از وجود اوست که حیات دارد. چه او، مظهر جمیع "اسماء" است. کاش بجای حماقت و دنیازدگی، بسوی "کامل" رویم. بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی مسعود ریاعی http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی" (۱۴۷) "وَ لَو یُؤاخِذُ اللهُ النّاسَ بِظُلمِهِم ما تَرَکَ عَلَیها مِن دابَّةِِ" (چنانچه خداوند مردمان را بخاطر ظلم شان مجازات کند، هیچ جنبنده ای در زمین باقی نگذارد!) چرا جنبندگان باقی نمانند؟! دیگر جنبندگان چه رابطه ای با وجود انسانها دارند؟! جنبندگان، "فصل" عام است و مردمان، "نوع" خاص! رابطه ی بین این دو رابطه ی "عموم و خصوص مطلق" است. بدین معنا که هر انسانی جنبنده است ولی هر جنبنده ای انسان نیست. ای دوست، "انسان"، رابط بین زمین و آسمان است. و این بدان معناست که فیض الهی از طریق انسان است که به دیگر پدیده های هستی می رسد. ساختمان وجودی انسان طوری طراحی شده است که شبکه ی انرژیایی دیگر جنبندگان را در ارتباط با خود دارد و خود در ارتباط با آسمان است. این ساختار انسان است که توانایی ویژه در تولید، جذب، ذخیره و پخش انرژی لطیف را دارد. این انسان، چه بداند چه نداند، یک پل ارتباطی انرژیایی بین زمین و آسمان، یعنی بین حیاتِ لطیف و جهانِ ثقیل است. هر اتفاقی که برای این انسان بیفتد، تمام هستی تحت تاثیری ماهوی قرار خواهد گرفت. از این روست که خداوند حتی به انسانهای ظالم هم فرصت می دهد. زیرا کسان دیگری هستند که نباید به تبع او از بین بروند. این بدان معناست که خداوند از ظالمان هم کار می کشد، بی آنکه بفهمند! هر انسانی، یک دستگاه تولید انرژی لطیف است. که البته تنها اندکی از آن را خود استفاده می کند، بقیه را جهان هستی اخذ می کند. ای دوست، این جهان با انرژی آگاهانه سرپاست. و لطیف ترین انرژی را با شعور ترین موجودات تولید می کنند. آنگاه که کارخانه ی آدمی مستهلک شد، خداوند به موقع حساب ظالمان را خواهد رسید. زیرا او برای ظالمان "شدیدُ العِقاب" هم هست. و بدان که حتی یک انسان به اشراق رسیده و روشن بین، می تواند کل جهان را از منظر آگاهی، ارتقاء بخشد. بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی مسعود ریاعی http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
۷۵۰- “فَاِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ” (پس آن‌گاه که او را راست و درست نمودم و از روح خود در او دمیدم، همگی برای او سجده کنید)! این آیه شریفه راجع به انسانی خاص سخن می‌گوید نه همهٔ انسان‌ها. انسانی که لایق سجدهٔ ملائکه است. پس دقت کن! فعل “سَوَّیتُهُ” که اصل آن تسویه است به معنای راست و درست و هماهنگ کردن است. آن فقط در بارهٔ کالبد جسمانی نیست. بسیاری کالبد جسمانی راست و درست ظاهری دارند اما لایق دریافت روح خدا نیستند. در “سَوَّیتُهُ” معنای باطنی دیگری مستتر است. کلیه قوای مُدرِکهٔ این انسان، باید هماهنگ شود و طبق موازنه‌ای راست و درست بر قرار گردد. زیرا قرار است روح قدرتمند الهی را دریافت کند. پس باید زمینه این واقعهٔ عظیم در باطن او مهیا شود. و می شود. این انسان برخوردار از مرتبهٔ والایی