eitaa logo
متیٰ
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
کانال رسمی مجموعه تربیتی امام رضا علیه السلام ▪️ادمین: @jamandeh135
مشاهده در ایتا
دانلود
km_20240601_720p_60f_20240602_155102_۰۲۰۶۲۰۲۴.mp3
3.03M
⭕️چی میشه یه جوون تو یک هفته ، یک ماه‌ ، یک شب مسیری را میرود که یک فرد باید پنجاه سال تلاش بکند تا برسد ؟ ‌================= 💠مجموعه مردمی متیٰ ⬇️⬇️ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
تلاوت قرآن به نیت فرج ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
رفاقت با شهدا اول راه عاشقی است سلام رفیق شهیدم ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
📒 کتاب : زندگی با فرمانده ⭕️ داستان دهم : قرار با فرمانده عراقی ⭕️ یکی از رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین(ع) در برشی از خاطرات خود به رشادت های شهید نامدار دفاع مقدس حاج حسین خزاری اشاره کرده و می‌گوید: «عملیات حالت فرسایشی به خود گرفته بود و انرژی و رمقی برای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) باقی نمانده بود. یک شب من و حاج محسن حسینی در سنگر نشسته بودیم که حاج حسین خرازی وارد شد و پرسید: «از بچه‌های مهندسی چند نفر اینجا هستند؟» گفتیم: «ما دو نفر در به در و بیچاره!» حاجی لبخند زد و گفت: «امشب می‌خوام بریم جلو!» از حرف او تعجب کردیم. ما هیچ‌گونه امکانات پیشروی نداشتیم. حاج محسن که آدم شوخی بود، بلند شد و گفت: «می‌خوای ما رو به کشتن بدی؟! تو که از درد زن و بچه سر درنمی‌آری!» خلاصه همراه حاج حسین سوار یک ماشین تویوتای لندکروز نو شدیم و حرکت کردیم! این تویوتا را همان روز به حاج حسین خرازی داده بودند. خرازی ما را به یک سنگر تصرف شده عراقی برد که سنگر فرماندهی عراق در منطقه شلمچه بود. یک سنگر مجهز و مجلل زیرزمینی که مبل هم داشت. سنگر در عمق زمین ساخته شده و قطر بتون آن حدود یک متر بود. روی آن را با چندین متر خاک پوشانده و روی خاک‌ها قلوه‌سنگ‌های بزرگی قرار داده بودند! وقتی وارد این هتل زیرزمینی شدیم، شخصی به نام جاسم که کویتی‌الاصل بود، از طریق بی‌سیم مشغول شنود فرکانس‌های عراقی‌ها بود. حاج حسین گفت: «جاسم کسی رو دم دست داری؟! جاسم خنده‌ای کرد و گفت: «ژنرال ماهر عبدالرشید!» ماهر عبدالرشید از فرماندهان معروف ارتش عراق و فکر می‌کنم فرمانده سپاه هفتم بود! حاج حسین گفت: «بارک‌الله، بارک‌الله! خب، چه خبر؟!» جاسم جواب داد: «می‌خواهد عقب برود. سه شب است که نخوابیده و دارد نیروهای خود را برای عقب‌نشینی آماده می‌کند.» حاجی خرازی با لبخند ملیحی گفت: «نمی‌ذاریم بره! مثل من که به خط اومدم، اون هم باید بیاد و بمونه.» جاسم گفت: «چطوری؟!» حاجی گفت: «بهش پیغام بده بگو: قال الحسین خرازی…» جاسم گفت: «نه حاجی این کار و نکن! من با این همه زحمت به شبکه بی‌سیم آن‌ها نفوذ کرده‌ام! بر اوضاع اون‌ها مسلطم! فرکانس‌های آن‌ها را کشف کرده‌ام. حیفه!» حاجی گفت: «همین که گفتم!» جاسم با تردید روی فرکانس بی‌سیم‌چی ژنرال رفت و به عربی گفت: «بسم‌الله الرحمن الرحیم، قال الحسین خرازی…» بی‌سیم‌چی عراقی با شنیدن اسم خرازی و فهمیدن اینکه فرکانس او لو رفته، شروع به ناسزاگویی کرد و جاسم با شنیدن آن فحش‌ها رنگ از رویش پرید و بی‌سیم را قطع