مســـــطور🌱
. رفیقی با رفاقت بیست و چند ساله داشتهاید تا به حال؟ من دارم. یکی دو تا نه. خیلی زیاد دارم از این
.
درست میشود. همه چیز درست میشود.
دنیا کوچک شده واگرنه همه چیز به دعا و ظهور #حضرت_حجّت درست میشود.
پ.ن: برای بیوگرافیاش نوشته بود:
به نام خدایی که شرط دیدارش مرگ است!
.
.
#زهرا_کاردانی گفت: «اگر بدون شناخت داستان، سراغ روایت بروید مثل این است که ساختمانی را از طبقه دوم شروع به ساختن کنید. داستان، طبقه اول و زیرساخت تمام ادبیات است.»
جهان داستان، همین جهانِ ماست. جهانی که فراز و فرود و تلاش و امید و ناامیدیاش درهم آمیخته است. جهان داستان، قصه یک نفر نیست، ماجرای هزار هزار انسان است که اینگونه زیستهاند.
به قول #احسان_عبدیپور خدا ما نویسندهها را آفریده که تندتند داستان بنویسیم و روی دست بگیریم و به مردم نشان دهیم که اگر این راه را بروید اینطور میشود، اگر آنراه را بروید آنطور.
داستان، جهانِ پیچیده ماست، با همه بیرحمیهایش، با همه ذرههای امید و آرزوهای دور و نزدیکش.
شناخت داستان، ما را انسانهای فهميدهتری میکند. وقتی شروع و پایان و کشمکش و گره و شخصیت و پیرنگ را شناختی، ماجراهای زندگی را بهتر هضم میکنی. بهتر فهم میکنی. ردّ قلمموی داستانی خدا را بهتر میبینی روی زندگی خودت یا دیگران.
داستان، ما را آدمهای بهتری میکند.
#داستان
#سه_کتاب
#کتاب_خیابان۲۰۴
✨🌱✨@mastoooor
.
.
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
مینویسم که "شب تار سحر میگردد"
یک نفر مانده ازین قوم که برمیگردد
پانوشت: تصویر شاخههای ارغوان است.
#صاحبی
#سیدحمیدرضا_برقعی
✨🌱✨@mastoooor
.
.
#حلزونها
خلقت، چنین موجودات آهسته و پیوستهای هم دارد.
همینقدر لزج، همینقدر اسلوموشن، همینقدر مشغولِ کارِ خود.
✨🌱✨@mastoooor
.
.
برف میبارد و نمیبارد. از ظهر شروع شده ولی بگیر نگیر دارد.
امیرعلی از مدرسه رسید و خبرش را آورد. پرده آشپزخانه را کنار زدم و پوره برفهایی که باد پخششان میکرد نگاه کردم.
یک ساعت بعد اما همین پورهها هم نبودند. ماکارونی را توی بشقاب کشیدم که امیرعلی گفت: «چه برفی!»
گفتم: «مامان قطع شد.»
خبر داد که «نخیر! میبارد. چه باریدنی!»
پرده را کنار زدم باز. میبارید. چه باریدنی!
بعد از ناهار ظرف سالاد را از سفره برداشتم و قبل از آنکه توی یخچال بگذارم، گوشه پرده را عقب زدم. نمیبارید.
امیرعلی را صدا کردم. رفت پشت پنجره و خندان از روی مبل پرید پایین: «برف هی استارت میزنه، میبینه نمیشه. استارتش جواب نمیده. زورش نمیرسه اینطوری مدرسهها رو تعطیل کنه.»
زینب، جوجه و آهو و موش کوکیاش را رها کرد و بلند شد. خودش را از صندلی بالا کشید و بیرون را نگاه کرد. پرده را انداخت و همانطور که با احتیاط پایین میآمد گفت: «نخیر. من میدونم چرا برف تند نمیشه؟ بگم مامان؟»
ظرفها را توی سینک گذاشتم و پرسیدم: «چرا؟»
گفت: «چون بارون نیومده. اگه بارون بیاد، برف بیشتر میشه. بارونا سرد میشن، برف زیاد میشه.»
نگاهش که کردم رفت سراغ بازیاش. نشست و ادامه داد: «اصلنم به خاطر استارت نیس!»
پانوشت: اینها برای دیروز بود. دیشب تا صبح استارت برف زده شد و بارید. هنوز هم میبارد. زورش اما به تعطیلی مدارس نرسید.
#تفاوت_بچههام
#روایت_زندگی
✨🌱✨@mastoooor
.
.
دو کلام کنش اجتماعی:
مدیرِ مسئولی که باید مدارس رو در این وضعیت کمبود انرژی تعطیل میکردی و نکردی، نمیدونم توبیخ میشی یا نه، ولی دو واحد مدیریت بحران پاس کن که بدونی طبق پروتکل نباید تصمیم بگیری، طبق شرایط بحران باید تصمیم بگیری که نگرفتی و اگه اینجا هم نه، اون دنیا باید جواب بدی.
نمیخوای و سختته، اون صندلی رو رها کن و بگو بلد نیستم، خلاص.
@mastoooor
.
دو کلام کنش انسانی، عاطفی، اجتماعی، دینی، جهانی، مذهبی، سیاسی، فرهنگی، قلبی:
سامانه هوای سرد عقل ندارد که اینجا ببارد و آنجا نبارد.
خبر مرگ بچههای غزه از سرما، قابلهضم نیست. همینطور جلو چشم و سر گلو مانده است.
میانه جنگی سراسر آتش، از سرما بمیری، خیلی حرف است.
#غزّه
#عجّل_یاصاحبالزمان
@mastoooor