#داستان
#عاقبت #بخیری
❇️سيّد آزادگان مرحوم حجة الاسلام و المسلمين سيد علي اكبر ابوترابي در تاريخ ۲۹/۱/۱۳۷۹ در ديداري كه با ايشان در دفتر آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام داشتم، خاطره جالب زير را به نقل از شهيد اندرزگو تعريف كرد:
❇️در جريان ترور حسنعلي منصور (نخست وزير شاه) تحت تعقيب ساواك بودم. مرحوم آقاي فومني [۱] در بيمارستان فيروزآبادي شهرري بستري بود. من نزد ايشان آمدم و ايشان را در جريان اين موضوع قرار دادم، خوشحال شد. گفتم: ترتيبي دهيد كه من همين جا پيش شما بمانم، ايشان پذيرفت و از مسؤلان بيمارستان خواست كه براي پرستاري از او نزد ايشان بمانم
❇️من نزد ايشان بودم تا آن كه قبل از وفاتش يك روز به من گفت: نزديكانم را خبر كن ميخواهم با آنها خداحافظي كنم، زيرا كه من خواهم مرد!
.
❇️گفتم: آنها را خبر ميكنم، ولي شما زنده ميمانيد. چون حالش از روزهاي قبل بهتر بود و هيچ نشانه اي از مرگ در وي ديده نمي شد. خانواده ايشان را خبر كردم، آنها آمدند و رفتند، اما سخني از مرگ خود با آنها مطرح نكرد.
❇️پس از رفتن آنها به من گفت: وقتي نماز و دعاي من تمام شد و در جاي خود قرار گرفتم، درب اتاق را ببند و ديگر براي پزشكان و پرستاران هم باز نكن. وي پس از نماز و دعا به تخت خواب رفت و منتظر چيزي بود،
❇️ ناگهان حالش به هم خورد، در يك لحظه نگاهي كرد و گفت: السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا اميرالمؤمنين... تا پنج تن عليه السلام و بلافاصله جان داد.
💠در ادامه آقاي ابوترابي از فرد صالحي كه نامش را فراموش كردم، جريان مشابهي را نقل كرد: هنگامي كه وي در حال احتضار بوده، شخصي كه در آنجا حضور داشته ميگويد: ميخواستم براي او سوره يس تلاوت كنم، محتضر ساعتش را درآورد و نگاهي كرد و گفت: نخوان! تعجب كردم كه چرا مانع از خواندن قرآن ميشود. اما پس از چند بار نگاه كردن به ساعت، گفت: حالا بخوان. شروع به خواندن سوره يس كردم، محتضر هم جلوتر از من ميخواند، تا به جايي رسيدم كه اشاره كرد بس است، در اينجا گفت: «السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا امير المؤمنين... » تا پنج تن را سلام داد و جان به جان آفرين تسليم كرد. [۱]
----------
[۱]: .. گفتني است كه مرقد ايشان در حرم مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام در رواق شهيد حاج اسماعيل رضايي قرار دارد و در لوح قبر ايشان آمده: «عالم مجاهد حاج شيخ محمدجواد فومني حائري كه عمري را در راه مبارزه با رژيم ستم شاهي و تحمّل مشقات و زندانها سپري نمود و سرانجام در شب ۲۳ ماه مبارك رمضان ۱۳۷۴ﻫ. ق مطابق با ۶/۱۱/۱۳۴۳ ﻫ. ش، دار فاني را وداع گفت».
[۱]: .. گفتني است وقتي اين خاطرهها را در تقويم روزانه ثبت كردم، ذيل آن نوشتم: «ان شاء الله اين داستانها و چند داستان جالب ديگر كه ايشان نقل كرده اند، بايد با ضبط صوت ضبط شود»، اما با كمال تأسف كمتر از دو هفتۀ بعد، يعني در تاريخ ۱۲/۳/۱۳۷۹ خبر جانگداز درگذشت ايشان را در اثر تصادف اتومبيل در راه مشهد، شنيدم. اللهم بلّغ روحه روحاً و رضواناً واحشرنا و اياه مع النبي و اهل بيته عليهم السلام.
@mtalbdine💚🌹
#داستان
#عاقبت #بخیری یا..
📗 برصيصاى عابد
🔶شيخ طبرسى در ذيل آيه شريفه : كَمَثَلِ الشِّيطانِ اِذ قالَ لِلاِْنْسانِ اُكْفُرْ فَلَما كَفَرَ قالَ اِنى بَرى ءٌ مِنكَ اِنى اَخافُ اللهَ رَبَّ العالَمينَ از ابن عباس روايت مى كند:
🔷در بنى اسرائيل عابدى به نام برصيصا بود. چهل سال عبادت خدا كرد تا به مقامى رسيد كه مستجاب الدعوة شد. دعايش به اندازه اى مؤ ثر بود كه بيماران و ديوانگان را مى آوردند تا به بركت دعاى او مداوا شوند.
🔷روزى زن مجنونى را برادرانش براى معالجه نزد برصيصا آوردند. ديد خيلى زيبا است. شيطان او را وسوسه كرد. دست تجاوز به سوى او دراز نمود. برصيصا از بيم رسوائى و ريختن آبروى چندين ساله اش او را كشت و در مكانى به خاك سپرد.
🔷شيطان سراغ برادران آن زن مجنون رفت و آنان را از ماجرا مطلع نمود.
برادران به قاضى شهر شكايت كردند. قاضى برصيصا را احضار نمود و از او در اين باره پرسيد.
برصيصا اقرار كرد. قاضى حكم به اعدام او داد.
🔷هنگامى كه برصيصا بالاى دار بود، شيطان برايش تمثل يافت و به او گفت: من راز ترا فاش كردم و تو را به اين مهلكه انداختم. اگر از من اطاعت كنى، ترا نجات مى بخشم.
برصيصا گفت
: چه كنم؟
گفت: برايم يك سجده كن.
گفت: چگونه ترا سجده كنم در حالى كه من بر اين حالت بالاى دار هستم.
شيطان گفت: از توبه اشاره هم اكتفا مى كنم.
🔷پس بر صيصائى كه سالها خداوند يكتا را عبادت مى كرد، در آخرين لحظات عمرش براى شيطان لعين رجيم سجده كرد و به خداى خويش كافر شد
✅خداوند عاقبت كار همه ما را ختم به خير بگرداند و يك لحظه ما را به خود وا نگذارد. اِلهى لا تَكِلنى اِلى نَفسى طَرفَةَ عَينٍ ابدا
https://eitaa.com/matalbdini🌹