کرد! حاجی پرسید: «چی می‌گفت؟!» جاسم گفت: «داشت ناسزا می‌گفت!» حاجی خرازی دست در جیب خود کرد و یک واکمن کوچک درآورد و گفت: «نوار قرآن براش بذار و بگو منطق شما اونه و منطق ما این!» جاسم دوباره بی‌سیم را روشن کرد و نوار را گذاشت! بی‌سیم‌چی عراقی فرصت گوش دادن به قرآن را نداشت. سیستم بی‌سیم آن‌ها به هم ریخته بود و فرماندهان عراقی مشغول فحش دادن به هم بودند. ما هم برای مدتی به دعوای فرماندهان عراقی گوش دادیم و کلی لذت بردیم. ژنرال ماهر عبدالرشید که متوجه دعوای فرماندهان خود شده بود، از بی‌سیم‌چی پرسید: «چی شده؟!» بی‌سیم‌چی گفت: «یک نفر ایرانی وارد فرکانس ما شده و می‌گوید، من از «خرازی» برای ماهر پیام دارم!» ماهر گفت: «پس چرا نمی‌گذارید پیغامش را بدهد!» بی‌سیم‌چی عراقی به زبان فارسی به جاسم گفت: «ای ایرانی! اگر پیغامی برای «ماهر» داری بگو! او آماده شنیدن است! » تازه متوجه شدیم، بی‌سیم‌چی عراقی هم فارسی بلد است! خرازی به جاسم گفت: «به او بگو خط اول تو را گرفتم، خط دوم تو را هم گرفتم. خط سوم تو را هم گرفتم، خط چهارم تو را هم گرفتم، خط پنجم تو را هم گرفتم، سنگرهای مجهز نونی تو را هم گرفتم. هیچ مانعی جلوی من نیست؛ امشب می‌خواهم بیایم به شهر بصره و تو را ببینم!» جاسم پیام را داد و بی‌سیم‌چی و ماهر عبدالرشید هول کردند! ماهر پرسید: «می‌خواهی بیایی چه کار کنی یا چه بگویی؟!» خرازی جواب داد: «یک پای تو را قطع کردم. می‌خواهم پای دیگرت را هم قطع کنم!» ماهر جواب داد: بیا! من هم یک دست تو را قطع کردم، دومی را هم قطع می‌کنم! » خرازی گفت: «باشد! وعده ما امشب در میدان شهر بصره» با این پیغام، اوضاع نیروهای عراقی به هم ریخت. ژنرال ماهر عبدالرشید که واقعاً از تصور سقوط شهر بصره ترسیده بود، تمام چینشی را که قبل از آن برای عقب نشینی انجام داده بود، به هم زد! حاجی خرازی بسیار آرام بود و در حالی که لبخندی بر لب داشت، به ما دو نفر گفت: «نماز خوانده‌اید؟» گفتیم: «بله!» پرسید: «چیزی خورده‌اید؟» گفتیم: «بله!» گفت: «من خسته‌ام، شما هم خسته شدین، پس بخوابین!» ادامه در قسمت بعد.... ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
📒 کتاب : زندگی با فرمانده ⭕️ داستان دهم : قرار با فرمانده عراقی ⭕️ ادامه... گفتیم: «با این کاری که شما انجام دادید، مگر می‌گذارند کسی امشب بخوابد؟!» وقتی قبل از مکالمه با ماهر عبدالرشید به طرف آن سنگر می‌آمدیم، عراقی‌ها مثل نقل و نبات گلوله روی منطقه می‌ریختند، اما وقتی می‌خواستیم بخوابیم، حجم آتش آن‌ها ده‌ها برابر شده بود و آن شب به قدری روی منطقه شلمچه گلوله ریختند که در طول تاریخ جنگ تا آن زمان و حتی بعد از آن بی‌سابقه بود. اما سنگر ما کاملاً امن بود. به راحتی خوابیدیم و اتفاقاً خوب هم خوابمان برد! فردا صبح که بیرون آمدیم، دیدیم بدنه تویوتای حاج حسین از ترکش و خمپاره مثل آبکش سوراخ سوراخ شده است. وقتی حاجی بیدار شد، با او وارد بحث شدیم که: «حکمت این کار دیشب چه بود؟» حاجی گفت: «ما در این منطقه نیرو و امکانات نداشتیم. مهمات هم نداشتیم. این کار را کردم تا آن‌ها تحریک شوند و منطقه را زیر آتش بگیرند و دست‌کم به اندازه یک هفته عملیات، مهمات خود را هدر بدهند!» بعدها جاسم براساس مطالبی که از بی‌سیم شنیده بود، می‌گفت: «آن شب انبارهای مهمات عراقی‌ها خالی شده بود و به قدری کمبود مهمات داشتند که تا دمیدن صبح، مهمات داخل تریلرها را مستقیم به کنار توپ‌ها و خمپاره‌اندازها می‌بردند و مصرف می‌کردند.» ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
