فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👇👆
🎙 پاداش صبر بر بداخلاقی همسر
🔴 استاد_عباسی
🌸🍃
🍃
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
رمان آنلاین زن، زندگی ،آزادی قسمت شصت و سوم: نمی دونستم چکار کنم، گیج بودم ، از یک طرف جیغ های مدام
ادامه
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت شصت و چهارم:
زهرا همانطور که به طرف یکی از پلیس ها میرفت ،کریستا را نشان داد و با زبان انگلیسی گفت: این خانم منو اذیت می کنه، اون می خواد ما را بکشد.
کریستا که تازه متوجه شده بود زهرا انگلیسی می داند و اصلا نمی توانست قبول کند که از یک بچه رکب خورده مات و مبهوت بود و زیر لب میگفت:لعنتی...لعنتی انگلیسی بلد هست.
یکی از پلیس ها دست زهرا را گرفت و به طرف در خروجی راه افتاد و تا کریستا به خود بیاید، زهرا را از در خارج کرد.
کریستا که انگار شوکه شده بود ، خود را به پلیس دیگر رساند و گفت: شما حق ندارید کسی را از اینجا خارج کنید ،گفتم که اینجا...
پلیس دوم بی آنکه حرفی بزند ، کریستا را کنار زد و به طرف در رفت.
کریستا در حالیکه تلفن همراهش را بیرون میاورد تا شماره ای را بگیرد ، فریاد زد: صبر کنید لعنتی ها...صبر کنید الان خود پلیس به شما میگه که کار شما درست نیست ، آخه با پلیس هماهنگی شده و کسی مجوز ورود به این خانه را ندارد.
اما دیر شده بود و من از جا بلند شدم و دیدم زهرا سوار ماشین پلیس شد، همانطور که از اشک از چشمانم جاری بود برایش دست تکان دادم، خوشحال بودم که لااقل این دختر از چنگال این دیوان ادم خوار رهایی یافته، گرچه اطمینان نداشتم جایش بین پلیسهای اینجا امن باشد ، اما هر چه بود بهتر از کشته شدن به دست عفریته ای چون کریستا بود.
کریستا پشت سرم آمد، تنه ای به من زد و همانطور که رد ماشین پلیس را نگاه می کرد ، زیر لب حرفهای نامفهومی میزد.
در را بست و آن را قفل کرد، کلید را برداشت داخل جیب لباسش گذاشت و همانطور که میگفت: الو...
به سمت اتاقش رفت.
انگار می خواست من از حرفهایش چیزی متوجه نشوم
داخل اتاق شد و در را بست، به سرعت خودم را به اتاق رساندم و گوشم را به در چسپاندم، اما فایده ای نداشت ، چون در عایق صدا داشت چیزی نمی شنیدم.
نفسم را آهسته بیرون دادم، نگاهی به آشپزخانه که کفش مملو از خون بود انداختم و با خود فکر کردم، احتمالا خون انسان بی گناهی در آن کوزه بود که می بایست خوراک کریستا و یا زهرای معصوم شود.
با گفتن نام زهرا ، قلبم بهم فشرده شد، این دخترک زیبا عجیب مهرش به دلم نشسته بود، هنوز خیلی از رفتنش نمی گذشت که بدجور دلم برایش تنگ شده بود،اما خوشحال بودم که از این قفس جسته است.
نگاهم خیره به خون روی سرامیکها بود که تازه متوجه سر و وضع خودم شدم، باید لباسم را عوض می کردم و پاهایم را میشستم..
ولی خیلی عجیب بود،اون پلیس ها اصلا توجهی به من نکردند،به نظرم نوعی دستپاچگی توی رفتارشون بود..
می خواستم به سمت حمام بروم که ناگهان در اتاق کریستا باز شد وکریستا با چشمانی که انگار از حدقه بیرون آمده بود به سمت یورش آورد و با لحنی ترسناک گفت...
