14000531--30-انسان و تجربه الهی.MP3
29.71M
📅31 مرداد ماه 1400
📍خانه طلاب
#جلسه_سی_ام
#در_راستای_بنیان_های_حکمت_جهانی_میان_دو_جهان
http://lobolmizan.ir/sound/1319
📝 عنوان جلسه :
🍂انسان و تجربه الهی
➖➖➖➖➖➖
📖 متن بحث شده 👇🏻
https://eitaa.com/matalebevijeh/4387
https://eitaa.com/matalebevijeh/7732
➖➖➖➖➖➖
👤با حضور آقایان
#استاد_طاهرزاده
موسویان
متقی
انصاری
اصفا
توکلی
نجاتبخش
➖➖➖➖➖➖
✨ اشاره استاد در جلسه به مواردذیل 👇🏻
➖➖➖➖➖➖
⏭ لینک جلسه قبلی (29) : 👇🏻
https://eitaa.com/matalebevijeh/7513
➖➖➖➖➖➖
@khanehtolab
๑►◈ ◄ ๑
❁│@matalebevijeh
متن بحث شده
در #جلسه_سی_ام
#در_راستای_بنیان_های_حکمت_جهانی_میان_دو_جهان
انسان و تجربه الهی
62- انسان موجود گشودهای است که به اعتبار آن و اسماء الهی را میشناسد، در عالم هستی قرار دارد و بدین لحاظ دارای تجربهای الهی است و دارای جنبه رازآلودگی است و با توجه به چنین حضوری برای انسان، هر جایگاهی که چنین حضوری را برای انسان تنگ کند و آن را نادیده بگیرد، موجب احساس پوچی برای انسان میشود زیرا آن جایگاه با جان او ارتباط ندارد و درون او را نادیده میگیرد.
نیهیلیسم نتیجه منطقی اخلاقی است که انسان را در آداب محدود میکند، به جای گشودن راه به سوی جایگاه وجودیِ انسان در هستی. با نظر به اسمای الهی در عالم است که انسان به رفع حجابهای خود با مخلوقات اقدام میکند و با خودی گسترده و گشوده بهسر میبرد، در این حالت دروغ به هر شکلی که باشد - چه دروغ به خود و چه دروغ به دیگران- زشتیاش را نمایان میسازد و رابطه با «وجود» به هر صورتی که ظهور کند، باقی است.تفاوت در ارتباط با مظاهرِ وجود و اعصارِ وجود است
وقتی جناب صدرالمتألّهین در تعریف نفس ناطقه فرمود: «اَلنَّفْسُ جِسْمٌ آلی ذی حیات...» عملاً نفس را جدا از جسم یا بدن ندانست و جدا ندید و این یعنی باید متوجه بود در جهانِ واقعیات «من» از «تن» متمایز نیست و همین نحوه بودنی که انسان در بدن دارد، نحوه بودن او در جهان نیز به همین شکل است و همان حضوری که «من» را با «تن» متحد میسازد، «من» او را با تمام جهان متحد میکند و به گفته گابریل مارسل:
اتحاد میان نفس و دیگر امورِ موجود، متفاوت از اتحاد نفس و بدن نیست. یعنی تنِ ما یک تن ابژه نیست بلکه خویشتن ما است و حسّ لامسه حکایت از آن دارد که چگونه رابطه نفسِ ناطقه با موجودات بیرونی ناگسستنی است. 1️⃣
پس وقتی من صحبت میکنم یا وقتی سخنان دیگران را میفهمم، حضور دیگران را در خود و حضور خود را در دیگران تجربه میکنم و در این رابطهها به نوعی همبودی میرسیم و به یکدیگر اندیشههایی را وام میدهیم که در فهم جهانی که در آن هستیم کمک میکند و میفهمیم در چه تاریخی حاضر هستیم و با تجدید تاریخ، معانی ظهور آن تاریخ در قالب واژههایی که از معانی متجلی شدهاند، به میان میآیند و میفهمیم در چه عالَمی هستیم. این است راه فهم حضور تاریخی برای کسانی که حضور خود در جهان را در راستای حضوری مییابند که در تن خود دارند و این نوعی احساس حضور در عالَم است که انسان عالم را ابژه خود نمیکند و منجر به درک تاریخی میشود که در آن حاضر است و آن تاریخ را چون شرابی مستکننده احساس میکند که جزء وجود اوست، آزاد از هرگونه پوچی که با محدودشدن وجود انسان در آدابی محدود بدون درک حضوری خود، به سراغ او میآید. 2️⃣
________________________________________
1️⃣ - به کتاب «پدیدارشناسی نزد مرلوپونتی» ترجمه دکتر مرضیه پیراوی، ص 72 مراجعه شود.
2️⃣ - در موضوع احساس حضورِ تاریخی که که انسان خود را ماوراء مرگ و زندگی می بابد، می توان به سخن حضرت سجاد.ع.در وصف بعضی از اصحاب امام حسین.ع. در عصر عاشورا نظر کرد که می فرمایند: : «لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب.ع. نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجَبَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ«علیهالسلام» وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَلَهُمُ الْحُسَيْنُ«علیهالسلام» صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ». آن وقت كه كار بر امام حسين.ع.» سخت شد، اصحاب نظر به جانب آن جناب نمودند و حالِ آن امامِ همام را به خلاف احوال خود مشاهده كردند، زيرا كه چون امر بر آنها سخت ميشد، رنگهاشان متغيّر ميگرديد و بر پشتهاشان لرزه ميافتاد و دلهاشان هراسان ميگرديد ولي آن امام.ع. و بعضى از خواص كه در خدمت حضرت بودند، رنگ چهرهشان برافروختهتر و اندامشان آرامتر و جانهایشان آسودهتر میگشت؛ پس اصحاب به يكديگر ميگفتند حضرت را ببينيد كه از مرگ باك ندارد، آنجناب به آنها ميفرمود: صبر پيشه کنيد اى بزرگزادگان كه مرگ جز پلى كه شما را از پريشانى و بدحالى به بهشت وسيع و عيش جاويد ميرساند، چيز ديگري نيست، پس كداميك نگرانيد از اينکه از زندان به قصر رويد؟
@khanehtolab