10(2).mp3
11.28M
✅ فایل صوتی درس دهم: اهمیت عقل در برنامه های تربیتی (2) ▫️اهمیت عقل در پرورش و تربیت ▫️جایگاه عقل در تمجیدات اهل بیت علیهم السلام از یارانشان ▫️روش پرورش قوه تعقل در فرزندان 💠مجموعه مردمی متیٰ ⬇️⬇️ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلسه هفتگی هیئت
تلاوت قرآن به نیت فرج ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
km_20240529_720p_60f_20240529_021142_۲۹۰۵۲۰۲۴.mp3
1.66M
به این مقامات رسیدند چون وظیفه‌شان را شناختند! جام شهادت نوشیدند و به معشوق رسیدند چون در انجام وظیفه‌شان کم کاری نکردند ! ‌================= 💠مجموعه مردمی متیٰ ⬇️⬇️ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
رفاقت با شهدا اول راه عاشقی است سلام رفیق شهیدم ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
📒 کتاب : زندگی با فرمانده ⭕️ داستان یازدهم : خاک باید پاک باشه ⭕️ 🗣 راوی : منصور سلیمانی ✅ در عملیات خیبر مسئولیت حفظ جاده خندق به لشکر ما واگذار شد. سه پد روی این جاده قرار داشت پد اول و دوم محل استقرار توپخانه و خمپاره اندازها بود و پد سوم در سی چهل متری دشمن . فاصله به قدری کم بود که دشمن کوچکترین حرکتی را رصد میکرد و روی آن آتش میریخت. بردن امکانات و تجهیزات برای این پد بسیار مشکل بود و در روز روشن اساساً امکان نداشت. در شب هم علی رغم تذکر مسئولین محورها ، بعضاً راننده ها پا را روی پدال گاز میگذاشتند تا هر چه زودتر بروند و برگردند. این کار باعث ایجاد سر و صدا و به تبع آن، آتش چند برابر دشمن میشد . کلی ماشین مورد هدف قرار گرفت و منهدم شد. ❎ تلفات که بالا رفت حسین آقا تصمیم گرفت خودش و معاونانش به نوبت این وظیفه را به عهده بگیرند. آنها قبل از اذان صبح می آمدند و کار خود را انجام میدادند. یکی از این دفعات که نوبت حسین آقا شد، من هم همراهش رفتم. او وسایل از پیش ساخته ی بهداشتی و توالت صحرایی و این قبیل چیزها را می خواست به پد برساند. ❇️ بین راه انبوه قوطیهای کمپوت و کنسرو و ساندیس به چشم می خورد که پس از استفاده کنار جاده ریخته شده بود . به پد که رسیدیم حسین فرمانده ی پد را صدا زد و پس از تذکر به او گفت: این جا خاکه و خاک هم پاکه ، نباید هر چی دست مون میرسه این جا بریزیم و باید مثل خونه ی خودمون برخورد کنیم. شما تو خونه ی خودت این جوری آشغال میریزی؟ سریع چند نفر رو بگو بیان ، هر چی قوطی موطی و آشغال این جا هست همه رو جمع کنن. خودش هم تا زمانی که تمام آشغال ها جمع نشد، آن جا را ترک نکرد. ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================
🌹سیدشهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینے: برای تحصیل رضای خدا یك روز باید راه رفت، روز دیگر باید جنگید، و چه بسا كه روز سوم باید نانوایی كرد. برای من هیچ تردیدی وجود ندارد كه این نانوایی در محضر خدا بهای جنگیدن دارد .... ‌ 💠مجموعه مردمی متی ╭┈────────── 🚩🚩🚩 ╰─┈➤ 🆔 @MATA_TV8 🆔 instagram.com/mata_tv8 =================