eitaa logo
متیٰ
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
کانال رسمی مجموعه تربیتی امام رضا علیه السلام ▪️ادمین: @jamandeh135
مشاهده در ایتا
دانلود
متیٰ
✅ فایل صوتی درس دوم : مهم ترین رکن مسئله انتقال مفاهیم دینی(1) مهم ترین رکن مسئله ی انتقال مفاهیم
نکته اول : در سوره انسان داریم که خداوند می‌فرماید «یطعمون الطعام علی حبه مسکینا یتیما و اسیرا » مفسران معتقدند که این آیه برای حضرت زهرا نازل شده است با این داستان که امام حسن و امام حسین مریض میشن و حضرت زهرا نذر می‌کند که اگر پسرانم خوب شوند سه روز روزه می‌گیرم. آن دو امام بزرگوار خوب می‌شوند و حضرت زهرا سه روز روزه می‌گیرند و غذای خود را به فقیر و یتیم و اسیر داخل آن سه روز تقدیم می‌کنند و حضرت امیر و حضرت زهرا بقیه آن سه روز با آب افطار می‌کنند. نکته دوم: نکات تربیتی این داستان به این صورت است که : وقتی بچه‌ها می‌بینن که مادرشان با اون گرمای مدینه چقدر دلسوزشان هست و چقدر نگرانشون هست و حاضره برای آن دو که خوب شوند روزه بگیرند و گرسنگی و تشنگی را تحمل کند متوجه این موضوع بچه‌ها می‌شوند که چقدر مادر نسبت به آنها عاشق است و آنها را چقدر دوست دارد آن را بچه‌ها با چشم خود کامل می‌بینند. نکته سوم: انعکاس این عشق مادر به فرزند کجا دیده می‌شود ؟! در موقع اذان مغرب وقتی فقیر به در خونه حضرت زهرا می‌آید با اینکه صرفاً این نذر مخصوص حضرت زهراست وقتی حضرت زهرا غذای خویش را تقدیم فقیر می‌کند بچه‌ها دنبالرو مادر خویش غذای خود را به مادر می‌دهند تا به فقیر بدهد و در ادامه حضرت امیر و حضرت فضه نیز همین کار را می‌کنند. نکته چهارم: از این موضوع ما این رو می‌فهمیم که وقتی مادر عشقش رو به فرزنداش ثابت کند در ادامه فرزندان تبعیت می‌کنند از گفتار و رفتار این مادر. نکته پنجم: ما توی تیپ شخصیت این خانواده به این افراد نمره کامل را می‌دهیم به این خانواده میگیم خانواده پیوسته ( خانواده گسسته به خانواده‌ای گفته می‌شود که زیر یک سقف قرار دارند اما بین افراد این خانواده هیچ الفتی وجود ندارد) نکته ششم: رفتار درخشنده حضرت زهرا در این داستان: یک . ظرف وجودی بچه‌ها صرفا با مسائل مادی پر نمی‌شود و این را داره به بچه‌ها یادآوری می‌کند که شفا و همه چیزها از آن خداست . دو . این مادر با کاری که دارد انجام می‌دهد یک حس مشترک بین خود و تک تک اعضای خانواده دارد ایجاد می‌کند. تربیتی که در آن یک حس عاشقی دلدادگی است نه تربیت اخم تهدید و ... ( تربیت عاشقانه دارد رخ می‌دهد) نکته هفتم: تا مادر عشق و محبتش را به بچه‌هاش ثابت نکند و با این کار مقبولیت خودش را ثابت نکند حرف شنوی بچه‌ها اتفاق نمی‌افتد. اگر حرف شنوی اتفاق نیفتد راه‌های مسائل انسانی و تربیتی و ... اتفاق نخواهد افتاد. ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
❣ 🔅 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ... 🌱آمدنت نزدیک است... و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته! 🌱سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند! 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس. رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