📝به قلم:ط_حسینی
💐
♥⃢ ☘
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیرینی چوروس
مواد لازم:
آرد: ۱ لیوان
آب: ۱ لیوان
تخم مرغ: ۳ عدد
شکر: ۱ ق غ
کره: ۸۰ گرم
وانیل: ۱/۴ ق چ
مخلوط پودر شکر و دارچین برای تزئین
طرز تهیه:
آرد را سه بار الک میکنیم
روی شعله ملایم،کره،شکر و آب با هم مخلوط میکنیم تا شکر حل و کره آب بشه، بعد از اولین جوش همه آرد را اضافه کرده و هم میزنیم تا خمیر مثل حلوا وسط ماهیتابه جمع و یکدست بشه
خمیر داخل ظرف دیگر ریخته تا ولرم شود،تخم مرغ ها را یکی یکی به آن اضافه و هم میزنیم و در انتها وانیل را اضافه و مخلوط میکنیم تا خمیر کشدار بشه
خمیر را داخل قیف ماسوره دار ریخته و قالب میزنیم
خمیرهای قالب زده رو نیم ساعت داخل فریزر قرار میدهیم
چوروس ها رو داخل روغن داغ با شعله ملایم سرخ میکنیم
بعد روی دستمال کاغذی میزاریم تا روغن اضافی آن گرفته شود
در انتها با پودرشکر و دارچین تزئین کرده و همراه با شکلات مایع سرو میکنیم
نکات:
می توانید به جای همزن برقی از همزن دستی یا قاشق استفاده کنید
موقع ریختن تخم مرغ ها و هم زدن خمیر به حالت تکه تکه هست که بعد از هم زدن زیاد خمیر یکدست و کشدار می شود
موقع قالب زدن خمیر، کف ظرفی که خمیرهای قالب زده را قرار می دهید کمی چرب کنید
💐
♥⃢ ☘
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت شصت و پنجم:
کریستا به سمتم یورش آورد و گفت:
لعنتی...تو کی هستی؟ چطور با اونا در ارتباط بودی؟! اصلا چرا چرا....
من گیج و مبهوت بودم ، این چی داشت میگفت..
با ترس و لکنت گفتم: با ک...کی...؟
کریستا عصبانی تر به سمت یورش آورد و دسته ای از موهای بلندم را در دستش گرفت و گفت: اون دختره انگلیسی بلد بود ، یعنی جاسوس بود، تو هم جاسوسی ، تو هم لنگهٔ اون برادرت هستی، من بهشون هشدار دادم اما توجه نکردند ...حالا باید بفهمند...خاک بر سر جولیا که به خاطر یک کینه، تمام ما را...
وای خدای من! این چی داشت میگفت: برادرم؟! سعید؟! اون این وسط چکاره هست؟
من...من چه نقشی دارم؟!
آب دهنم را به زور قورت دادم و گفتم: زهرا جاسوس نبود اون فقط یه دختر بچهٔ بی گناه و دورگه بود...چرا فکر میکنی یه بچه چهارساله جاسوسه؟!
قضیه برادر من چیه؟! چرا...چرا فکر..
کریستا نگذاشت حرفم تمام بشه، وسط حرفم پرید و اسلحه اش را از زیر
لباسش بیرون آورد و در حالیکه مغز من را نشانه رفته بود با فریاد گفت: خودت را به موش مردگی نزن، من که خوب میدونم تو از ایران پاشدی اومدی که انتقام خون برادرت را بگیری...اونم از جولیا...خواهر نادان من...اما من اجازه نمی دم دیگه حرکت اضافی کنی
قبل از اینکه تو و اون همدست های کثیفت بخواین کاری کنین تو رو میکشم و یک لیوان از خون گرمت میخورم و مراسمی را که قرار بود با اون دختر بچه ها انجام بدم، با تو انجام میدم.
مغزم داشت سوت میکشید ،قدرت تحلیل هیچی را نداشتم، این چی میگفت خدای من؟!
کریستا قدم قدم به جلو میامد و هر قدمی که نزدیک تر میشد ، ترس من بیشتر میشد.
باید سر در میاوردم، اگر قرار بود بمیرم ، باید می فهمیدم چه اتفاقی افتاده...پس آب دهنم را دوباره قورت دادم و در حالیکه خیره تو چشمای کریستا بودم، سعی کردم وانمود کنم عادی هستم پس شمرده شمرده گفتم: بیا یک معامله کنیم، اول تو بگو داستان سعید چیه ، بعد من اطلاعات خیلی مهمی راجع به گروهمون که قرار بود داخل شما نفوذ کنند میدم. اطلاعاتی که برای شما خیلی حیاتی هست.
کریستا در حالیکه چشمهاش را ریز کرده بود گفت: از چی حرف میزنی؟ نفوذ؟ داخل مجموعهٔ ما؟!
سرم را تکون دادم و گفتم: بله...اگر حقیقت را به من بگی...حقیقت را بهت میگم..
کریستا که انگار عصبانیتش کمتر شده بود و حس کنجکاویش گل کرده بود.صندلی چوبی را جلوی مبلی که رویش نشسته بودم ، قرار داد و در حالیکه اسلحه دستش همچنان به سمت من بود، روی صندلی نشست.
📝به قلم:ط_حسینی
💐
♥⃢ ☘
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تنبلی چشم، پیشگیری و درمان از زبان حکیم حسین خیراندیش
💐
♥⃢ ☘
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت شصت و ششم:
کریستا خیره در چشمهام شد و گفت: وای به حالت حقیقت را نگی، اصلا اجازه نمی دم تا روز مراسم زنده بمونی و پیشکش لاوی بزرگ بشی، همینجا کلکت را می کنم ،فهمیدی؟!
آب دهنم را آرام قورت دادم و سرم را به نشانهٔ بله تکون دادم.