از حیات و آگاهی است. به انسان‌های دیگر روح حیوانی یا همان روح حیات و جنبندگی عطا شده است. آنها با روح حیوانی می توانند احساس کنند و جنبندگی داشته باشند، می توانند شهوت و غضب بورزند و زندگی معمول‌شان را طی کنند. انسانِ عام حیوان ناطق است. اما در این آیه و در این انسان، سخن از دمیدن روح الهی است. خداوند قرار است روح خودش را در او بدمد. انسان‌های دیگر، انسان بالقوه‌ الهی‌اند. هنوز بالفعل نشده‌اند. اما این انسان، بالفعل الهی است. زیرا برخوردار از روح قدرتمند خود خداست. و دقیقاً از این روست که پیش از واقعهٔ دمیدن، باید سَوَّیتُهُ اتفاق بیفتد. این تسویه، این راستی و درستی و پاکی و هماهنگی و یکپارچگی، بسیار مهم است. زیرا تنها این قوای مُدرِکهٔ تسویه شده و هماهنگ است که قادر به پذیرش روح الهی است. ای دوست، انسان‌های مراقبه‌گون، نزدیکترین انسان‌ها به روح الهی‌اند. زیرا مراقبهٔ اصیل نیز تو را تسویه می‌کند. قوای مُدرِکهٔ تو را هماهنگ می‌سازد. تو را تبدیل به وجودی یکپارچه و واحد می‌کند. تو با دور ریختن احساسات مخرّب و ذهنیات تاریک و تعصبات بازدارنده جاهلی، تسویه می‌شوی. تو با تسلیم محض مستعد پذیرش روح الهی می‌گردی. چه دریافت و برخورداری از روح الهی، به هر میزان که باشد، قابلیت می‌خواهد. و تو به عنوان یک سالک فرزانه نیز می‌توانی قابل شوی و برخوردار گردی. بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی مسعود ریاعی http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
گِره های انرژیک 🔶وقتی در پیشگاه خداوند به خطاها و گناهانت اعتراف می کنی، به واقع در حال مرور آنها بسر می بری. و این کاری مفید است زیرا انرژی هایی که به دام افتاده اند، آزاد می شوند. در هر یک از خاطرات ما، بخشی از انرژی های ما به دام افتاده اند، برای همین است که اسیرشان هستیم. پس شجاعانه و سالکانه در خلوتت یکبار هم که شده، آنها را با دقت مرور کن و آنگاه با هر بازدم، هماهنگ با حرکت سرت از چپ به راست به بیرون بینداز. هیچکدامشان را نگه ندار. آنها گره های انرژیک هستند که هر کدامشان می توانند مصیبت ساز شوند. وقتی بتوانی خود را ببخشی، خود را دوست خواهی داشت. و این “خود دوستی”، غیر از خودپسندی و خودخواهی است. خود دوستی، احترام به خالقی است که تو را آفریده است. تطهیر وجود و مراقبت از خود است. مسعود ریاعی http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ فَضَّالٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ : لاَ وَ اَللَّهِ مَا أَرَادَ اَللَّهُ تَعَالَى مِنَ اَلنَّاسِ إِلاَّ خَصْلَتَيْنِ أَنْ يُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَيَزِيدَهُمْ وَ بِالذُّنُوبِ فَيَغْفِرَهَا لَهُمْ : امام باقر عليه السّلام فرمود : نه به خدا سوگند؛ خداوند از مردم جز دو خصلت نخواسته است : (يكى) اعتراف به نعمتهاى او تا نعمت را بر ايشان بيفزايد، و (ديگر) اعتراف به گناهان تا آنها را براى ايشان بيامرزد. اصول کافی جلد ۴ ص ۱۵۸ http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
"یک سالک مسافر خوبی است" اگر بتوانی همه را ببخشی، ادامه ی راه را بر خود هموار نموده ای. مهمترین دستاورد بخشیدن، آزادی است. آن که نمی تواند ببخشد، آزاد نیست. همواره در پیچ و تاب خاطرات اسیر است. همواره روح و جانش در همان حالت سخت و تلخ باقی مانده است. و این تاوانی است که با بخشیدن، می توانی پرداخت نکنی. زیرا حتی اگر حق هم با تو باشد، باز این تویی که در زجر و تنگی قرار گرفته ای. خوب و بد نکن، همه را ببخش و خود را رها کن. اگر نبخشی دوباره باید به همان وضعیت بر گردی، دوباره باید با همان موقعیت روبرو شوی! چون نبخشیده ای! بسیاری بارها و بارها به زندگی های سخت فرو افتاده اند زیرا نتوانسته اند که ببخشند! این یعنی خود باعث رجوع چند باره ی خویش به زندگی های سخت شده اند. نبخشیدن، آتش به خرمن خود انداختن است. تو ببخش. یک سالک همواره در حال بخشش است. او هیچ جزئی از بخش خویش را در هیچ ماجرایی جا نمی گذارد. یک سالک، مسافر خوبی است. مسعود ریاعی http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
تفسير "خَير" 💎 خَير، به معناي خوب نيست، فراتر از خوب است. خوب، مقابل بد است. متضاد آن است. اما خير متضادي ندارد. براي همين است كه فراتر از خوب و بد است. "واللهُ خيرٌ" - خدا، خير است - فراسوي خوب و بد جايگاه اوست. نه خوب است نه بد، بلكه "خير" است. و اين نكته اي حائز اهميت است. "شر" بدي است. نسبي است . پس متضاد خير نيست . زيرا خير، مطلق است . اين اشتباه را بسياري مرتكب شده اند و به شرك و دوگانگي وارد آمدند. بد، مقابل خوب است نه مقابل خير. "خير" خوبترين است. بر فراز همه خوبها و بدها. خوب و بد زيردست اويند " ید الله فوق ایدیهم". آنها كه خوبند، هنوز در فاصله با خدايند. همچنانكه بدان از او فاصله بسيار دارند. هيچكدام واصل نيستند. ما بايد به سوي "خير" رجوع كنيم . سير و سلوك مان به آن سو است. " انا لله و انا الیه الراجعون " به معناي رجوع به خير است. زيرا خير خداست. "واللهُ خَيرٌ". آنكه خوب است هنوز در ورطه تضاد است. و آنكه در تضاد است در رنج است. و آنكه در رنج است، خوشبخت نيست . زيرا در معركه دوگانگيها، آرامش نيست. آرامش در يگانگي است. بايد براي گريز از جنگ خوب و بد به سوي "خير"سلوك كرد. تنها راه خلاصي همين است. آرامش در خير است. نه در خوب است و نه در بد. خير، نابود نشدني است اما خوب و بد از بين رفتني. تبديل شدني .مي آيند و ميروند. آني هستند و آني نيستند. خوبي و بدي دو معناي ذهني اند. خالق شان ذهن است. و صد البته دو معناي نسبي اند. پس آنكه خدايش ذهني است تا يوم القيامه بايد در اين جهنم تضاد و دوگانگي دست و پا بزند. آيا مفري خواهد يافت؟! اما خير، مطلق است. يگانه است و متضادي ندارد. تضادها زير پاي اوست نه در چشم او. پس تا وقتي گرفتار تضادي و درگير معركه خوب و بد هستي، هنوز با "خير" فاصله بسيار داري. اما آنكه واصل به خير است و در خير سُكنا گزيده است، از تضادها رهيده و به يگانگي نائل آمده است. چنين كسي هم بر خويش حاكم است هم بر جهان و جهانيان. حاكمِ خوب ايجاد جنگ ميكند همچنانكه حاكمِ بد جنگ افروز است. زيرا اينان در تضاد با يكديگرند.حياتشان در گرو اين تضاد و درگيري است. اما آنكه واصل به خير است بهترين حاكمان است. "واللهُ خيرُالحاكمين". واصل به خير، صبر و تحملي شگرف دارد و اينگونه است كه همه را به زير بال و پر خويش گرفته است. با همه هست و در عين حال با هيچ كس نيست. واصل خير با همه در ارتباط است. هم با بدان تعامل دارد هم با خوبان. مكالمه اش را با هيچكدام قطع نميكند. در قرآن، هم مكالمه با بدان را ميبيني هم تكلم با خوبان. معاهده و عهد و پيمان نيز جاي خود دارد. و اين كاملا در جايجاي آن مشهود است. مسعود ریاعی http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei
492- “وَاذکُر اِسماعِیلَ وَ الیَسَعَ وَذَاالکِفلِ و کُلُّ مِنَ الاخیارِ” (و یاد کن از “خداشنید” و “خدا دید” و “کفالت کننده ی محرومان” که تمامی از اَخیار [یعنی: فراتر از نیکان] اند!) اینان از رسولان گرامی خداوندند و اگر خوب دقت کنی ماموریت شان در عمق معنای نام شان نهفته است. اسماعیل یعنی؛ “خدا شنید” و الیسع یعنی؛ “خدا دید” … و در اینجا میخواهیم اندکی از “خدا دید” سخن بگوییم. دیدن خدا عین نجات است فلذا “الیسع” که مُعَرَّب “الیشع” عبری است به “خدا نجات داد” نیز ترجمه شده است. “الیسع” نامی عبری است. عربی نیست که بگویی اصلش از وَسِعَ یَسَعُ است و الف و لام بر سرش آمده است. زیرا همچنانکه اهل لغت گفته اند؛ اولاً در زبان عربی الف و لام بر سر اسم بر وزن “یفعل” نمی آید مثل؛ یزید و یعمر. ثانیاً هیچ اسمی به نام “یسع” در عربی شناخته شده نیست که بخواهی الف و لام به سبب تاکید مشدّد بر سرش بیاوری. “ال” در عبری به معنای خداست و “یشع” به مفهوم دیدن است. “الیسع” (خدا دید)، شاگرد و پیرو راستین ایلیاست. رسولی است بسیار قدرتمند و صاحب معجزات فراوان و بزرگ. بر طبق گزارش کتاب مقدس، اقتدار روحی اش دو برابر استاد خویش ایلیاست. زیرا ایلیا(ع) به او گفت اگر بتوانی عروج مرا به آسمان “ببینی”، دو برابر اقتدار روحی مرا بدست خواهی آورد. و او “دید”! آن که بتواند از نگاه خدا “ببیند” ، آن که بتواند با نور خدا “ببیند” از اقتدار شگرفی برخوردار است. چنین “دیدنی” عین عمل است. خود عمل است و پر از اعجاز. اما نکته ای را که قصد بیانش را دارم فراتر از اینهاست و آن اینکه “خدا دید” کسی است که هیچگاه خود را نمی بیند! و دیگران را به خود نمی خوانَد! زیرا این “دیدن”، دیدن نفسانی نیست. “دیدنی” است که با ندیدن خود آغاز می شود. در بحارالانوار روایتی از امام رضا(ع) نقل شده که ایشان در احتجاج شان برابر جاثلیق مسیحی، در باره الیسع نکته قابل تاملی را می فرمایند؛ و آن اینکه: “الیسع هیچگاه جز خدای متعال را بندگی نکرد و امتش نیز هرگز او را نپرستیدند!” به بند دوم جمله ی ایشان دقت کن! او هرگز خود را در مرکز توجه و ستایش و پرستیده شدن قرار نداد! این یعنی؛ دیدن الهی، اقتدار “دیدن”، آنگاه میسر می شود که تو نگاه نفسانی ات مرده باشد. نکته دیگر اینکه آیه می فرماید که اینان از “اخیار” اند. اخیار ریشه در “خیر” دارد و بارها گفته ایم که “خیر” فراتر از نیک و بد است. اوج قله ی بودن است. مسعود ریاعی http://www.masoudriaei.com https://eitaa.com/masoudriaei