تلاوت قرآن به نیت فرج ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
رفاقت با شهدا اول راه عاشقی است سلام رفیق شهیدم ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
📒 کتاب : زندگی با فرمانده ⭕️ داستان سوم : نبرد فکه ⭕️ راوی : مصطفی علی محمدی در عملیات والفجر مقدماتی ، حسین فرمانده‌ی سپاه سوم صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه ) بود. عملیات لو رفت و چند گردان از نیروهای سپاه در محاصره افتادند و اکثراً به شهادت رسیدند. سه شب بعد از عملیات در دو سه کیلومتری فکه ، تکی انجام دادیم. ساعت دو بامداد حسین به من و دو نفر دیگر که یکیشان بی سیم چی بود، گفت: «برید جلو برای من از وضعیت بچه ها خبر بیارین .» حرکت کردیم و به جایی رسیدیم که نیروها زمین‌گیر شده بودند. دشمن از روی تانک با کالیبر پنجاه منطقه را زیر آتش داشت. در همین حین مصطفی ردانی پور را دیدم پرسیدم: «شما این جا چی کار می کنی؟» گفت: «ما رو حسین فرستاده بیاییم براش خبر ببریم.» گفتم: «اتفاقاً ما رو هم حسین فرستاده اما این جا کسی ما رو نمیشناسه. » مصطفی که یک بلندگوی دستی همراهش بود با صحبت های تهییج کننده بچه ها را جمع کرد و از آنها خواست آماده ی حمله شوند. نیروها حرفشان این بود که ما فرمانده نداریم . مصطفی از من خواست فرماندهی را قبول کنم و به آنها گفت: ایشون فرمانده ی شما ، هم منطقه رو خوب بلده، هم به نقشه کاملاً مسلطه ، برید دنبال ایشون . صد نفری را برداشتم و از مصطفی جدا شدم. همین طور که جلو می رفتیم از تعداد نفرات کم میشد. کار به جایی رسید که بیست نفر بیشتر نماندند. به یکی از آنها که آرپی چی داشت، گفتم : این تانک عراقی رو بزن، بنده خدا کپ کرده بود. آرپی چی را از دستش گرفتم و به محض این که شلیک کردم همه خوابیدند روی زمین کاملاً معلوم بود آموزش های لازم را ندیده اند و آمادگی عملیات ندارند. مانده بودم چه کنم. در یک لحظه که آتش منورها خاموش شد. به بی سیم‌چی گفتم پاشو بریم تا دیر نشده به حسین خبر بدیم که وضعیت سه شب پیش تکرار نشه و بچه ها قیچی بشن . به هر زحمتی حسین و مصطفی ردانی پور داخل یک نفربر نشسته بودند. خودمان را رساندیم قرارگاه برایش شرح دادم و گفتم عراقی ها توی سنگرهاشون آماده نشستن تا هوا که روشن شد ، همه رو قلع و قمع کنند . بعد هم حال و روز نیروهای خودی را تعریف کردم حسین جوش آورد و گفت: «شما خودتون روحیه تون رو باختین فکر کردین همه چیز به هم ریخته شما طلبه ها از همه بدترید آقای ردانی هم اومده همین حرفای تو رو میگه گفتم: «حسین آقا خدا شاهده اوضاع همینیه که گفتم. در این جا مصطفی با اشاره فهماند که ادامه ندهم دست آخر حسین یک نفربر مسلح همراه با راننده برداشت و به طرف خط راه افتاد. نزدیکی های صبح ما در قرارگاه پای بیسیم ها نشسته بودیم که محسن رضایی آمد روی خط ما صحبتهای او و حسین را میشنیدیم. آقا محسن گفت حسین همه رو بکش عقب تا آخرین نفر رو نفرستادی عقب خودت برنگرد حسین گفت: هر کی این جا بوده فرستادم عقب، آقا محسن تأکید کرد، حتی یک نفر زخمی هم نباید اون جا بمونه حسین گفت: «دیگه امکان این که من این جا بمونم نیست، آقا محسن دوباره گفت هر وقت همه رو فرستادی عقب خودت برگرد حسین گفت نمیشه اگه الان نیام عقب یا اسیر میشم یا شهید. دور تا دورم عراقیه، آقا محسن آن قدر حرفش را تکرار کرد که حسین از کوره در رفت و حرف خیلی تندی زد کم پیش می آمد که حسین چنین حرف هایی بزند. آقا محسن که حسابی جا خورده بود گفت یه لیوان آب بدید این بخوره و صحبت تمام شد. بعدها راننده ی حسین تعریف میکرد تانکهای عراقی دور ما را گرفتند و فقط خواست خدا بود که تونستیم خودمون رو نجات بدیم ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدرت خدا در ساخت جهان 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
3(1).mp3
9.72M
✅ فایل صوتی درس سوم: رابطه پدر با فرزندان (1) در این درس به نمونه های قرآنی این بحث از جمله رابطه ی حضرت ابراهیم ، حضرت یعقوب و حضرت لقمان با فرزندانشان پرداخته شده است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
﷽❣ ❣﷽ بی امتحان ... مرا به غلامی قبول کن رسوا شود دلم ... اگر امتحان کنی مرا سلام ارباب مهربانم .... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
تلاوت قرآن به نیت فرج ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفاقت با شهدا اول راه عاشقی است سلام رفیق شهیدم ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
📒 کتاب : زندگی با فرمانده ⭕️ داستان چهارم : مواظب باش ⭕️ 🗣 راوی : علیرضا صادقی ❇️ یک بار که حسین از منطقه آمد اصفهان ، به من گفت: «این حسن آقایی، خیلی سمیرم سمیرم میکنه میخوام برم این سمیرمی که میگه رو ببینم چه جور جاییه تو هم میای؟ یک پیکان وانت 🛻 مدل ۵۹ - ۵۸- جور کرد و با هم راه افتادیم ، نرسیده به شهرضا کنار جاده انار میفروختند . حسین گفت: وایسا اگه خوبست بستونیم بخوریم. 😋 ✅ رفتیم و دو کیلو انار سفارش دادیم . انارها را که کشید خواستم پولش را بدهم طرف نگرفت و گفت: «من از شما پول نمیگیرم.» گفتم: «چرا؟» گفت: «من شما را می شناسم ایشون مگه آقای خرازی 😍 نیست؟» گفتم: «چرا» با تعجب پرسید: «چطور ایشون با این ماشین تردد میکنه؟🧐» گفتم: «چه عیبی داره؟ حالا تو ماشین رو بی خیال شو پولت رو بگیر گفت: «نه، نمیگیرم.» ❇️ خلاصه با زور پول را دادیم و راه افتادیم. ظهر رسیدیم سمیرم ، بعد از خواندن نماز رفتیم قهوه خانه و دو تا دیزی سفارش دادیم. موقع حساب ، صاحب قهوه خانه هم از ما پول قبول نکرد و گفت: «شما آقای خرازی هستی کی از شما پول خواسته ؟ گفتیم: «درسته پدرجان، ما همونی هستیم که شما میگی فقط به کسی نگو اومدیم این جا .🤫 ⭕️ از یکی دو تا مغازه دار پرسیدیم این حسن آقایی که میگن در و پنجره سازه رو شما میشناسین؟🤔 آدرس دکان و منزل خودش و پدرش را به ما دادند. رفتیم گشتی در سمیرم زدیم و بعد از ظهر برگشتیم اصفهان . چند روز بعد حسن آقایی آمد سراغ حسین و گفت: «خبر داری چی شده؟ حسین گفت چی چی شده؟ گفت: دو سه روز پیش چند تا منافق اومده بودن سمیرم و سراغ منو می گرفتن مثل این که میخواستن منو بکشن، حسین نیشخند شیطنت آمیزی😁 زد و گفت: پس خیلی مواظب خودت باش 🙂 « سمیرم : شهری در ۱۵۰ کیلومتری جنوب غربی استان اصفهان » ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالت بد باشه خدا ناراحت🥺 میشه ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================