کریستا نفسش را محکم بیرون داد و گفت: یعنی تو واقعا از کارهای برادرت خبر نداری؟
آرام گفتم : نه،برادر من چندسال پیش فوت کرده ،مگه چکار میکرده؟!
کریستا آرام گفت: پس جولیا حق داشت بگه که تو اصلا از هیچی اطلاع نداری،اما اگر اطلاع نداشتی چرا با صفحه مجازی برادرت با ما در ارتباط بودی؟!
شونه هام را بالا انداختم وگفتم: بعد مرگ سعید انگار من وارث تمام داشته هاش شدم، کتاباش، اتاقش، لپ تاپ و کامپیوترش و طبیعی هست جایی از صفحه مجازیش استفاده کنم.
گرچه سعید هر چه پیام داشت پاک کرده بود، اما، جولیا خودش به من پیام داد.
کریستا نیشخندی زد و گفت: جولیا بر عکس ادعاش خیلی احمق هست ،اون گول برادرت را خورد و فکر می کرد برادرت دختر هست و البته برادر موذی تو ،نقشش را خوب بازی کرده بود،اون..اون اطلاعات زیادی راجع به ما و اعتقاداتمون داشت اما ما نمی دونستیم و جولیا به خیال انکه مورد خوبی برای قربانی کردن در مراسم هر سالهٔ ما پیدا کرده ، خواست اونو درست مثل تو به اینجا بیاره و.. اما رو دست خورد و برادر لعنتی تو همه چی را بهم ریخت ، البته نتیجهٔ کارش هم دید، مثل یک گنجشک از نفس انداختیمش ...کریستا که انگار احساس قدرت می کرد از جا بلند شد و به سمتم آمد و گفت: بله، قدرت ما را دست کم نگیر، ما قادریم هر که را اراده کنیم از جلوی راهمون برداریم و سپس جلوی من ایستاد و با اسلحهٔ دستش چانه ام را بالا گرفت و ادامه داد: حالا تو اعتراف کن،تو ما را به کدام گروه فروختی حقیقت ماجرا چی هست؟هااا
من واقعا گیج بودم، انگار در دریایی بی انتها در حال غرق شدن بودم، حالا می فهمیدم ، اون تصادف ...اون تصادف که جان برادر یکی یکدانه ام را گرفت ، طراحی همین شیطان پرستها بود.. خدای من!! سعید...
ناگهان با صدای فریاد کریستا به خودم آمدم: میگم اعتراف کن...تو قول دادی حقیقت را بگی..
آب دهنم را محکم قورت دادم وگفتم:ح..ح...حقیقت اینه من هیچی نمی دونم و گول جولیا را خوردم واومدم اینجا هم تحصیل کنم وهم زندگی سرشار از آزادی و راحتی داشته باشم..
کریستا که انگار با هر حرف من آتش عصبانیتش شعله ورتر میشد، سر اسلحه را روی شقیقه هام گذاشت و گفت: من میکشمت لعنتی...
📝به قلم :ط_حسینی
💐
♥⃢ ☘
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
ترفند خانگی برای درمان شپش سر !👌🏻
اسپند را آسیاب و پودر کنید، به اندازه 2 تا 3 قاشق غذاخوری از آن را در یک قوری دم کرده، بگذارید کمی سرد شود و سپس همان عصاره دم کرده آن را روی سرتان بریزید، بعد از آن به همین صورت موهایتان را شانه بزنید و سپس بشورید
💐
♥⃢ ☘
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
آب سیب زمینی روشی برای رفع لکه های صورت
سیب زمینی ،شامل آنزیم های طبیعی و نشاسته و ویتامین C است ، آب سیب زمینی ،مانند یک اسکراب شیرین عمل می کند.پوست را لایه برداری می کند و سلول های مرده پوست را از بین می برد، همچنین لکه های سیاه.
مواد لازم:
سیب زمینی پوست کنده
رنده
طرز تهیه:
مرحله اول:سیب زمینی را پوست بکنید و رنده کنید و در یک کاسه بریزید.
مرحله دوم:آب سیب زمینی را خارج کنید. و بر روی لکه های سیاه صورت اعمال کنید.
مرحله سوم (اختیاری) :یک قاشق غذاخوری آب لیمو وعسل را به کاسه اضافه کنید. آب لیمو پوست را شفاف تر می کند. عسل خشکی پوست توسط آب لیمو را خنثی می کند و پوست را هیدراته و سالم نگه می دارد و پروسه درمان را سرعت می بخشد. تکه ای پنبه را در محلول خیس کنید و به مدت 20 دقیقه بر روی لکه های سیاه قرار دهید و هفته ای یک بار این کار را انجام دهید.
💐
♥⃢ ☘
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️چه غذاهای خوراکی
☑️چه غذاهای شنیداری
☑️چه غذاهای دیداری
☑️چه غذاهای پنداری
👤حسین خیراندیش
💐
♥⃢ ☘
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec