eitaa logo
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
1.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
10.6هزار ویدیو
464 فایل
سلام خوش آمدید ♡ مطالب کانال شامل 🔰🔰↕️↕️👇👇 دعاها و مطالب مذهبی طب سنتی آشپزی همسرداری تربیت فرزند روانشناسی احکام داستان / رمان و .. مطالب امام زمانی مطالب شهدایی خانه داری گل و گیاه و ......... التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 دعوت نامه ای جهت معرفیِ کانال به مخاطبین خود 💌 🔰🔰🔰🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec ↕️↕️↕️↕️↕️ به 📣 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا خوش آمدین 💐 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مطالب کانال شامل موارد زیر می باشد 🔰🔰↕️↕️👇👇 دعاها و مطالب مذهبی /☺️ مطالب طب سنتی /👩‍🔬👨🏻‍🔬 😋 آشپزی / 😋😋😋 همسرداری / 💓😍💓 تربیت فرزند 💥💥 روانشناسی / 💐💐 احکام 🤲🤲🤲 داستان / رمان و ........ ☺️ مطالب امام زمانی 💝🤲💐🤲 مطالب شهدایی 💝💐🤲 و ......... 🦋 شما هم‌ دعوتین 🦋 لینک کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👇🔰🔰🔰🔰🔰👇 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💐💐💐💐💐 جهت عضويت در كانال ; روي لينک 👆 بالا بزنيد برنامه ايتا نصب شده باشه و فيلترشكن خاموش باشد موفق باشین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐💐💐💐 🔰🔰🔰🔰🔰 💐💐💐💐💐 🔰🔰🔰🔰🔰 با توجه به فیلتر بودن واتساپ ؛ کانالهای ۴۰ گانه کانال همسرداری / پزشکی / آشپزی / رمان ...... ( کانال کلیپ ) تا درست شدن واتساپ ؛ فعلا در ایتا فعالیت داره ما در واتساپ سعی کردیم در ۴۰ کانالامون ؛ اطلاع رسانی کنیم و لینکِ ایتا رو اونجا بفرستیم تا هر کی خواست عضو بشه ولی از اونجایی که خیلیها واتساپشون فعلا فعال نیس ؛ پس از کانال ایتا اطلاع ندارن خیلیها ممکنه بخوان عضو بشن ولی ندونن که در ایتا کانال زدیمه و حقیقت برا ما هم سخته که بخوایم به تک تک همراهان خوبمون در واتساپ پیام بدیم نزدیک به یازده هزار نفر بیشتر ؛ اعضای خوبِ واتساپی ؛ ما رو همراهی میکردن ؛ ولی الان از اون تعداد ؛ 20 درصد هم عضو نشدنه . بقیه اطلاع ندارن 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 لطفا سببِ خیر باشین و لینک کانال رو نشر بدین و در ثواب نشرِ لینکِ کانال سهیم باشین انتشار لینک صدقه جاریه داره ممنون از همراهی و توجهتون وقت بخیر 💐💐💐💐💐💐 التماس دعا از همگی داریم 💐💐💐💐💐💐 🤲🤲🤲🤲🤲🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🤲💐🤲💐 💐🤲💐🤲💐 💐🤲💐🤲💐 همراهان گرامی لطفا صبور باشین تا بقیه مطالب رو ان شاالله آماده کنیم و در کانال قرار بدیم ؛ از جمله 📣 مطالب طب سنتی / 📣 تربیت فرزند / 📣 آشپزی / 📣 همسرداری / 📣 شهدایی / 📣 امام زمانی ، 📣 ادامه رُمان ..... .... در کانال قرار داده میشه و من الله التوفیق ممنون از همراهی و صبوریتون 💐🤲💐🤲💐 💐🤲💐🤲💐 💐🤲💐🤲💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا👆 بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیکِ یا حضرت معصومه سلام الله علیها آیا دعا برای اموات فایده ای دارد ⁉️ 🔸 پاسخ حجت الاسلام قرائتی 💚 ┅┅┅┅┄ اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت سلام الله علیها 🤲 ┅┅┅┅┄ حداقل به 3 ارسال کنید در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐 💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
💥💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا👆 بسم الله
💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید👆 بسم الله الرحمن الرحیم همراه ما باشید با رُمان آرش دوباره نگاهی به گوشی‌ام انداختم خبری نبود.بی صبرانه منتظر بودم تا پیام بده و یه قرار بزاره برای فردا. به چت های قبلی که قبلا با هم داشتیم نگاهی انداختم. چندین بار خواندمشان هربار که می خواندم لبخند روی لبهام میومد. هیچ کلمه ی محبت آمیزی ننوشته بود. ولی همین که جوابم را داده بود قدم بزرگی برایم محسوب میشد. با خودم فکر کردم اگر پیام داد همین امشب میرم و در موردش با مامان حرف می زنم. مطمئنم اگر مامان با راحیل آشنا شود از او خوشش می آید و در مورد مسائل دیگر سخت نمی گیرد. صدای پیام گوشی ام مرا از افکارم بیرون کشید.خودش بود. با اشتیاق خواندم. نوشته بود: –آقا آرش فردا بعد از کلاس، بوستان پشت دانشگاه کنار آب نما منتظرتونم تا حرف های آخرم را بزنم. فقط نیم ساعت، چون باید زودتر برم سرکارم. با دیدن کلمه ی سرکار خنده ام گرفت، حالا اینم چه جدی گرفته، چه کاری... واقعا یک سال از عمرش را هدر داده که دختر خاله‌اش زندان نرود؟ الان به قول خودش کار می کند بعد دختر خاله‌اش عین خیالش نیست برای خودش راست، راست می چرخد. دوباره پیامش را خواندم و از کلمه ی حرف آخر دل شوره گرفتم، یعنی چی حرف آخر... نکند جوابش منفی باشد؟ افکار منفی بدجور گریبان گیرم شدند. حالا با این مدل پیام دادنش نمی دانستم به مامان بگویم موضوع رو یا نه. ترجیح دادم بعد از این که حرف زدیم با هم مامان را در جریان قرار بدهم. راحیل* یک پتوی دو نفره کف سالن پهن کردم. –سعیده تو برو تو اتاق روی تخت من بخواب، بعد فوری یک بالشت زیر سرم انداختم و دراز کشیدم. سعیده لبخندی زد و گفت: –دیگه چی، عمرا. بعد یک بالشت آورد و کنار من دراز کشید. –پاشو برو رو تختت بخواب، من اینجا راحتم. دستم را به صورت قائم روی پیشانیم گذاشتم و چشم هایم را بستم. –اصلا هر دومون همینجا روی زمین می خوابیم. مامان گفت: – خب دوتاتون رو تخت بخوابید اسرا میاد اتاق من، چرا اینجا می خواهید بخوابید؟ با خستگی چشم هایم را باز کردم. –آخه اتاق هنوز شلوغه باید جمع و جور بشه، من حوصله ی شلوغی رو ندارم. حالا یه شب اینجا بخوابیم مگه چیه؟ مامان با تعجب گفت: – این همه مدت دو نفر آدم هنوز اتاق رو تموم نکردید؟ سعیده اعتراض گونه گفت: –چرا خاله جان تموم شد.فقط یه کم جابه جایی مونده، بعد رو به من گفت: –توام... کجاش شلوغه، حالا چهار تا وسایل کمد دیواری روی زمین مونده که باید جمع بشه دیگه. مامان همونطور که برق ها را خاموش می کرد گفت: –خیلی خب، بگیرید بخوابید. خیلی خسته بودم ولی آنقدر فکرم مشغول این موضوع بود که فردا باید چه به آرش بگویم خوابم نمی برد. چشمهایم به سقف بود که سایه ی یه شبح را دیدم بعد افتادن یک بالشت کنارم، با صدای یا ابالفضل گفتن سعیده نیم خیز شدم و با دیدن اسرا نفس راحتی کشیدم. ــ بچه جان یه صدایی از خودت در میاوردی، زهره ترک شدم. اسرا خندید و گفت: –خب منم خواستم بترسید دیگه. سعیده معترضانه گفت: – پاشو اونور ببینم تو که آبجیت هر شب ور دلته چشم نداشتی یه شب ... اسرا پرید وسط حرفش و همانطور که بالشت رو می زد توی صورتش گفت: –کجا ور دلمه، روی تخت خودشه ور دلم نیست الان ور دلمه. هرسه از این حرف خندیدیم. سعیده پوفی کرد و گفت: – راحیل حداقل پاشو بیا وسط بخواب عدالت رعایت بشه. بعد از کلی شوخی و زدن تو سر و کله ی هم دیگه با اخطار مامان من رفتم بین آن دو تا خوابیدم و قائله تمام شد. به چند دقیقه نکشید که از صدای نفس های منظم اسرا فهمیدم که خوابش برده. چشم های من هم کم‌کم گرم میشد که با صدای سعیده چشم هایم را باز کردم. ــ راحیل. ــ هوم. ــ پیام دادی؟ ــ آره. ــ جواب داد؟ ــ نه هنوز. هم زمان صدای پیام گوشی‌ام امد. نیم خیز شدم و آرام گفتم: – فکر کنم خودشه. – زود باز کن ببینم چی نوشته. گوشی‌ام را کنارم گذاشته بودم تا اگر جواب داد متوجه بشوم. نوشته: – سلام. ممنون که پیام دادید، بی صبرانه منتظرم تا اون لحظه برسه. سعیده ذوق زده گفت: – وااای چه مودب. با اشاره با اسرا گفتم: –هیس، بیدار میشه ها... زل زده بودم به صفحه ی گوشی، که سعیده گفت: –بدو سریع بنویس منم همین طور. اخمی بهش کردم واسمش را کشیده صدا زدم. ــ کوفت و سعیده خب یه چیزی بنویس خوشحال بشه دیگه بچه ی مردم، یه ساعت فکر کرده اینقدر مودب جواب داده. نچ نچی کردم. –سعیده من یک ساعت داشتم با دیوار درد و دل می کردم؟ بعدشم اون کلا مودبه، نیاز به فکر نداره، دیر جواب دادنش واسه شوکی که بهش دادم بود. سعیده چشمهایش گرد شد و به صورت نمایشی زد تو سرش و گفت: –یا ابوالفضل، چی نوشتی مگه، نپرونیش راحیلا. گوشی را خاموش کردم و با اشاره به اتاق مامان گفتم: –بگیر بخواب بابا الان صدات رو می شنوه. ✍ 🍇🍇🍇🍇🍇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا